اچ جی میلز
ترجمه افشین رضاپور
این نکته که جنگ باعث دگرگونی افراد میگردد، موضوعی عادی است. سربازان برگشته از نبرد درمییابند که وحشیگری انسانیتزدای جنگ و غیبت طولانیشان، مسایل آشنای زندگی را در خانه، غریب و بیگانه کرده است؛ در نتیجه آنهایی که پس از جنگ به خانه برمیگردند اغلب گرفتار افسردگی، سردرگمی اخلاقی و آشفتگی روحی میشوند. در حماسههای سنتی یونان باستان، آوازهای بازگشت از جنگ، ورد زبان خوانندگان شده بود و اسامی تعدادی از این آوازهای بازگشت یا nostoi در فهرست-های موجود از حماسههای قدیمیتر یونانی دیده میشود. با وجود این، تنها حماسهی موجودی که به مضمون nostos می-پردازد،اودیسهی هومر است.
کتاب اودیسه با روایت داستانِ بازگشتِ اودوسِئوس پس از بیست سال جنگ و سرگردانی، طوری مضمون بازگشت را گسترش میدهد تا بگوید تجربیات قهرمان، شبیه مناسک گذارند؛ بهعلاوه، این الگوهای مناسکی در اودیسه بر پدیدهی فروپاشی روانی نیز دلالت دارند: اودوسِئوس با کارهای بزرگی که مستلزم نابودی احتمالی اوست، در طول تلاشهایش برای رسیدن به خانه و بعد، بازپسگیری همسر و پادشاهیاش، مدام باید با این پرسش مواجه گردد که چه چیز واقعی و چه نمایی از واقعیت است. در نهایت، همهی این تجربیات با مضامینِ اسطورهایِ بزرگترِ آشوب و نظم مرتبط میشوند.
در تایید این گزارهها باید گفت حماسهی هومری، شباهتی میان آشوب اخلاقی و سیاسی ناشی از جنگ در جهان بیرون و آشوبی مشابه در روان جنگجو میبیند؛ در ایلیاد، شدت روزافزون جنگها بهویژه هنگامیکه ترواییها به کشتیهای آخاییایی میرسند، خشم جنگی آخیلوس را که در نبرد با اسکاماندِر اوج مییابد، پیشگویی میکند. این الگوی وحشیگری و انسانیتزدایی فزاینده هنگام شرح و بسط نمایشی منظومه، حرکتی به درون آشوب بزرگتر را نشان میدهد. اودیسه، برعکس در تصویری که از فرایندِ سختِ دوباره انسان شدنِ جنگجوی در حال بازگشت بهدست میدهد، روند معکوسی را به نمایش میگذارد و به آنتیتز تلطیف-کنندهی منظومهی قبلی تبدیل میگردد.
با پایان جنگ و بازگشت جنگجو به خانه، دورهی دشوار سازگاری اجتماعی، عاطفی و روانی آغاز میشود. آشوب درونی روح او که نتیجه مواجههی مدام با وحشیگریست، باید جای خود را به نظمی درونی دهد که هماهنگی بیشتری با واقعیتهای تغییریافتهی جهان بیرون دارد. اودیسه از موضوع بازگشت استفاده میکند تا این دو بعد زندگی پس از جنگ را بهطرز چشمگیری برجسته نماید. برای نمونه میتوان به ناتوانی اودوسِئوس در شناسایی ایتاکا اشاره کرد؛ هنگامیکه فئاسی ها رهایش میکنند (سرود سیزدهم)، نشان میدهد که تا چه حد قهرمان و دیدگاههایش تغییر کردهاند.
