سبک گوتیک در ادبیات یکی از مهمترین جریانهای ادبی است که از قرن هجدهم میلادی در اروپا شکل گرفت. این سبک با ترکیب عناصر رمانتیسیسم، وحشت و رمز و راز، فضایی منحصربهفرد ایجاد میکند که مخاطب را به اعماق تاریک روان انسان و ناشناختههای جهان میبرد. ادبیات گوتیک با ترکیب بعضی عناصر شناخته میشود. عناصری مثل فضاهای تاریک و وهمآلود مثل قلعههای متروکه، جنگلهای تاریک، مقبرهها و نظایر اینها که احساس ترس و وحشت را در خواننده ایجاد میکنند. وجود عناصر ماورایی مثل اشباح، ارواح و پدیدههای فراطبیعی، وجود شخصیتهای پیچیده که میان خیر و شر درکشاکش هستند، عاطفه و رمانتیکگرایی مثل عشقهای ممنوعه، حسرتها و احساسات پرشور از موضوعات کلیدی این سبک بهشمار میروند. در اینجا به بررسی عناصر گوتیک و نحوهی اجرای آنها در رمان «زن سیاهپوش» نوشتهی «سوزان هیل» خواهم پرداخت.
پیرنگ این رمان به این شرح است:
مردی بهنام آرتور کیپس برای رسیدگی به اموال یکی از موکلهای فوتشدهشان بهنام آلیس درابلور به روستای «کرایتین گیفورد» میرود. او می بیند که مردم روستا، رفتار و واکنشهای عجیبی نسبتبه خانم درابلور و خانهی او، عمارت «ایلمارش»، نشان میدهند. آرتور پس از رفتن به آن خانه، اتفاقهای ترسناکی را تجربه میکند و با شبح زنی سیاهپوش روبهرو میشود. درنهایت از آنجا میگریزد و متوجه میشود روزگاری پسر کوچک آلیس که خواهرش «جنت» او را به آلیس سپرده بود، در باتلاقهای اطراف خانه غرق شده است و حالا جنت به شکل شبحی سرگردان برگشته است و هربار ظاهر میشود، بچهای در روستا میمیرد. پس از مواجههی آرتور با او نیز چندین سال بعد، کودک و همسر او از قاطری میافتند و میمیرند. حالا آرتور سالخورده است و داستان را روایت میکند تا شاید بغد از نوشتن داستان قدری تسکین یافته و آرامش بیابد.
اگر بخواهیم بهسراغ دو عنصر کلیدی در این رمان برویم، باید شخصیت و مکان در داستان را مورد بررسی قرار دهیم. شخصیت محوری این رمان همانطور که گفته شد مردی است بهنام «آرتور کیپس». رمان، سه برهه از زندگی آرتور کیپس را نشان میدهد: جوانی، میانسالی و سالخوردگی او. در روایت، این سه برهه به این ترتیب آمده است: سالخوردگی، میانسالی و جوانی. درواقع روایت میانسالی و سالخوردگی شخصیت بهخاطر بازنمایی شدت تأثیری است که اتفاق بر او گذاشته است. در بخش اول داستان، که مربوط به سالخوردگی آرتور کیپس است، بهانهی روایت، موقعیت شخصیت در زمان حال و الزامروایی جزییاتی است که در ادامهی رمان شاهدشان هستیم. موقعیت شخصیت در زمان حال چنین توصیف شده است:
“ساعت نُه و سی دقیقهی شب کریسمس بود. پس از ترک اتاق غذاخوری که در آن تازه اولین غذای روزهای جشن و شاید را خورده بودیم، وقتی از ورودی دراز عمارت مانکسپیس میگذشتم تا به اتاق پذیرایی و کنار آتشی بروم که اعضای خانوادهام دورش جمع شده بودند، درنگی کردم و بعد، طبق عادت هرشب، رفتم بهسمت در جلوی ساختمان، بازش کردم و ربیرون رفتم.”
