«تأدیب» خودزندگینامهای است تلخ و تکاندهنده، نوشتۀ طاهر بن جلون، نویسندۀ مراکشی که در سن بیستسالگی به جرم حضور در تظاهراتی مسالمتآمیز علیه استبدادِ رژیم سلطان «حسن دوم» در سال ۱۹۶۵ دستگیر و به پادگانی در الحاجب برای گذراندن خدمت سربازی فرستاده شد. او در زندان برای بقا، به ادبیات و سینما پناه میبرد.
طاهر بن جلون، مقالهنویس، روزنامهنگار، نقاش و نویسندۀ مراکشی، سالهاست در فرانسه و به زبان فرانسوی مینویسد. او در شهر فاس مراکش به دنیا آمد و پس از پایان دوران دبیرستان در دانشگاه محمد پنجم رباط در رشتۀ فلسفه تحصیل کرد. جلون، فعالیت نوشتاری خود را با نوشتن در تحریریۀ مجلهی ادبی Soufflés (نفحات) شروع کرد. او تحصیلات عالی خود را در فرانسه و در دانشگاه پاریس در رشتۀ فلسفه ادامه داد و سپس دکترای خود را در رشتۀ جامعهشناسی به پایان رساند.
طاهر بن جلون، نویسندهای است که در آثارش دربارۀ دیکتاتوری و زندگی در خفقان نوشته و «تأدیب» یکی از شاخصترین رمانهای او است. از او مقالات متعددی نیز در مجلۀ لوموند به چاپ رسیده است. جلون در سال ۱۹۸۵ «فرزند خاک» را نوشت که برایش شهرت به همراه داشت و در سال ۱۹۸۷ با «شب قدر» که دنبالۀ «فرزند خاک» بود، برندۀ جایزۀ گنکور شد.
داستانها و رمانهای بسیاری در بابِ زندان و زندانیان سیاسی و مدد گرفتن زندانیان از قدرت ذهن و پناه بردن به خیال و رؤیا نوشته شده؛ از رمان «یک روز از زندگی ایوان دنیسویچ» نوشتۀ سولژنیتسین تا «انسان در جستوجوی معنا»ی فرانکل، «بیچارگان» داستایفسکی و اشعار تادئوش روژهویچ، رماننویس و شاعر لهستانی که بازتاب مدد گرفتن از ذهن برای فرارفتن از درد و رنج زندان است. «تأدیب» نیز دربارۀ جوانیست که عضو هیچ مسلک و حزبی نیست و فقط به خاطر دموکراسیخواهی و تغییر دادن آن چه به نظرش شرافتمندانه نیست در پادگانی شبیه به مخوفترین زندانهای تاریخ، محبوس و شکنجه میشود و با مستقر شدن در جهان تو در توی ذهنی خود و غرق شدن در تخیل و شعر، جان به در میبرد.
طاهر بن جلون در ناداستانِ «تأدیب»، با وجود کوتاهی اثر، روایتِ بدیعی خلق میکند که لحظه به لحظۀ آن، خواننده را با خود همراه میکند. در بخشی از آن میخوانیم:
«همیشه آزادی را دوست داشتهام و عاشق خیالپردازی بودهام. نظم مرا میترساند. بینظمی هم. باید خود را آزاد ببینم تا بتوانم رؤیایی در سر بپرورانم، تخیلم را پرواز دهم، در مغزم برقصم، از صفها بیرون بزنم، هیچ نشان و عنوانی را نپذیرم، غیرقابل پیشبینی باشم؛ دست نیافتنی….شعر آرتو رمبو فکرم را باز کرده است. به من جرأت رؤیاپردازی داده است و جرأت یافتن غریبترین واژهها برای بیان مقصود. به جان وین فکر میکنم. پیش از این هرگز فکرم را درگیرِ خودش نکرده بود. به جز بازیهایش در فیلمهای جان فورد و هاوارد هاکس، چنگی به دلم نمیزند. کرک داگلاس یا گلن فورد، جیمز استوارت یا راک هادسن را به او ترجیح میدادم. به آنها فکر میکنم و از خود میپرسم که نکند فقط تصویر باشند. شاید اصلا وجود خارجی نداشته باشند. فکرهایم درهم و پریشان میشود. نشانۀ خستگی مفرط.»
فصل حمل قلوه سنگها در ظل آفتاب در رمان و شکنجههای جسمی و روانیای که فرماندهها به زندانیها تحمیل میکنند بسیار به افسانۀ سیزیف شبیه است. مقامات زندان به زندانیها دستور میدهند سنگهایی بزرگ را از جایی به جای دیگر حمل کنند و وقتی کارشان تمام میشود دوباره به آنها دستور میدهند سنگها را به همان جای اول برگردانند. هر کس زمین بخورد، باتون و لگد میخورد. فرماندهان، زندانیها را که سنگهای بیست تا سی کیلویی بر دوش دارند مجبور میکنند با سرعت قدم بردارند.