مناسک گذار و ساختار شاعرانه
اودیسه برای گذر سرباز از جنگ به صلح و از آشوب به نظم، بازگشت را به استعارهای چندکاره بسط میدهد. بهعنوان یک تجربهی گذار، میتوان انتظار داشت که بازگشت اودوسِئوس به ایتاکا شباهتهای استعاری و مفهومی به تجربیاتی که وان خِنِپ آن را مناسک گذار میداند، داشته باشد. قهرمان اسطوره، خانه و سلطنت خود را در جزیرهی ایتاکا رها میکند تا به سفری که شامل حملهی یونانیها به ترواییهاست، بپیوندد. پیامد غیبت طولانی او، نابسامانی و ازهمگسیختگی ساختار سیاسی و اجتماعی جزیره است. با آغاز منظومه، بحران در ایتاکا با بالغ شدن پسر اودوسِئوس، تِلِماخوس که احتمالا بهزودی ادعای تاج و تخت خواهد کرد، به اوج خود رسیده است. برای خود اودوسِئوس، غیبت از ایتاکا بهمعنای یک آستانگی طولانی مدت است؛ چه در آن دهسالی که جنگجویی پشت دیوارهای تروا و چه یک دههی بعد که آوارهای گمنام شده بود؛ علاوه بر این، غیبت طولانی او دلیل اصلی بحران اجتماعی پدیدار شده در ایتاکاست و سرگردانی آستانهایاش، آزمونی را تدارک میبیند که او را برای بازگشت و سامان دادن بحران اجتماعی دیرپا در سرزمیناش، آماده میکند. در بیشتر این دوران، او در یک برزخ اجتماعی بهسر میبرد، بیرون مرزهای معمول جامعهی متمدن. فرایند پیوند دوبارهی او با عزیمتاش از جزیرهی کالوپسو آغاز میشود؛ با نوزایی از دریا به کمک اینو-لِئوکوتِئا پیش میرود و با بازگشت به ایتاکا و پیوند با پِنِلوپهی وفادار به اوج میرسد.
چارلز سیگل در بحث از سودمندی الگوی مناسکی وان خِنِپ برای تحلیل بازگشت اودوسِئوس، میگوید که سفر وی از تروا به اوژیژی، جاییکه کالوپسو او را برخلاف میلاش نگه میدارد، معرف جداییاش از سپاهیان و گذشتهی جنگاورانهاش است. اقامت او در میان مردم فئاسی اساسا یک وضعیت گذار است؛ هم طرح مناسک و هم ساختار منظومه، درک مشترکی از تجربهی جهان-شمول در زندگی انسانی را مطرح میکنند. بههمینترتیب، بروس لاودن نیز در اودیسه سه سکانس را در نمونهای از ساختار فراگیر دایرهای کشف کرده است: سکانس اول به تِلِماخوس، خواستگاران و پِنِلوپه میپردازد. سکانس دوم با رویارویی اودوسِئوس با پوسِئیدون آغاز میشود و با همراهی مردم فئاسی با اودوسِئوس برای رفتن به ایتاکا پایان می پذیرد. سکانس سوم نیز داستان سرگردانیهاییست که اودوسِئوس برای مردم فئاسی تعریف میکند. این طرح با الگوی وان خنپ مطابقت دارد. تحلیلهای سیگل و لاودن نشان میدهد چطور الگوی مناسکی وان خِنِپ به تفسیر گرایش شاعرانهی اودیسه کمک میکند؛ با اینکه بهنظر میرسد آستانگی اودوسِئوس با عزیمت اولیهاش از ایتاکا یا رفتناش از تروا آغاز میشود اما حضور عناصر آستانهای بهنظر غیرقابل انکار است.
سیگل برداشت کاملا درستی از اهمیت الگوی وان خِنِپ دارد: شالودهی اصلی این مضامین گذار، الگوی اسطورهای بنیادینیست که برای حماسهی جستوجو یا کاوش قهرمانانه، یعنی تناوب چرخهی مرگ و زندگی، ضروری بهشمار می رود؛ بازیابی زندگی بعد از یک دورهی نازایی، ظلمت، حبس و زندان؛ پیروزی نهایی زندگی بر مرگ و نظم بر بینظمی.