آرتور؛ بهانهی روایت را هجوم خاطرات و آزاری که این موضوع روی روانش گذاشته میداند:
“داستان اشباح خودم را مینوشتم و بعد شاید بالأخره در مدت زمان باقیمانده از عمرم از شرش خلاص میشدم.”
و همین مکتوب کردن اتفاقاتی که از سر گذارنده علت جزییات زیادی است که روایت به ما ارائه میدهد. بهدلیل استفادهی آرتور از تمام ظرفیت حافظهاش و همچنین بزرگی و ضریب تأثیر اتفاق روی روان آرتور رعایت نشدن پرسپکتیو روایی را نمیتوان ایرادی بر داستان دانست.
در بخش مربوط به جوانی آرتورکه بیشترین حجم روایت را به خود اختصاص داده، میتوانیم عناصر گوتیک را بهخوبی ببینیم. مواجههی آرتور با عمارت «ایلمارش» یادآور مواجههی راوی داستان «زوال خاندان آشر» با عمارت «آشر» است.
کشاکشی که آرتور میان خیر و شر در میانههای روایت درگیر آن میشود نیز از ویژگیهای شخصیت در ادبیات گوتیک است. او پس از اینکه بار اول از عمارت خارج میشود دچار تردید دربارهی برگشتن به آنجا میشود. علت این مسئله تعهد او نسبت به انجام کارش است. نتیجتاً آرتور میان وظیفه و ترس که میتوان آنها را بهنوعی نیروی خیر و شر دانست، مردد میشود و در نهایت تصمیم میگیرد وظیفه را انتخاب کند و به عمارت برگردد.
احساساتی که آرتور درگیر آن میشود نیز از ویژگیهای ادبیات گوتیک است. برای مثال در جایی از داستان چنین میخوانیم:
“احساس ترس و وحشت نمیکردم، بلکه غرق اندوه و غمی شدید شده بودم، نوعی حس فقدان و ضایعه، اضطراری آمیخته با استیصال مطلق. پدر و مادرم هر دو زنده بودند، برادری داشتم، دوستان بسیار و نامزدم استلا را. هنوز جوان بودم. بهجز ضایعهی گریزناپذیر مرگ خویشاوندان مسن و پدربزرگ و مادربزرگها هرگز مرگ نزدیکانم را تجربه نکرده بودم، هرگز ماتم نکشیده و به اندوه مفرط مبتلا نشده بودم. تا آن زمان هرگز. اما در آن هنگام، در اتاق بچهی عمارت ایلمارش با همان احساساتی آشنا شدم که لابد در زمان مرگ کسی نزدیک به قلبم و تا حد امکان بسته به وجودم حس میکردم. این احساسات مرا درهم میشکستند و با اینحال گیج شده بودم، هیچ نمیدانستم چرا باید در چنگال عذاب و فلاکتی اینچنین توأم با درماندگی باشم. مثل این بود که زمان حضور در اتاق، شخصی دیگر شده باشم یا دستکم احساساتی را تجربه کنم که به شخص دیگری تعلق داشته باشد.”
این ویژگی ادبیات گوتیک با ویژگی ادبیات رمانتیسیسم همپوشانی دارد. در رمانتیسیسم نیز بیان احساسات عمیق حائز اهمیت است. تفاوت بازنمایی احساسات در این دو سبک این است که در ادبیات گوتیک، احساسات و منشأ آن با عناصر وحشتآفرین ترکیب میشود.
مکان در رمان «زن سیاهپوش» یکی از عناصر بسیار مهم است. دو مکان مهم در داستان، روستایی است که «خانم درابلو» در آن زندگی میکرده و خود عمارت ایل مارش. فضای روستا از طریق تضاد میان زیبایی و طراوت و دریا مقابل باتلاقهای پشت روستا ساخته میشود. این تضاد باعث میشود تا فضای تیرهی داستان بیشتر قابل درک باشد. خود عمارت ایلمارش نیز ویژگیهای خاص خودش را دارد که در القای حس وحشت بسیار موثر است. توصیفی از این عمارت را بخوانیم:
“به مقابلم نگاه کردم و خانهای مرتفع و دلگیر از سنگ خاکستری با سقف آردواز دیدم که گویی روی خودِ آب برافراشته شده بود و حالا در نور خورشید بهسان فولاد برق میزد. مانند فانوس دریایی یا چراغ دریایی یا برجی ساحلی قد علم کرده بود، روبهروی پهنهی باتلاق و خلیج عریض، خانهای با حیرتانگیزترین موقعیتی که دیده بودم یا ممکن بود تصور کرده باشم، دورافتاده، آشتی ناپذیر و در عینحال ، بهنظرم خوشمنظر.”
