رمان کوتاه «چیزهای کوچکی مثل اینها»، نوشتهی کلر کیگن، نویسندهی معاصر ایرلندی، چندینبار به فارسی ترجمه شده است. بیایید نگاهی به لیست ترجمههای موجود از این کتاب در بازار نشر ایران بیندازیم:
- چیزهای کوچکی مثل اینها- نشر بیدگل- ترجمهی مزدک بلوری
- چیزهای کوچک اینچنینی- نشر نون- ترجمهی محمد حکمت
- چیزهای کوچکی مانند این- نشر آنجا- ترجمهی محمد حاجی سیدجوادی
- چیزهای کوچکی مثل اینها- نشر چلچله- ترجمهی بیتا قلندر
- چیزهایی کوچکی مانند این- نشر گویا- ترجمهی ستاره سیدین
ممکن است این سؤال پیش بیاید که چرا از یک عنوان کتاب، این تعداد ترجمه به فارسی وجود دارد و چرا با وجود ترجمههای مختلف، ناشرهای دیگری با مترجمهای متفاوت، دست به ترجمه و انتشار دوبارهی این کتاب زدهاند؟ هدف این یادداشت، بررسی و تطبیق ترجمههای موجود با یکدیگر نیست. هدف نگاهی اجمالی به این رمان است تا شاید از این طریق بتوان به پاسخی رسید و دلیل استقبال ناشران و مخاطبان را از این رمان درک کرد.
این نکته را نیز باید گفت که عنوان اصلی کتاب Small things like these است که در نوامبر سال 2021 میلادی نوشته شده و جایزهی جورج اورول را برای بهترین اثر داستانی سیاسی گرفته است. چنانچه مشاهده میشود، مدت زیادی از نوشته شدن نسخهی اصلی این کتاب نمیگذرد.
«چیزهای کوچکی مثل اینها» روایت پیچیده و خارقالعادهای ندارد. اتفاقاً بسیار سرراست و ساده است. یک راوی دانای کل دارد که بیشتر خودش را محدود به ذهن شخصیت اصلی، یعنی بیل فرلانگ، میکند. بیایید نگاهی به شروع رمان کوتاه «چیزهای کوچکی مثل اینها» بیندازیم. (لازم به ذکر است که تمامی ارجاعات در این یادداشت، به ترجمهی مزدک بلوری از اثر است که نشر بیدگل در تابستان سال ۱۴۰۲ آن را منتشر کرده است.)
«در اکتبر درختها به رنگ زرد درآمده بودند. بعد ساعتها را یک ساعت عقب کشیدند و بادهای ماه نوامبر از راه رسیدند و بیوقفه وزیدند و درختها را لخت کردند. در شهرِ نیوراس، دودکشها دود بیرون میدادند و دود به هوا برمیخاست و در رشتههای دراز مومانندی به آسمان میرفت و بعد در امتداد اسکله پراکنده میشد و خیلی زود رودخانهی بارو، که به تیرِگی آب جوی سیاه بود، براثر باران بالا آمد.»
بعد از این پاراگراف که اتمسفر و ستینگ کلی داستان را میسازد، راوی دانای کل میرود سراغ آدمهای شهر و اینکه هرکدام از آنها، چگونه این هوای سرد و زمستانِ در راه را تاب خواهند آورد.
تصویری که راوی میسازد، شهری است خاکستری و غمزده با مردمی که هر کدامشان به کار خود مشغولند و سعی دارند زندگیشان رو بگذرانند. این تصویر بهگونهای است که مخاطب فارسیزبان را احتمالاً یاد شعر زمستان مهدی اخوان ثالث میاندازد:
«سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت
سرها در گريبان است
كسي سر بر نيارد كرد پاسخ گفتن و ديدار ياران را
نگه جز پيش پا را ديد ، نتواند
كه ره تاريك و لغزان است
وگر دست محبت سوی كس يازی
بهاكراه آورد دست از بغل بيرون
كه سرما سخت سوزان است»
اگر بخواهیم داستان را بهطور خلاصه و با توجه به شعر اخوان ثالث تعریف کنیم، میتوانیم بگوییم که داستان «چیزهای کوچکی مثل اینها»، دربارهی شخصیتی به نام بیل فرلانگ است. تمام سعی و تلاش او در راستای خوشحال کردن همسرش، آیلین، و پنج دخترش است. او پس از مشاهدهی ظلمی که به دختران صومعهی شبانِ نیکو میشود، متحول شده و تصمیم میگیرد که سرش را از گریبان بیرون آورده و دست یاریاش را بهسمت کسی که نیاز دارد، دراز کند؛ بدون ترس از تبعات آن.
