مارسل امه، داستان نویس، نمایشنامهنویس و فیلمنامهنویس فرانسوی بود که به خاطر داستانهای کوتاه، رمانها و آثار نمایشی خود شهرت یافت. او در سبک نوشتاری خود ترکیبی از واقعگرایی، فانتزی و طنز سیاه را ارائه میکرد. مارسل امه به خاطر نگاه طنزآمیز و کنایهآمیزش به مسائل اجتماعی و فرهنگی، در ادبیات فرانسه جایگاه ویژهای دارد و بهعنوان یکی از نویسندگان مهم قرن بیستم شناخته میشود.
در مواجهه با جهان داستانی مارسل امه، اولین چیزی که ممکن است به ذهن خطور کند شباهت آن با جهان داستانی کافکا است. اما این شباهت تا چه اندازه است؟ در ادامه با نگاهی به داستان «دیوارگذر» از مارسل امه و بررسی ویژگیهای آن به این سوال پاسخ خواهم داد.
پیرنگ داستان «دیوارگذر» به این شرح است: مردی بهنام دوتیول اتفاقی متوجه میشود که میتواند بیآنکه آسیبی به او برسد از میان دیوارها بگذرد. او از این قابلیت جدید خود برای کارهای مختلفی استفاده میکند. از ترساندن رئیس خود گرفته تا دزدیهای بزرگ و فرار از زندان. او درنهایت بهخاطر خوردن دارویی اشتباه این قابلیت را از دست میدهد و میان دیوار زندانی میشود.
شباهت جهان داستانی مارسل امه و کافکا میتواند در چند مورد باشد. در داستان «دیوارگذر» فقط یک اِلمان از حالت رئالیستی خارج و موجب تغییر سطح واقعیت داستان میشود، اما باقی اِلمانها کاملاً در سطح رئالیستی باقی میمانند. این ویژگی را در بعضی آثار کافکا مثل «مسخ» نیز میتوان دید. در «مسخ» نیز بهجز تبدیل «گرگور سامسا» به سوسک، تغییر دیگری در ویژگیهای رئالیستی اتفاق نمیافتد.
نگاهی بیندازیم به معرفی شخصیت دوتیول در داستان «دیوارگذر»:
“او یک عینک بیدسته میزد، ریش بزی کوچک سیاهرنگی میگذاشت و کارمند درجه سهی وزرات ثبت اسناد بود. زمستانها با اتوبوس به اداره میرفت و در فصلهایی که هوا خوب بود، با کلاه ملون خود مسیر را پیاده طی میکرد.”
دوتیول در داستان «دیوارگذر»، مثل شخصیتهای کافکا، ویژگی خاصی ندارد بلکه یک آدم معمولی است که در موقعیتی غیرعادی قرار گرفته است.
درجایی از این داستان آمده است:
“بنابراین پس از گذشت یک سال، قدرت گذشتن از دیوار را در خود حفظ کرده بود ولی هیچوقت از آن استفاده نمیکرد مگر بهطور اتفاقی؛ چون زیاد اهل ماجراجویی نبود و قدرت تخیل ضعیفی داشت. حتی بهفکرش هم خطور نمیکرد که جور دیگری وارد خانهاش بشور به جز از طریق در، آنهم بعد از آنکه آن را با استفاده از کلید بهراحتی باز کند.“
همچنین اگر به شغل دوتیول نگاهی بیندازیم متوجه شباهت او با شخصیتهای داستانهای کافکا میشویم. دوتیول یک کارمند است. یکی از مضامین تکرارشونده در آثار کافکا، نقد بوروکراسی است. در داستان امه، این نقد بیشتر متوجه جامعه و به نوعی فضای کار است. زمانی که دوتیول قبول نمیکند نامه را مطابق میل رئیس جدیدش بنویسد چنین رفتاری با او صورت میگیرد:
“دوتیول خواست اعتراض کند ولی مسیو لکویه با صدایی رعدآسا، با او مانند سوسک بیارزش رفتار کرد و قبل از رفتن نامهای را که در دست داشت مچاله کرد و به صورتش پرت کرد.“
همین رفتار رئیس موجب استفادهی دوتیول از قابلیت خود و بههم خوردن نظم اداره بهخاطر دزدیهای رئیس میشود.