اول از همه، موقعیت قرارگیری عمارت حائز اهمیت است. جایی دور از مردم شهر و در میان باتلاقها. مسیر رسیدن به عمارت نیز بسته به جزر و مد دریا است و زمانی که مد باشد دسترسی به آنجا عملاً قطع میشود. دوم دو بخش از خانه است که بسیار دقیق تصویرسازی شدهاند؛ یکی مقبرهی خانوادگی، یکی اتاق بچهای که در باتلاق غرق شده است:
“چنین غرق در اندیشه از گورستانی سر درآوردم. بقایای دیواری محصورم کرده بودند و با دیدن این منظره از فرط حیرت ایستادم. شاید پنجاه سنگ قبر قدیمی آنجا بود، بیشترشان کج شده یا افتاده بودند، پوشیده از لکههای گلسنگ و خزهی زرد مایل به سبزی که باد حاوی نمک آنها را ساییده و کمرنگ ساخته و باران تند سالیان پر از لکهشان کرده بود. برآمدگیها پرعلف و خزهپوش بودند، یا اینکه بهکلی محو شده و به دل زمین فرو رفته بودند. حالا هیچ اسم و تاریخی خوانده نمیشد و تمام آن مکان حالتی پوسیده و متروک داشت.”
معرفی اتاق بهگونهی دیگری است. تعلیق بسیار زیادی در نشان دادن آن وجود دارد و بهصورت چند مرحلهای اجرا شده است. در وهلهی اول فقط در اتاق نشان داده میشود:
“همهی درها باز بودند، همهی اتاقها مرتب، خاکگرفته، بسیار سرد و نمور و با اینحال، بهنحوی دمکرده. فقط یک در قفل بود، در انتهای راهرویی که از سه اتاق طبقهی دوم دور میشد. روی در از بیرون روزن کلید و چفتی وجود نداشت.”
مواجههی بعدی ما با اتاق جور دیگری است:
“در اتاقی که از آن صدا میآمد، دری که خوب درج و قفل شده بود، بهطوریکه نتوانستم آن را بشکنم، دری که کلید نداشت، حالا باز بود. چهارطاق…تمام این مدت در کاملاً باز ماندخ و صدای حرکت گهوارهای ادامه پیدا کرده بود.”
و درنهایت آخرین تصویری که میبینیم آخرین و بیشترین حس ترس را منتقل میکند:
“در راه، درچندمتری خانه، به بالا نگاه کردم. در یکی از پنجرههای فوقانی، تنها پنجرهای که در عرض آن میله گذاشته بودند، پنجرهی اتاق بچه، چشمم افتاد به شخصی ایستاده. زنی. همان زن.مستقیم به من نگاه میکرد.”
منظور از زن همان شبح سیاهپوش است. نتیجتاً از «تعلیق» و کنترل سطح اطلاعات در صحنههای مختلف برای ساخت احساس وحشت در مکانپردازی استفاده شده است.درنهایت این رمان دارای ویژگیهای گوتیک است. ایجاد تعلیق، انتخاب مکان و شخصیتهایی مناسب به خلق یک اثر گوتیگ انجامیده است. این اثر با اینکه در سال ۱۹۸۳، یعنی اواخر قرن بیستم، نوشته شده ، ادای احترامی است به داستانهای اشباح که در بریتانیا بسیار محبوبیت داشتند. رمان «زن سیاهپوش» را آقای محمود گودرزی ترجمه و نشر خوب منتشر کرده است.