مشخص است که چه در شعر اخوان ثالث و چه در رمان کوتاه «چیزهای کوچکی مثل اینها»، زمستان و سرما، علاوهبر معنای حقیقی خود، مجازاً معانی دیگری نیز از جمله استبداد، ناامیدی، تنهایی، ظلم و… نیز دارد.
بالاتر، از دختران صومعهی شبانِ نیکو صحبت کردیم. این قسمت از رمان کوتاه «چیزهای کوچکی مثل اینها» ، که به رختشویخانههای مجدلیه اشاره دارد، بخشی تاریک و حقیقی از تاریخ ایرلند است. در ظاهر، این رختشویخانهها، چنانچه از اسمشان برمیآید، مکانی بود برای اصلاح زنان خطاکار. کلیسای کاتولیک با همدستی حکومت مرکزی، این مراکز را برپا کرده بود. این مراکز تا سال 1996 میلادی در ایرلند دایر بوده و توسط راهبهها اداره میشد و در آنها ظلم و ستم فراوانی به زنها و کودکانِ اصطلاحاً نامشروعشان میشد. آنها به بیگاری واداشته میشدند و گاه در این راه کشته هم میشدند. طبق آمار و دادههای موجود در اینترنت، میتوان به این مورد اشاره کرد که: «در سال 1993 میلادی، یک گورستان دستهجمعی در دوبلین، پایتخت ایرلند، پیدا شد. مقبرهها حاوی بقایای صدها زن بودند که در رختشویخانهی مجدلیه نگهداری میشدند. طبق گزارش گاردین، آنها بهزور در آنجا حبس شده بودند. هنگامی که تصمیم گرفته شد تا زمین رختشویخانه فروخته شود، ماجرا افشا شد. اجساد که تعداد آن ها به چند صد تن می رسید، در گورستان دستهجمعی دفن شده بودند. تعداد مرگومیرها در رختشویخانههای مجدلیه ثبت رسمی نمیشد و به همین دلیل سرنوشت آنها برای نزدیکانشان نامعلوم بوده است. تنها چیزی که همه در این باره اتفاق نظر دارند، این است که گورستان یافتشده در ایرلند برای زنانی بود که تا لحظهی مرگشان با رفتارهای بیرحمانه روبرو شده بودند.»
بنابراین آنچه بر سر این زنان میرفته، حاکی از نوعی استبداد دینی با همکاری حکومت مرکزی ایرلند بوده است.
در رمان کوتاه «چیزهای کوچکی مثل اینها»، شخصیت بیل فرلانگ، پسر یکی از همین نوع زنهای بهاصطلاح خطاکار است. او پدرش را نمیشناسد و پدرش بعد از باردار کردن مادرش، مسئولیتی بر عهده نگرفته است. شاید به همین دلیل است که بیل در میانسالیاش نسبت به دخترهایش حساسیتی بیش از حد معمول دارد و مدام تلاش میکند تا تمام اسباب آسایش آنها را فراهم آورد و گاه حتی خودش را نیز فراموش میکند.
در انتهای رمان، بیل فرلانگ، تصمیم میگیرد تا با وجود تمام خطرات و حرف و حدیثها، دختری را به نام سارا، که همنام مادرش نیز هست، از یکی از این رختشویخانههای مجدلیه نجات دهد و او را با خودش به خانه بیاورد. این اتفاق در شب کریسمس رخ میدهد.
در مقدمهی خوبی که مترجم در ابتدای کتاب از توئی دین آورده است، به این موضوع اشاره میشود که رمان «چیزهای کوچکی مثل اینها»، یک نسخهی بازنویسیشده و فمنیستی از سرود کریسمس، نوشتهی چارلز دیکنز است. او در این مقدمه، بهدرستی، مینویسد که: «در حالی که دیکنز در سرود کریسمس به توزیع ناعادلانهی ثروت در جامعهی دورهی ویکتوریا معترض است، پیام داستانش ارزشهای مردسالارانه را تقویت میکند، چون جنبههای مردمحور و ماتریالیستی کریسمس را میستاید؛ و نه عناصر معنوی آن را. اسکروج فقط وقتی در رؤیا میبیند که کل دنیا طردش کردهاند تصمیم میگیرد خساست را کنار بگذارد و تغییر کند؛ آنچه میل به رسنگاری را در او برمیانگیزد فقط خودبینی و ترس از تنهایی است. اما بیل بهدنبال تغییری معنادار است و درعینحال میداند عملِ او ممکن است باعث شود نهفقط خودش، بلکه کل خانوادهاش از جامعه طرد شوند.»