اودوسِئوس و دریا
اودوسِئوس باید سه مرتبه با طوفان دریا مواجه شود: هنگامیکه با همراهاناش شهر سیکونها را در ایسماروس غارت میکنند و زئوس طوفان هولناکی بر آنها نازل می کند، توفان دوم را زئوس برای مجازات همراهان اودوسِئوس میفرستد زیرا گاوهای خدای خورشید را خوردهاند و توفان سوم را پوسِئیدون بهپا میکند و کلک شکنندهی قهرمان را که از جزیرهی کالوپسو بهراه افتاده است درهم میشکند. هر سه توفان مشابه هماند و انسجام مضمونی اثر را نشان میدهند و به شکل دادن تجربیات آستانهای اودوسِئوس کمک میکنند. آنها یا بر گسست اودوسِئوس از همراهاناش تاکید میکنند یا بر سرشت منحصربهفرد رویاروییهایش با دریای پرآشوب. سه توفان درعینحال تصویری جاندار از طبیعت بیرحم و پرآشوب را نقش میزنند و شاهد نمادگرایی آستانهای هستیم.
پوسِئیدون در داستان اودیسه حضور پراهمیتی دارد. بروس لاودن در تحقیقاش الگوهای روایتی بسط یافته در اودیسه، به این نتیجه رسیده است که در ساختار کلی منظومه بهلحاظ مضمونی، تاکید مکرری بر نقش پوسِئیدون در داستان رنجهای اودوسِئوس وجود دارد. او نه تنها عامل غرق شدن کلک شکنندهی اودوسِئوس در سرود پنجم است، بلکه در سرود سیزدهم نیز ظاهر میشود تا کشتی فئاسیها را نابود کند؛ خصومت پوسِئیدون نسبت به اودوسِئوس، مشابه دشمنی اسکاماندِر با آخیلوس در ایلیاد است. هر دو ایزد مشتاقانه در پی نابودی هماوردان خاص خودند اما دخالت دیگر خدایان، مانع کارشان میشود، بهویژه هِفایستوس که برعلیه ایزد رود برمیخیزد و تقدیرِ به خانه رسیدن اودوسِئوس که ایزد دریا را ناکام می گذارد؛ ،
نقش کالوپسو
اولین برخورد ما با اودوسِئوس در آغاز سرود پنجم روی میدهد، هنگامیکه زئوس، هرمس را نزد کالوپسو میفرستد و به او دستور میدهد مانع سفر اودوسِئوس به ایتاکا نگردد. جزیرهی کالوپسو همچون بهشتی طبیعی توصیف می شود پر از گل و گیاه و جانوران گوناگون. هرمس ادوسِئوس را نزد کالوپسو نمییابد زیرا او تنها کنار ساحل نشسته، به عرصهی پهناور دریای مرده می-نگرد و با دلی شکسته، گریه و زاری میکند. وقتی هرمس به کالوپسو میگوید که باید اودوسِئوس را به خانه بفرستد، او شکوه میکند که وقتی ایزدبانوان با انسانهای فانی ازدواج میکنند، خدایان سنگدل و خشمگین میشوند. او داستان تلخ اوریون را نقل میکند که بهدست آرتمیس کشته شد زیرا سپیده او را با خود به بستر برده بود و نیز سرنوشت ایاسیون که بهدلیل همبستری با دِمِتِر بهدست زئوس از میان رفت. شکایت کالوپسو از محرومیت ازدواج با یک جفت میرا شبیه شکایت ایشتر است هنگامیکه گیلگمش پیشنهاد ازدواج با او را رد میکند. در نهایت کالوپسو گرچه آزرده شده، قول میدهد که اودوسِئوس را آزاد کند. پژوهشگران متوجه شدهاند که کالوپسو مانند سیرکه ویژگیهای مشترک فراوانی با ایزدبانوان خاور نزدیک مثل سیدوری و ایشتر دارد؛ باوجوداین، برخلاف محیط شاداب اطراف آنها، جهان دور و بر او طبیعتی آستانهایست و او نیز مانند کاهنهی مقدسِ حماسهی گیلگمش، بهعنوان عامل آستانگی عمل میکند.کالوپسو نه تنها حق بهرهبرداری از بدناش را به اودوسِئوس واگذار می-کند بلکه آموزشهایی را در ارتباط با آیندهاش به او میدهد؛ دستکم تا اینحد که اطلاعات لازم را برای بازگشت به خانه در اختیارش میگذارد و بر نقش او در فرایند آماده کردن اودوسِئوس برای بازگشت به جهان انسانی، تاکید میشود. شرح مفصل ساختن کلک اهمیت این جنبه از کار کالوپسو را نشان می دهد. مهارت اودوسِئوس در نجاری، نمایانگر توان او در فناوری انسانی و کمک کالوپسو در این کار، بخش جداییناپذیر نقش او بهعنوان عامل آستانگیست. هنگامیکه اودوسِئوس با کالوپسوست، در یک برزخ آستانهای بهسر میبرد؛ او که از جهان انسانی، ساختارهای اجتماعی و مردم دور و پنهان شده، از تنهایی و دورافتادگی در رنج است و در فاصلهی میان میرایی و نامیرایی بهسر میبرد؛ بین دوران سرگردانیهای قهرمانانه و بازگشت به خانه، انزوای تقریبا مطلق و پیوند دوباره با جامعهی انسانی.