مشخصۀ بارز کار طاهر بن جلون، قلمِ صمیمی و صریح اوست که با درک عمیقش از فرهنگ مراکش و مبارزات جهانی بشر علیه بیعدالتی همراه شده و او را به عنوان یک چهرۀ مهم در ادبیات مدرن معرفی کرده است.
«تأدیب» به تمهایی چون مقاومت، عشق، خیانت، حفظ هویت انسانی و شرایط تروماتیکِ دربند بودن میپردازد و برای کسانی که علاقهمند به همپوشانی چالشهای شخصی، اجتماعی و سیاسی هستند، خواندنی و جذاب است.
جلون در این داستان، جا به جای اثر به سینما و ادبیات نقب میزند. در یکی از شیرینترین بخشهای کتاب، او با مأمور کلانتری که شیفتۀ سینما بوده و زمانی میخواسته فیلمساز شود و حتی در انستیتوی سینمایی پاریس هم ثبتنام کرده بود و از بدِ روزگار و ناچاری در مسند این شغل قرار گرفته است گفتگو میکند:
«فردای نمایش فیلم «رزمناو پوتمکین» آیزنشتاین، برگۀ احضاریۀ پلیس آمد دمِ در. پانزدهسالم بود و میلرزیدم. اولینباری بود که پایم را میگذاشتم توی کلانتری. یک آقایی، شاید درجهدار گفت: «میدانی این فیلم تشویق به شورش میکند؟»
گیج شده بودم. گفتم: «نه آقا، اصلا. این فیلم گزارش یک واقعۀ تاریخی است که هیچ ربطی به واقعیتهای جامعۀ ما ندارد. هنری است. آیزنشتاین سینماگر بزرگی است. درجریانید که!»
«چرت و پرت تحویل من نده! آیزنشتاین را میشناسم. قبلا میخواستم کارگردان شوم اما پدرم ناگهان مرد و مجبور شدم درسم را ول کنم. پلیس، آن موقع نیرو میگرفت و من تصمیم گرفتم وارد پلیس شوم. خب، حواست جمع باشد. شانس آوردهای که خوردهای به پستِ یک سینمادوست. حالا بگو ببینم، فیلم بعدی چیه؟»
«چشمه اینگمار برگمان»
«انتخاب خوبیه. دستکم سیاسی نیست!»
او در مانور نظامی زیر باران و در سرما و ترس به دختری فکر میکند که ترکش کرده و او را میبخشد و فقط آرزو میکند بی هیچ کلامی، همچون اعدامیای که منتظر طلوع است تا او را با چشمان بسته به سوی مرگ ببرند، یک بار دیگر دخترک را ببیند و در آغوشاش بگیرد. وقتی برادرش، اولیسِ جیمز جویس را برایش میفرستد ذوق میکند که دوست و همراه تازهای پیدا کرده. گیریم که چیزی از آن نفهمد. میخواند، فقط برای این که بخواند و تمام صفحاتش را میبلعد در زمان و فضایی که دست رد میزند به سینۀ هر آنچه ربطی به فرهنگ و فهم دارد.
در فصلی که با تیغ فرسودهای سرش را میتراشند تا او را که فقط، آزادی و احترام را مطالبه کرده بود، سرعقل بیاورند؛ راوی باز به تکگوییهای درونیاش متوسل میشود که یار و پناهش است و مرز میان واقعیت و خیال مخدوش میشود و زمان و مکان را در مینوردد. سرش باز پر میشود از ارجاعات ادبی و سینماییای که به او نیرو و عشق میدهد تا خودش را به کشتن ندهد و از عشقاش به چارلی چاپلین افسانهای میگوید:
«چارلی مهربان، چرا در این سرزمین برهوت، سرزمینی که نظامیهای پست، آن را آلودهاند به دیدنم آمده است. آرام میخندم. خوشحالم که در این لحظات دشوار، چنین شهودی دارم. مرد کوچک جثهای که موفق شده، شکنجهگرانش را به سخره بگیرد، وجودم را تسخیر میکند. این نابغه، انتقام میلیونها تحقیر شدۀ عالم را گرفته است. بله، رسالت و هدفش همین بوده. ممنونم چارلی عزیز!»
وقتی از بن جلون دربارۀ الهام گرفتن از تجربیات زیستۀ زندگیاش به خصوص در رمان «تأدیب» پرسیدم، چنین پاسخ داد:
«بیشتر رماننویسان برای نوشتن، از زندگی و جامعۀ خود الهام میگیرند. فیلیپ راث پیوسته در مورد تجربیات خود مینوشت. کافکا هم همینطور. با این حال، آنها، نبوغِ خلقِ جهان دیگری را هم داشتند و فقط زندگی خود را بازتولید نمیکردند! ما تخیل خود را پرورش میدهیم و روایتهای بدیعی خلق میکنیم که خواننده را مجذوب خود میکند، حتی اگر ریشه در تجربیات شخصی ما داشته باشد. در «تأدیب» یک روایت است، در قالب یک رمان؛ من تجربیاتم را با جزئیات و بر اساس حقیقت نوشتم»
«تأدیب» را نشر برج با ترجمۀ محمد مهدی شجاعی منتشر کرده است.