در خوانش داستانهای نویسندههای آمریکایی، خصوصاً نویسندههای جنوبی، دانستن تاریخ آمریکا و نگاه به آن میتواند لایههای معنایی بیشتری را برای ما آشکار کند. علت این موضوع نیز ارجاع بسیار زیاد این آثار به بخشی از تاریخ این کشور است. بردهداری و جنگ داخلی آمریکا از جمله موضوعات مهم و تأثیرگذار در شکلگیری هویت این کشور است. بردهداری در آمریکا از قرن هفدهم آغاز شد؛ زمانی که آفریقاییها به عنوان برده به مستعمرات بریتانیایی در آمریکای شمالی آورده شدند. این افراد برای کار در مزارع تنباکو، پنبه و سایر محصولات کشاورزی به کار گرفته میشدند. با گسترش مزارع در جنوب آمریکا، تقاضا برای نیروی کار برده افزایش یافت و بردهداری به بخشی جداییناپذیر از اقتصاد جنوب تبدیل شد.
در قرن نوزدهم، اختلافات بین ایالتهای شمالی و جنوبی آمریکا بر سر مسئله بردهداری شدت گرفت. شمال که صنعتیتر و مترقیتر بود، به تدریج بردهداری را لغو کرد، در حالی که جنوب که اقتصادش به کشاورزی وابسته بود، به حفظ این نظام اصرار داشت. این اختلافات به بحرانهای سیاسی متعددی منجر شد.
با انتخاب آبراهام لینکلن به عنوان رئیسجمهور در سال ۱۸۶۰، که مخالف گسترش بردهداری به ایالتهای جدید بود، تنشها به اوج خود رسید. ایالتهای جنوبی که از سیاستهای لینکلن احساس خطر میکردند، یکی پس از دیگری از اتحادیه جدا شدند. این جدایی به آغاز جنگ داخلی آمریکا منجر شد.
جنگ داخلی آمریکا یکی از خونینترین جنگهای تاریخ این کشور بود. شمال و جنوب درگیر نبردهای شدیدی شدند که جان صدها هزار نفر را گرفت. شمال با داشتن منابع صنعتی و جمعیتی بیشتر، به تدریج بر جنوب غلبه کرد. نقطه عطف جنگ، نبرد «گتیسبورگ» بود. پس از آن لینکلن، اعلامیه آزادی بردگان را صادر کرد و بردهداری در مناطق شورشی را لغو نمود.
این بخش از تاریخ آمریکا و این درگیریها و تنشها در داستانهای فلانری اوکانر که یکی از نویسندههای برجستهی جنوب آمریکاست، به خوبی انعکاس یافته است. «شمعدانی» نوشته اوکانر، داستان پیرمردی جنوبی بهنام دادلی است که بههمراه دخترش به نیویورک آمده است. او برای برقراری ارتباط با شهر دچار مشکل شده و مدام بهیاد محل زندگی روستایی خودش میافتد. درنهایت با دیدن سیاهپوستی که همردهی سفیدپوستهاست و در همان آپارتمان زندگی میکند دچار ناراحتی بسیار زیادی میشود و شروع به گریه میکند.