نوزایی در حکم مناسک گذار
برای توصیف بخشهای آغازین بازگشت اودوسِئوس و پیوند دوبارهی او، هومر تصویری برگرفته از فرایند تولد را بهکار میگیرد؛ از آنجایی که تولد فرصتی برای مناسک فراهم میسازد و غالبا با مناسک گذار همراه میشود، تصویرپردازی فرار اودوسِئوس از دریای پوسِئیدون و پیاده شدناش در شری، عامل مهمی در نوزایی او از درون ظلمت آستانهایست. اودوسِئوس که سفر از فراموشی جزیرهی کالوپسو ( نام این ایزدبانو بهمعنای پنهانکننده است) را با کلکی دستساز آغاز کرده، مدام زیرنظر پوسِئیدون است که با توفان سهمناک، کلک شکنندهی او را در هم میکوبد و دخالت لئوکوتِئای ایزدبانوست که اودوسِئوس را از غرق شدن نجات می-دهد. تحلیل هولتسمارک از این صحنه بهعنوان یک نوزایی معنوی، روشن میسازد که اودوسِئوس چه در جزیرهی کالوپسو و چه با دستوپنجه نرم کردن با دریای خشمگین پوسِئیدون، بیرون از قلمروی جامعهی متمدن قرار دارد؛ قهرمان از طریق بخشی از تجربیاتاش با مرگ مواجه شده و آخرین رویاروییاش با مرگ، اقامت اجباری نزد کالوپسوست. ماندن با این ایزدبانوی وحشت بهمعنای زندگی جاودانی که او وعده میدهد، نیست بلکه مرگ ابدیست؛ در عوض، عزیمت اودوسِئوس و مبارزه با دریا، ویژگی یک نوزایی معنوی را بهخود میگیرد: امواج کوبندهی توفانِ پوسِئیدون، اسپاسمهای زایماناند و برهنگی قهرمان، برهنگی کودک پیش از تولد است.کلک و غذای روی آن، امنیت جفت را نشان میدهد و روپوشی که لِئوکوتِئا به اودوسِئوس میدهد تا دور خود بپیچد و هنگام رسیدن به خشکی آن را درون دریا میاندازد نیز بند نافیست که در طول مرحلهی نهایی در رحم زندگی او را حفظ کرده است؛ هنگامیکه اودوسِئوس آن را به درون دریا میاندازد، خود را از همهی روابط پیش از تولد، جدا میسازد. کمک-های آتنا بهمثابه کمکهای قابله در لحظهی حیاتی تولد است زیرا او به اودوسِئوس یاری میرساند تا از دریا خارج شود. لایهی نمک که هنگام خروج از دریا بدن قهرمان را میپوشاند،کفبارهی کریه یا همان جلای پنیریست که هنوز از رحم خیس به او چسبیده است. دست آخر، پوشش برگهای جنگلی که قهرمان آنها را دور بدن خود میپیچد تا جرقهی زندگی را حفظ کند، قنداق نرمیست که نوزاد را در آن میپیچند. تمام این اشارات یک نوزایی معنوی را نشان میدهند و درنهایت اودوسِئوس را به خانهاش در ایتاکا میرسانند، جاییکه او همچون انسانی ادغام شده در جهان واقعی به وحدت خواهد رسید.