در داستان «دیوارگذر» طنزی در موقعیت و تصویرهای داستان دیده میشود. برای مثال در صحنهی آزار دادن رئیس با قابلیت گذشتن از دیوار می خوانیم:
“مسیو لکویه همچنان عصبانی، پشت میز کارش نشسته بود و با قلم در نوشتهی یکی از کارمندان مطیع اصلاحاتش، یک ویرگول میگذاشت که صدای سرفهای را توی دفترش شنید. سرش را که بالا آورد، با ترس وصفناپذیری کلهی دوتیول را دید که مثل سر بریدهی حیوانی شکارشده، به دیوار آویزان بود. کله زنده بود و در حالی که از پشت عینک فلزی زنجیردار با نگاهی نفرتآمیز به او خیره شده بود شروع کرد به حرف زدن: «آقا شما یک لات هستید، یک بیسروپا، یک بچهولگرد!»“
این نیز یکی از شباهت های داستان امه با آثار کافکا است. اما تفاوتهای جهان داستانی امه و کافکا در چیست؟ جهان کافکا، جهانی امیدبخش و زیبا نیست. جهانی است پر از ترس و سرخوردگی. جهانی که بلایی بر سر شخصیت میآورد و مینشیند به تماشای رفتار او. شخصیت در جهان کافکا بسیار تنهاست. او بهواسطهی بلایی که سرش آمده یا وضعیت و موقعیتی که گرفتارش شده از دیگران فاصله گرفته است. شخصیتهای او مدام تهدید میشوند. از جانب پدر، زندگی و محل کار. اما شخصیتها از پیش محکوم و قربانیاند. آنها وقتی میمیرند هیچ مرثیهای برایشان گفته نمیشود. اگر اجرای مرگ در روایت کافکا پر سوز و گداز بود حواس خواننده از پوچی و تلخی آن معطوف میشد به احساسات هنگام مرگ و سوگ. بهنظر میرسد این چیزی نیست که کافکا بخواهد. او با از بین بردن احساساتِ راویِ خونسردِ داستان دربارهی هرچه میبیند، سوگ را از خوانندهاش دریغ میکند و جای آن سیلیای میزند به گوش امید و آرزوهایش. اما در داستان مارسل امه این اتفاق نمیافتد؛ زیرا وقتی دوتیول نزد پزشک میرود دارویی برای از بین رفتن قابلیت او وجود دارد. و ما زمانی که دوتیول قرص اشتباهی را از کشو برمیدارد تقریباً مطمئنیم قرار است همهچیز از دست برود. بهخاطر بذر پایانبندی در اول داستان، سیلیای در انتهای داستان در کار نیست. در جهان کافکا وضعیت و موقعیت مهمتر از شخصیت است. ما معمولاً چیزی دربارهی پیشینهی شخصیتها نمیدانیم.
عریانی اتفاق نیز یکی دیگر از ویژگیهای جهان کافکاست. در حین روایت، تلاشی مبتنی بر پنهان کردن راز وجود ندارد. یک روز گرگور سامسا از خواب بیدار میشود و میبیند تبدیل به سوسکی عظیم شده است. به همین سادگی. یا در داستان کوتاه «حکم» پدر، پسرش را محکوم به مرگ میکند و پسر خود را در رودخانه غرق میکند. سطح هولناکی آنقدر زیاد است که خواننده سوالی دربارهی چرایی ماجرا نمیپرسد، بلکه گرفتار تعلیقی عظیم میشود. این عریانی در داستان امه نیز وجود دارد. او بسیار واضح در اول داستانش میگوید:
“در مونمارتر طبقهی سوم، شمارهی 75 خیابان دورشان، مردی فوقالعاده بهنام دوتیول زندگی میکرد که از استعداد غیرعادی برخوردار بود؛ میتوانست از میان دیوارها بگذرد، بیآنکه این عمل آسیبی به او برساند.“
و همین صداقت باعث اعتماد بیچونوچرای خواننده به راوی میشود.بهدنبال معنا گشتن در جهان کافکا، تلاشی بیمعنا و عبث است. بهعبارتی اگر دنبال معنا باشیم بر ضد درونمایهی داستان عمل میکنیم؛ زیرا درک داستان منوط به درکناپذیری آن است. بخشی از ترس موجود در روایت نیز به همیندلیل است. درست مثل ترس از تاریکی است. انسان از خود تاریکی نمیترسد بلکه از ازدستدادن بینایی و عدم توان شناخت اطرافش در تاریکی است که میترسد. اما در داستان مارسل امه، نوعی قاعده وجود دارد که میتوانیم به آن پی ببریم. اگر درمانی برای قابلیت او وجود دارد پس قاعدهمند است. اما در جهان کافکا چنین قاعدهای وجود ندارد.
درنهایت سبک داستانی فرانتس کافکا و مارسل امه هر دو در ادبیات قرن بیستم جایگاه ویژهای دارند، اما تفاوتها و شباهتهایی میان آنها وجود دارد که ناشی از رویکردهای فلسفی، روانشناختی و اجتماعی متفاوت آنهاست.
داستان «دیوارگذر» از مجموعهای با همین نام به وسیله اصغر نوری ترجمه و نشر ماهی آن را منتشر کرده است.