در اینجا با نگاهی به این داستان کوتاه سعی خواهم کرد به این سوال پاسخ بدهم که آیا میتوان با بررسی این داستان به ویژگیهای ادبیات جنوب آمریکا دست پیدا کرد؟
دو ویژگی بسیار مهم در این داستان وجود دارد که به پاسخ دادن به این سوال کمک میکند. اگر به شخصیتپردازی شخصیت «دادلی» نگاه کنیم متوجه نژادپرستی او میشویم. در این داستان به نژادپرستی، برخلاف بعضی داستانهای اوکانر که غیرمستقیم به آن اشاره شده است، کاملاً مستقیم اشاره میشود:
“سیاهپوست به آپارتمان مجاور آمده بود. کتوشلوار خاکستری و راهراه برجسته تنش بود و کراواتی خرمایی زده بود. یقهی پیراهنش شقورق و سفید بود و نزدیکیهای گردنش خطی واضح و روشن میساخت. کفشهایش خرمایی براق بود که با کراوات و رنگ پو.ستش جور در میآمد. دادلی پیر سرش را خاراند. فکر نمیکرد آدمهایی که اینطور در ساختمانی توی هم وول میخورند، بتوانند از داشتن خدمتکار برآیند. خندهاش گرفت. حتماً سیاهای تر و تمیز و شسته و رفتهی زیادی پیدا میشن که به درد اونا بخورن.“
زاویهدید سوم شخص معطوف به ادراک دادلی باعث شده است این ویژگی بهخوبی در داستان ساخته شود. واژهگزینی دقیق نویسنده نیز کمک بسیار زیادی به این مسئله کرده است. برای مثال در جایی از داستان چنین آمده است:
“مرد سیاه با لحنی که شبیه خندهی سیاها بود ولی به ریشخند سفیدها میمانست، پرسید: «پیری چی داری شکار میکنی؟”
توصیف نوع خندهی مرد سیاهپوست و نوع خندهای که «فقط مختص سیاهپوستهاست» ذهنیت نژادپرستانهای که در شخصیت دادلی نهادینه شده را بهخوبی بازنمایی میکند. نویسنده تلاش کرده است با ترسیم فضای زندگی دادلی پیش از نقل مکان او به نیویورک نوعی پیشینهسازی کند. در داستان دربارهی این موضوع چنین آمده است:
“گلویش داشت میترکید. بهخاطر یک سیاهپوست گلویش داشت میترکید-یک سیاه لعنتی که با دست به پشتش زده و او را پیری صدا کرده بود، آن هم آدمی مثل او را! کسی را که از آن محیط درست و حسابی آمده بود. محیطی که از اینجور چیزها در آن خبری نبود.”
پیشینهسازی یا بهقول روایت «محیط درست و حسابی» که شخصیت در آن زیست داشته است به پیشینهی آمریکا و تاریخ بردهداری وصل میشود. میتوان از این موضوع چنین نتیجه گرفت که شخصیت اصلی این داستان با داشتن ویژگی نژادپرستی میتواند بازتابدهندهی یکی از ویژگیهای ادبیات جنوب آمریکا باشد.
ویژگی دیگر این داستان نقش بسیار مهم تضاد میان شهر و روستا است. شخصیت دادلی پیش از نقل مکان به نیویورک در یک روستا زندگی میکرده است. او در طول روایت مدام یاد خاطرههایش در روستا میافتد که به شکل فلشبک یا تداعی در داستان آمدهاند. زندگی در روستا برای دادلی توأم با صمیمت بوده است. بههمین دلیل در فراخوانی گذشته تمام شخصیتها، حتی خدمتکارهای سیاهپوستی که در نظام ارزشی دادلی جایی پایین دارند، دارای نام کوچک هستند. درمقابل، زمانی که روایت به شهر و زندگی در نیویورک مربوط میشود هیچکس نام کوچک ندارد و شخصیتهایی که در شهر زیست میکنند بیچهره هستند. برای مثال نگاهی به این بخش از داستان بیندازیم:
“هفته بعد، از دختر و داماد و پسرشان چیزهای بیشتری دستگیرش شده بود-جایی نداشت که برود و از دستشان خلاص شود. دامادش آدم عجیب و غریبی بود. کامیوندار بود و فقط تعطیلات آخر هفته به خانه میآمد.“
و شهر برای دادلی تبدیل به موجودی پیچیده و بیگانه میشود. علاقه به سنت و گذشته نیز یکی از ویژگی ادبیات جنوب است. درنهایت میتوان گفت با بررسی داستان به دو ویژگی ادبیات جنوب آمریکا، یعنی نژادپرستی و اشاره به بردهداری و توجه به گذشته و سنت، را میتوان در این داستان دید. همچنین تفاوتهای فرهنگی و اجتماعی بین زندگی شهری و روستا باعث شده شخصیت در محیطی قرار بگیرد که در آن احساس تعلق نمیکند. این موضوع میتواند بهعنوان نمادی از جدایی بین جنوب و شمال آمریکا نیز تفسیر شود.
این داستان از «مجموعهی کامل داستانهای فلانری اوکانر» ترجمهی خانم آذر عالیپور و منتشرشده توسط نشر «آموت» انتخاب شده است.