مناسک مرگ
قهرمان در گرماگرم تلاشهایش، پرسش نومیدانهای را مطرح میکند: آه! من چه بدبختم! سرانجام چه بهسرم خواهد آمد؟!
اودوسِئوس که مرگ قطعی را برای خود پیشبینی میند، به مرگی میاندیشد که برایش ارجحیت داشت:کشته شدن در تروا در همان سالهای دور جنگ. هر چند زبانی که به کار میگیرد با تهرنگی از طنز نیشدار همراه است. او درعینحال با همان زبان طنزآلود از کسانی که در تروا کشته شدند، یاد میکند: مردم دانایی که پیش از این در تروآی پهناور برای پسند دل زادگان آتره نابود شدند. بهنظر میرسد که آتره قدردان کسانیست که برای هدفی ارزشمند، جان خود را فدا کردند و همین مسئله با مرگ بیمعنایی که اودوسِئوس به آن میاندیشد، در تضاد است. او معتقد است که مرگ در تروا با مناسک تشییع و غرور و افتخار همراه بود ولی حالا فقط فراموشی مرگی نابههنگام، بینام و نشان و بیسوگ و ماتم در اعماق دریای آشوب زده را برای خود مجسم می-کند و تاسف میخورد. چیزی که در تمام صحنههای توفان در اودیسه به چشم میخورد، مسئلهی از دسترفتن کنترل و درماندگی در میانهی خشونتی افسارگسیخته است؛ درعینحال حضور مرگ قریبالوقوع شاید هولناکترین بخش آشوبآستانهای در تمامی این صحنهها پنهان است؛ بنابراین تاملات اودوسِئوس نه تنها هراس او را آشکار میکند، بلکه بیانگر نگرش سیاسی، اجتماعی و عاطفی او در مورد مرگ نیز هست. از سوی دیگر اشاره به مرگ آخیلوس، آشکارا اودوسِئوس و آخیلوس را بهخاطر وجه اشتراکشان در مرگ قهرمانانه، بههم پیوند میدهد.
روانشناسی ترس
از آنجایی که در اندیشهی اسطورهای، دریا اغلب معرف امر آشوببنیاد است، تلاش پوسِئیدون برای غرق کردن اودوسِئوس، نماد نیروهای ویرانگریست که سلامت و سعادت قهرمان در حال بازگشت را بهخطر میاندازند. هر جنگجویی در حد توان خود باید بازگشت سختی داشته باشد، بازگشتی که مملو از خطرات اجتماعی، سیاسی و روانیست. منظومهی حماسی- اسطورهای یونانی مانند همیشه، هراس درونی را از طریق خدایان انساننما به نمایش میگذارد. سخنان پوسِئیدون هنگامی که چشمش به اودوسِئوس می افتد، انگار دقیقا بیانگر این بعد روانی است: بار دیگر می گویم که هم اکنون بهاندازهای که باید او را در رنج خواهم آزرد!
این بعد روانی هنگامی خود را برای اولینبار نشان میدهد که در میانهی توفانِ پوسِئیدون، شاعر تاثیر آن را بر اودوسِئوس ترسیم میکند و از کلیشهای سنتی برای نشان دادن فروپاشی جسمی و روانی سود می جوید: آنگاه اولیس دریافت که دلاش و زانوهایش سست میشوند. رویارویی با حریف آشفته در اولین لحظات دیدار، اودوسِئوس را از نظر جسمانی و روانی کاملا مغلوب میسازد و صدمهای که در برابر توفان پوسِئیدون میزند، هجوم آدرنالین همراه با شوک ناگهانی درک حتمیت و قریب الوقوع بودن مرگ است. اودوسِئوس از همان آغاز سفر به خود باز میگردد و تاکید میکند که باید زنده بماند؛ بنابراین برای امنیت بیشتر و به امید پناهگاه، به وسط کلک خود پناه میبرد. شرارتِ لبریز پوسِئیدون و واکنش تکراری زانو و قلب قهرمان، یادآور هراسهای جنگ و تاثیر روانیشان بر جنگاوران است. جاناتان شای در مورد اختلال اضطرابیِ پس از سانحه، به این نکته اشاره دارد: هراسی فراتر از وصف نه تنها بهدلیل ددمنشیهایی که جنگ لزوما تحمیل میکند، بلکه بهخاطر احساس خیانت اخلاقی و مورد اهانت واقع شدن. کهنه سربازان بازگشته از جنگ ویتنام با خود خاطرات تجربیاتی را آوردند که فراتر از وصف و درک است. شاعر اودیسه هنگام رویارویی اصلی قهرماناش با ایزد آشوبزدهی دریا، اودوسِئوس را وا میدارد تا به یاد هراسهای جنگِ مقابلِ دیوار تروا بیفتد و از این خاطره استفاده میکند تا به عواقب جسمانی و روانی جنگ در متن الگوی بزرگترِ تلاش جنگجویان برای بازگشت به خانه اشاره کند. شاعر در تلاش برای ثبت تجربهای که فراتر از وصف است، داستان تلاش قهرمانی را برای بازگشت به خانه روایت میکند که خود را در جهانی بیگانه مییابد، جهانی فراتر از مرزهای واقعیت انسان معمولی.
