«هفت روز» نام فیلمی است، محصول کشور آلمان، به کارگردانی علی صمدی احدی، کارگردان ایرانی-آلمانی و با بازی ویشکا آسایش، بازیگر نام آشنای سینمای ایران، که در سال ۲۰۲۴ میلادی تهیه شده و اولین اکران آن در فستیوال تورنتوی کانادا بوده است. این فیلم به تازگی در سینمایی در شهر واشینگتن دیسی دو نمایش ویژه داشت که در یکی از نمایشها، ویشکا آسایش هم حضور داشته و با مخاطبین فیلم به گفتگو نشسته است.
فیلم «هفت روز» که فیلمنامهی آن نوشتهی محمد رسولاف، از مهمترین فیلمسازان سینمای مستقل ایران است، به زندگی زنی به نام مریم پرتوی میپردازد که فعال حقوق بشر و زندانی سیاسی است و به اتهام فعالیتهای حقوق بشریاش، شش سال حکم زندان گرفته. او که یک پسر خردسال و یک دختر نوجوان دارد، سالهاست از دیدار آنها محروم بوده، چرا که همسر و فرزندانش به آلمان مهاجرت کردهاند و مریم در زندان حتی امکان شنیدن صدای آنها را هم نداشته است. فیلم از جایی شروع میشود که مریم به دلیل داشتن درد شدید در ناحیهی قلب، هفت روز مرخصی درمانی میگیرد و از زندان بیرون میآید، غافل از اینکه خانواده برایش نقشهی فرار قاچاقی از مرز کردستان کشیدهاند.
تا جایی که مریم با یک کوله پشتی کوچک قدم در راه پرخطر عبور غیرقانونی از مرز و از طریق کوهستانهای پر برف میگذارد، مخاطب از تصمیم نهایی او خبر ندارد. به نظر میرسد که با تمام مخالفتش با عبور قاچاقی از مرزهای ایران، راهی این سفر شده تا بعد از سالها به خانوادهاش بپیوندد. اما وقتی مریم، شخصیت محوری روایت، به مناطق کوهستانی مرزی کردستان میرسد، انگار مقابل یک دوراهی ایستاده و در میان این دوراهی شک و تردید بین ماندن و رفتن، در تب و تاب است. و شاید به همین دلیل است که دوربین بیشتر اوقات روی دست است و این حس حرکت آونگی ذهن مریم را به مخاطب منتقل میکند. همچنین دوربین روی دست و حرکت مدام دوربین در جهات مختلف، فضای ترس و دلهره حاکم بر داستان فیلم را هم حفظ کرده و هم این فضای ملتهب و پر از نگرانی را برای بیننده هم میسازد. مریم باید از راه پشت بام ودر صندوق عقب خودروی دوستش تا خروج از تهران، پنهانی فرار کند. در پناهگاه قاچاقبرهاست که میفهمیم مریم تصمیم دیگری دارد. میخواهد از مرز رد شده، همسر و فرزندانش را ببیند و دوباره قاچاقی وارد خاک ایران شود. این همان نقطهی اوج غیرقابل انتظار داستان برای مخاطب است که او را ناگهان غافلگیر میکند. چطور چنین چیزی ممکن است؟ از مرز کوهستانی پر از برف و سرما و خطر سقوط سالم رد شوی، به دست مامورین امنتی و یا مرزداران هم نیفتی و بعد همان راه پر خطر و پر از مامور و برف و یخ و سرما را برگردی که روز آخر مرخصی برسی تهران و خودت را به زندان معرفی کنی. شاید چنین چیزی فقط توی فیلم امکانش باشد. اینکه خانوادهات بیایند درست اولین خونه لب آن طرف مرز و تو به آنها برسی و در نهایت برگردی. مخاطب مجبور است که از آن جا به بعد خودش را بسپارد به منطق فیلم «هفت روز» و فکر کند که میشود.
وقتی مریم به بچههایش میرسد، دنا، دختر نوجوان از غیاب او در زندگیاش ناراضی و ناراحت است و نمیتواند با مادرش رابطه برقرار کند. تمام مدت آلمانی حرف می زند در حالیکه مادر آلمانی نمیفهمد. کمکم با جلو رفتن داستان، فضا گرم و صمیمی میشود. دنا با او هم صحبت میشود و البرز پسر کوچک هم انگار دیگر نگران چیزی نیست. تا اینکه همسر مریم پی به تصمیم عجیب مریم میبرد. آنجاست که دوباره بحران وارد خانواده میشود. شاید فیلم هفت روز جزو معدود فیلمهاییست که به جز خود فعال سیاسی، به شرایط همسر و مخصوصا فرزندان او هم توجه کرده است. از جایی به بعد دیگر مریم آنقدر شخصیت محوری نیست که دخترش دنا و پسرش البرز.