از نظر فمینیستی، رمان «چیزهای کوچکی مثل اینها»، نهتنها تقابل جامعهی تحت سیطرهی استبداد دینی با زن را نشان میدهد، بلکه تقابل زن با زن را نیز نشان میدهد. بهطرز بسیار معناداری، این زنان ظلمدیده، نهتنها با راهبان صومعه درگیرند، بلکه توسط زنان جامعه هم طرد شدهاند. آیلین، همسر بیل فرلانگ، زنی بسیار کوشا و خانوادهدوست و مهربان تصویر میشود و برخورد خوبی با شوهرش نیز دارد. اولین جایی که یک تنش جدی بین او و بیل صورت میگیرد، در برابر همین زنان صومعه است. او معتقد است که شوهرش نباید کاری به کار زنان صومعه و شایعات و حرفهای پشتسر آن صومعهها داشته باشد و تمام همت خود را صرف خانوادهی خودش و همچنین پیشرفت در کارش کند. زن دیگری که به شخصیت بیل هشدار میدهد که کاری به کار صومعه و ظلم به آن زنان نداشته باشد، خانم کیهو است. او در اواخر رمان به بیل فرلانگ میگوید که:«این اصلاً به من ربطی نداره، حتماً درک میکنی، ولی خودت میدونی که باید مراقب باشی چه چیزهایی دربارهی اونجا و اتفاقهایی که توش میافته میگی. آدم باید چهارچشمی مراقب دشمنش باشه، اگه هوای سگ بد رو داشته باشی سگ خوب گازت نمیگیره. خودت این رو خوب میدونی.»
آنچه در این دیالوگ و طبیعتاً این قسمت از رمان جالب توجه است، آگاهی خانم کیهو از ماجرای اخیری است که شخصیت بیل فرلانگ در صومعه داشته است. شهر کوچک است و خبرها زود میپیچد؛ خانم کیهو میداند که بیل فرلانگ زنی را در انبار ذغالسنگ صومعه در حالتی نزار پیدا کرده است و به این موضوع مشکوک شده که در آن صومعه رفتار خوبی با زنان نمیشود. به همین دلیل خانم کیهو به بیل هشدار میدهد که نباید به بال و پر راهبان صومعه و ظلمی که میکنند بپیچد.
درمقابل این زنان محافظهکار، در رمان «چیزهای کوچکی مثل اینها»، زنان دیگری نیز هستند که به حمایت از این زنان زجرکشیده و طردشده میپردازند. نمونهاش خانم ویلسون است. او همان زنی است که از مادرِ بیل نگهداری کرد تا بتواند فرزند بیپدرش را بهدنیا بیاورد. او مادرِ باردار بیل را تحویل این صومعهها نداد و او را در خانهی خودش نگه داشت. کودکی که در آن خانه متولد شد، در انتهای رمان، تبدیل میشود به ناجیِ حداقل یکی از زنهای ظلمکشیدهی این صومعهها.
شغلی که بیل فرلانگ به آن مشغول است نیز در اینجا معناساز میشود. او ذغالفروش است و در سرمای بیسابقهی شهرش، خانههای مردم را گرم میکند. اگر سرما را در معنای مجازی معادل استبداد دینی و زنستیزی بدانیم، بیل فرلانگ میتواند با این سرما مبارزه کند.
بهعنوان آخرین نکته دربارهی رمان «چیزهای کوچکی مثل اینها»، میتوان به حضور پررنگ شخصیت عیسی مسیح و مریم مقدس در رمان اشاره کرد. کلر کیگن، نویسندهی کتاب، بهصورت تلویحی و غیرمستقیم به این مورد اشاره میکند که خود پیامبر مسیحیان نیز پدری نداشت و اگر در آن زمان رختشویخانههایی وجود داشت، احتمالاً سرنوشتی جز مرگ و زجر و شکنجه و بیگاری برای فرزند و مادرش در انتظار نبود. «چیزهای کوچکی مثل اینها» رمانی خواندنی است دربارهی ظلم ناشی از استبداد دینی به انسان؛ مخصوصاً زنان.