هومر با سود جستن از زبان مناسک گذار، گذرهای قهرماناش را میسر میسازد،گذرهایی از یک مرحلهی مناسکی به مرحلهی دیگر با معانی نمادین گسترده که مهمترینشان تا سطحی روانشناختی، پیش میروند. عزیمت اودوسِئوس از جزیرهی مسحورکننده اما بیجنبوجوش و آرام کالوپسو، بزنگاه مراحل آستانهای و پیوند دوبارهی اوست؛ نه تنها نقطهایست که از آن بازگشتاش را به جامعهی انسانی آغاز میکند، بلکه همان جاییست که به خود باز میگردد، یعنی به درک تازهای از خود و جایگاهش در جهان میرسد.
درحالیکه ایلیاد هراسهای جنگ و تاثیراتاش را بر جنگاوران شرح میدهد، اودیسه روشهایی را به تصویر میکشد که با کمک آنها قهرمان از طریق شرح و تجربهی دوبارهی آن هراسها، شفا مییابد و باز میگردد؛ شفا یافتن هم از طریق روایت قهرمان از مخاطراتاش بهدست میآید و هم از راه تایید گفتههایش که او را به مخاطبان گوناگون داستانهایش و بههمان اندازه، به خودش میشناساند. محل تلاقی رویاها و واقعیت، نقطهی رنج است؛ جایی که درمان میشود، همان جاییست که درد میکند. دیموک با ربط دادن معنای نام اودوسِئوس به رنج، از پیوند ناگزیر میان درد و هستی انسانی سخن میگوید: هویت انسانی بدون درد معنایی ندارد… هر حالتی غیر از این، بهمعنای زیستن در جهان رویاست، مثل زندگی کالوپسو و فئاسی ها…که هر دو از واقعیت، بی-خبرند. در مقابل آن درد واقعی، جهان رویایی کالوپسو و فئاسیها قرار دارد. در سراسر منظومه، تنشی میان واقعیت و عدم واقعیت، جاریست و اغلب شکل یک پرسش ضمنی را به خود میگیرد: چه چیز واقعی و چه چیز فقط نمایی از واقعیت است؟ این تنش هنگامی در ایتاکا به اوج میرسد که پادشاه واقعی این جزیره با چهرهی مبدل گدایی بیخانمان، از راه میرسد. هم داستانهایی که اودوسِئوس برای فئاسیها تعریف میکند و هم داستانهایش در ایتاکا مثل رویاها و کابوسهایی که سربازان مبتلا بهPTST نقل می کنند، از واقعیت تجربیاتاش میگویند اما به شیوهای که بیشتر کتمان کننده است تا آشکار کننده. او همهی تجربیات جنگ را به یاد میآورد اما گذر زمان و فرایندهای ناگزیر سرکوب، شکل این تجربیات را دگرگون کردهاند. کالوپسو و فئاسیها هم در جهان رویا و هم در جهان رویایی قهرمان منظومه که سالها رنج کشیده است، سکونت دارند.