«چرا انقدر خودخواهی؟ چرا انقدر باور تو از من مهمتره؟» این پرسشهایی است که دنا با فریاد و گریه از مادرش می پرسد، وقتی میفهمد که قرار نیست مادرش با آنها به آلمان بیاید و می خواهد برگردد ایران و برود زندان تا ادامهی حکم زندانش را بگذراند. این پرسشها، پرسشهایی منطقی و به جا به نظر میرسند. چرا یک مادر باید فرزندانش را فدای اعتقاداتش کند؟ چرا یک مبارز یا فعال سیاسی اصلا تشکیل خانواده میدهد؟ چرا فرزندانی که خود ناخواسته به این دنیا آمدهاند، باید قربانی باورها و آرمانهای والدینشان شوند؟ به نظر میرسد که فیلم به دنبال یافتن این پرسشهاست. مریم سعی دارد به دخترش بقبولاند که آرمانهای او و مبارزهاش برای آزادی، برای آینده دختران سرزمیناش مهمتر از بودن با دخترش است. اگرچه دلش شرحه شرحه و قلبش زخمی این جدایی از آنهاست. البرز وقتی میفهمد که باز هم مادری در زندگی او نخواهد بود، از خانه خارج شده و گم میشود. دومین چرخش دراماتیکی فیلم همانجاست. آنجایی که البرز در یک دهکدهی تقریبا خالی از سکنه و رو به کوهستانی برفی و سرد گم میشود. آیا گم شدن او میتواند تاثیری در انتخاب مادرش بگذارد؟ اوج نهایی فیلم جاییست که البرز پیدا شده و پدر و دختر و پسر در آغوش هم پناه میگیرند. مریم رفتنی است. او بدون خداحافظی از فرزندانش راهی بازگشت به سرزمین مادری میشود. در میان برف و بوران و سرما و سربازانی که بالای کوه منتظر طعمه هستند تا شلیک کنند. آیا مریم میتواند باز هم سالم از این راه پر از رنج و درد بازگردد؟ راهی که هر قدمش مواجهه با مرگ است. فیلم جواب این پرسش را به مخاطب واگذار میکند. فیلم پایان بازی دارد تا مخاطب به فراخور ذهن و درک خود از هستی، پایان آن را ببندد و جواب پرسشهایش را پیدا کند.
هفت روز، نام فیلم، میتواند استعارهای باشد از هفت شهر عشق در متون کلاسیک عارفانهی فارسی. هفت مرحله از سلوک یک عاشق تا رسیدن به فنا یا یکی شدن با معبود، که شامل طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحید، حیرت و فقر و فناست. در حقیقت مریم فیلم هفت روز، با طی کردن مراتبی چون طلب دیدار همسر و فرزندانش وعشق به آنها به معرفتی میرسد که نتیجهی آن، دوری از شک و یقین به باور خود است و از این باور شگرف به حیرت میرسد و در نهایت میرسد به مرحلهی هفتم که همان از همه چیز بریدن و به رهایی رسیدن است. «عطار نیشابوری» عارف و صوفی شهیر ایرانی قرن ششم و هفتم در کتاب «منطقالطیر» خود به این سلوک معنوی با عنوان هفت شهر عشق اشاره دارد. از طرفی داستان فیلم شباهت بسیاری به زندگی نرگس محمدی، فعال حقوق بشر و زندانی سیاسی دارد که سالها از دیدن دو فرزند خود محروم بود، با این تفاوت که چنین سفری برای نرگس در زندگی واقعی هرگز مقدور نبوده است.
در فیلم هفت روز ویشکا آسایش، بازیگری که در جوانی با ایفای نقش قطام در سریال «امام علی» به شهرت رسیده بود و توانسته بود پلههای پیشرفت و ترقی را در سینمای ایران طی کند، برای اولین بار تجربهی بازی بدون حجاب و خطوط قرمز حاکم بر سینمای مجوزدار ایران را تجربه میکند. در اکثر لحظات فیلم، خانم آسایش موفق شده، با میمیک و همچنین با زبان بدن رهای شدهی خود از قید و بند، شخصیت مرکزی فیلم را تجسمی ملموس بخشد. او مخصوصا در لحظات احساسی فیلم مثل عبور از کوهستانهای پر برف و صعبالعبور، و همچنین در سکانسهای دوتایی با همسر و یا فرزندانش، بازیهای موفقی ارائه داده. اگرچه در قسمتهایی هم مونولوگهای گل درشت شخصیتش در فیلم، به بازی حسی او لطمه زده است.
فیلم هفت روز، زندگی انسانهایی را نشان میدهد که در جوامع دیکتاتوری، بدون دلیل موجه و تنها به خاطر عقاید متفاوتشان از یک زندگی معمولی محروم شدهاند. زنان و مردانی که تعدادشان در کشوری مثل ایران بیشمار است. کاش ساختن چنین فیلمهایی تلنگری باشد برای مردمی که همچنان چشم بر حقایق میبندند، و سیاستمدارانی که ظالمانه افراد دگراندیش را زندانی کرده و حتی میکشند. اگرچه به نظر نمیرسد که نشان دادن حقایقی چنین چنین روشن و واضح، اثری دست کم بر حکومتیان داشته باشد. به قول عطار:
هفت شهر عشق را عطار گشت / ما هنوز اندرخم یک کوچهایم