نیما شهرابی در مقام نویسنده و کارگردان، به همراه برادرش پویا، در آخرین فعالیت اجراییاش به زندگی سهراب شهید ثالث پرداخته و در این مسیر دشوار، بهترین فرم اجرایی را «جُستار-اجرا» فرض گرفته و در تلاش است برههای از زندگی این کارگردان صاحب سبک سینما را بر صحنۀ تئاتر اجرا و اشباح او را احضار کند که مربوط میشود به ساختن فیلمی اعتراضی در واکنش به سرکوب حزب توده و دستگیری نورالدین کیانوری به دست حکومت پهلوی. فیلمی که گویا سرنوشت روشنی از آن در دسترس نیست و به نمایش عموم درنیامده و لاجرم در مسیر فراموشی است. سهراب شهید ثالث به عنوان یک کارگردان مولف و متفکر، نگاهی تلخ به دنیای معاصر تحت سیطره سرمایهداری و بنیادگرایی مذهبی داشت و بر این باور بود که به میانجی آرمانهای سوسیالیستی، شاید بتوان انسان معاصر را از چنگال سلطه و سرمایه رهایی بخشید و رستگاری را ممکن کرد. او در این وادی پرخطر سیاسی، به حزب توده پیوست و حتی در دوران حکومت کمونیستی در افغانستان به این کشور سفر کرد تا به جوانان آن دیار، سینما آموزش دهد و رسالت خویش را در قبال تودههای تحت ستم به مرحله اجرا درآورد. اثری چون «فوگ غربت» پویا شهرابی، روایتی است از شورمندی یک جان آزاده که در غربت غرب، بدناش به تدریج تحلیل رفت و در نهایت تسلیم سرطان شد. سهراب شهید ثالث را میتوان کارگردانی جهانوطن دانست وفادار به آرمانهای سوسیالیستی که فرجام کارش در غربت غرب به عزلتنشینی رسید و شوربختانه مواهب زندگی در کشور پیشرفتهای چون آلمان غربی، رفاه و منزلتی درخور برایش به ارمغان نیاورد و او را به مثابه یک «دیگری» ابدی، معلق مابین متن و حاشیه جامعه آلمان نگه داشت.
اجرای «فوگ غربت» در سالن «ایت/باکس» مجتمع تجاری «آوا/پلت» محله اقدسیه تهران واجد نوعی آیرونی است. به هر حال بر صحنه آوردن قسمتی از زندگی پر ابهام یک کارگردان چپگرای ایرانی-آلمانی در مکانی متعلق به سرمایهداری «رانتی-رفاقتی»ِ وطنی، استعارهای است تلخ از وضعیت پارادوکسیکال فعالیت فرهنگی هنرمندان رادیکال در این سرزمین. نکتهای که در گفتگو با نیما شهرابی هم به شکل جسته و گریخته عیان است و میتواند به فهم این مسئله یاری رساند که چگونه فیگور چپگرا و حاشیهنشینی چون سهراب شهید ثالث میتواند به امری مبادلهپذیر در سرمایهداری نئولیبرال بدل شده و به عنوان سرمایه فرهنگی به مصرف طبقات میانی جامعه درآید. البته جای خوشحالی است که هنوز این کارگردان مهم تاریخ سینما به تمامی به قسمتی از میراث فرهنگی بورژوازی تبدیل نشده و کسانی که به او علاقه دارند و به آثارش میپردازند همچنان نگاهی انتقادی به وضعیت سیاسی و فرهنگی این روزهای ایران و جهان دارند و مقهور روح مصرفگرای زمانه نشدهاند.

فرم اجرایی که برادران شهرابی برای رویتپذیر کردن قسمتی از زیست و زمانه این کارگردان پیشرو تدارک دیدهاند مبتنی است بر تلفیق چند فضا و دوره تاریخی با رویکردی پسادراماتیک به تاریخ معاصر از طریق اتصال با حوادث مربوط به زندگی و مرگ سهراب شهید ثالث. «جُستار-اجرا» به نظر انتخابی است هوشمندانه که شباهت دارد به سیاست نوشتاری «جُستارنویسی» در فضای ادبیات. به دیگر سخن در این زمانه شتابگرایی و مبتنی بر گسستهای دامنهدار، فرصت چندانی برای پرداختن به سوژههای انسانی وجود ندارد که کامل و جامع باشد و یادآور زندگی یکپارچه انسان سنتی. بنابراین کنارهم قرار دادن تکهپارههایی که میبایست با فشردگی و ضرورت، یک وضعیت تاریخی را متعین کنند میتواند از طریق فرم «جُستار-اجرا» ممکن شود و نوری بتاباند به نقاط تاریک رخدادهای گذشته. به طور مثال قرائت یک نامه، نمایش قسمتی از یک فیلم، ارائه سندی مکتوب و روایت کردن خاطرهای شخصی، میتواند مواد و مصالحی باشد که اجرایی چون «فوگ غربت» را در حضور تماشاگران، به مواجههای اضطراری با گذشتهای مبهم تبدیل کند. از این باب میتوان سیاست اجرایی برادران شهرابی را در احضار اشباح گذشته و از نو روایت کردن تاریخ مدفون ستود و بار دیگر از ملاقات با فیگور دورانسازی چون سهراب شهید ثالث کیفور شد. همچنانکه برشت اعتقاد دارد درد و رنج انسانها نیازمند یاری است و نه ترحم و تحسین زیباشناختی. چراکه بروز ترحم حاصلی ندارد به غیر از نشاندن تقدیر اسطورهای به جای تحلیل عینی جامعه. «هانس – تیس لمان» در مقاله «آیندهای برای تراژدی؟ ملاحظاتی دربارهی امر سیاسی و امر پستدراماتیک» به خوبی اشاره دارد که بر صحنه آوردن امر تراژیک در زمانه پسامدرن به شکل گذشتگان امری است ناممکن. لمان مینویسد «بنابراین اگر بپرسیم تجربهی تراژیک کجا و چگونه ممکن است در جامعهی ما رخ دهد نباید بهدنبال بازنمایی تراژیکِ بهلحاظ زیباشناسی بینقص در راستای خطوط یا قراردادهای درام باشیم، بلکه باید دقیقاً در پی آن فعالیتهایی باشیم که تا اندازهای تمایز میان سپهرهای امر زیباشناختی و امر واقعی، میان سپهر لذت هنری فاقد مسئولیت (که همهی هنرهای شامل تئاتر تراژیک هنوز باید این لذت را ببخشند) و سپهر ملاحظه و مسئولیت اخلاقی و سیاسی را (که همهی هنرها منجمله تئاتر تراژیک باید بدهند) مخدوش میکند. فقط بهدلیل آگاهی». از این باب فرم اجرایی جستارگونه «فوگ غربت» بیش از آنکه بر درام تکیه کند با نوعی گسست و اختلال به زندگی و مرگ شهید ثالثی میپردازد که نظم قلابی زمانهاش را نفی میکند و در تضاد همیشگی مابین عاملیت و ساختار، با تمامی مقاومتکردنهایش، در نهایت زندگیاش با مرگی تراژیک به پایان میرسد.

اجرا نمیخواهد مرگ کارگردان را باشکوه جلوه دهد و از قضا با خواندن نامههایی که مابین چخوف و معشوقهاش رد و بدل میشود، در پی «آریگویی» به زندگی است. همچنانکه نباید از یادها برد که ۵۴ سالگی برای مرگ بسیار زود است و نبایست در دام نمایش دادن پایان باشکوه به میانجی مرگ و بیماری بود. حال به حال و هوای اجرا بپردازیم. با آنکه اجرا قرار است ساعت هشت شب شروع شده و حدود یک ساعت ادامه یابد، اما مثل اغلب اجراهایی که در فضاهای غیررسمی به صحنه میروند اینجا هم تماشاگران کمشمار حاضر در طبقه هشتم مجتمع «آوا/پلت» اقدسیه با تاخیر داخل سالن میشوند. موبایلها در اقدامی مبارک بیرون از سالن تحویل گرفته شده و تماشاگران با خیالی راحت به محل اجرا وارد میشوند. تعداد محدودی صندلی پرتابل در دو سوی سالن قرار داده شده است برای نشستن و استقرار تماشاگران. همچنان که سه صندلی در وسط سالن مشاهده میشود که هر دو اجراگر یعنی پویا و نیما شهرابی، به تناوب و ضرورت از آنها استفاده میکنند. جالب آنکه شباهت ظاهری نیما و پویا به دلیل دوقلو بودنشان، این امکان را فراهم میکند که فیالمثل در قسمتی از اجرا، نیما در نقش پویا و گاهی پویا در نقش نیما ظاهر شده و منطق بازنمایی را با شوخطبعی تا حدودی بحرانی کنند. در ابتدای اجرا، توضیحی در رابطه با مفهوم موسیقایی کلمه «فوگ» ارائه میشود و قسمتی از افتتاحیه فیلم «یوتوپیا» به نمایش درمیآید. همان سکانس نفسگیر ابتدایی فیلم و رفتار خشونتبار مدیر نجیبخانه در خیابان و داخل اتومبیل با یکی از زنان روسپی. در ادامه قسمتی از فیلم «در غربت» با بازی پرویز صیاد پخش شده و اجراگران، با خواندن متونی مختلف و بیان مسائل تئوریک، نسبت خود را با شکل رویتپذیر کردن سهراب شهید ثالث تا حدودی روشن میکنند. به نظر میآید اجرا متنمحور بوده و به دقت اجرا میشود. گاهی یکی از اجراگران در نقش سهراب شهید ثالث ظاهر شده و تماشاگران را خطاب میکند. با آنکه اجرا این پتانسیل را دارد که تماشاگران را در فرآیند ساختن خود مشارکت دهد اما از این امکان چشمپوشی کرده و بر دقیق بودن مکانیسم اجرایی پافشاری میکند. به نظر میآید یک ساعت، زمان کمی باشد برای پرداختن به پیدا و پنهان این برهه از زندگی جناب کارگردان و تقلا و تمنایش برای زیستن و مبارزه علیه مرگ. اما با تمام این نکات ذکر شده، با اجرایی پژوهشمحور مواجه هستیم که تلاش دارد بهواسطه زندگی سیاسی شهید ثالث و مرگ تراژیکاش، روایتی از دورانی پرتلاطم را روایت کند که سرگذشت هنرمند رادیکالاش، گرفتار شدن در یک وضعیت مرزی و حاشیهای است. هستیشناسی اجتماعی سهراب شهید ثالث در غربت غرب، از دل یک موقعیت تعینناپذیر حاشیهای بیرون آمده و لاجرم اجرایی که بخواهد به این حقیقت بپردازد نمیتواند فرمی حاشیهای و تعینناپذیر نداشته باشد.