هویت قهرمانانه
موفقیت گذر قهرمان از جهان جنگ به جهان صلح، بستگی به تدابیر ذهنی و روانیاش دارد؛ بنابراین برای اودوسِئوس که می-خواهد خود واقعیاش را دوباره کشف کند، ضروری است که بین واقعیت و نمای واقعیت، فرق بگذارد و از همه مهمتر، هویت قهرمانانهاش را مجددا پایهریزی کند. این نکته که هویت قهرمانانهی او در گذر از جهان نظامی به جهان غیرنظامی و الگوی آستانهای مربوط به آن دخیل است، هنگامی روشن میشود که خواننده دلیل خشم پوسِئیدون را به یاد میآورد؛ خشم پوسِئیدون آنقدرهاهم نتیجهی کور کردن چشم پولوفِموس نیست -بههرصورت آن آدمخوار وحشی بهسزای عملاش رسیده- بلکه به این دلیل است که اودوسِئوس، فخرفروشانه نام خود را فریاد میزند.
دیموک دربارهی نام اودوسِئوس معتقد است که عمل اودوسِئوس در فریاد زدن نام خود در برابر هیولا، مبارزهطلبی و عملی سنجیده و خودنمایانه است تا بهجای هیچکس، کسی برای خودش باشد. اودوسِئوس با این کار، خود را در معرض خصومت کائنات قرار میدهد و طبیعت را به چالش میطلبد تا هر آنچه از دستاش برمیآید، انجام دهد که ثابت شود درنهایت، توان خرد کردن هویت انسان را ندارد. حریف اودوسِئوس، طبیعت وحشی نیست که کورکورانه ضربه میزند بلکه آشوب گستردهی جهان است که پولوفِموس و بهویژه پدرش، پوسِئیدون، نماد آنند؛ بنابراین فریاد مبارزهطلبی او، هویتاش را در برابر نیروهای پر آشوب هستی قرار میدهد. اودوسئوس هنگام مبارزه با آشوب آستانهایِ دریای پوسِئیدون، با کل جهان آستانهای هم که تا این لحظه تجربه کرده است، میجنگد. این رویارویی بهطور ضمنی مستلزم تلاش او برای درک معنای این جهان و رابطهاش با آن است؛ بنابراین مبارزهطلبی اودوسئوس، حدی از معنا را نیز با خود به ارمغان میآورد: این عمل، تلاشیست برای یافتن اندکی وضوح در نیروهایی که او با آنها میجنگد. تا وقتیکه نیروهای پر آشوب دریای پوسِئیدون کمر به قتل او نبندند، اودوسِئوس میتواند مرزی برای آن نیروها تعیین و حدی از نظم را به قلمروی آشوب، تحمیل کند. این تفسیر بر اساس توصیف سنجیدهی واکنش اودوسِئوس به غرق شدن کلکاش ارایه میشود: او شناکنان به سمت آن برمیگردد، در میانهی کلک مینشیند و میکوشد از مرگ، جان سالم بهدر برد.
مقالهی دیموک در این راستا به دو نکتهی مهم اشاره میکند: عبور از تاریکی غار به نور، گذر از هیچکس بودن به نامی داشتن یا متولد شدن است. این هستی یافتن اگزیستانسیالیستی، کل مجموعه وقایعی را به حرکت درمیآورد که هدفمندی را تقویت می-کنند. حرکت اودوسِئوس از هیچکس به کسی، درعینحال حرکت از هیچکس به همهکس است و تلاشاش برای اثبات هویت خود در یک جهان متخاصم، تلاش جهانی هر موجود بشری است.
دیموک همچنین توجه خواننده را به انگارهی کشتیسازی معطوف میکند که شرح کور شدن چشم پولوفِموس را تحتالشعاع قرار میدهد: چشم استعمارگر قهرمان به هنگامی که به ]سرزمین[ کالوپسو می رسد،این اشاره که آنها کشتی یا کارگر کشتی ساز ندارند،تکنیک کشتی سازی که در کور کردن چشم پولوفِموس به کار گرفته می شود و صحبت از تبر، تیشه و مته، ابزارهایی که اودوسِئوس را قادر میسازند جزیرهی کالوپسو را ترک و بر کلک خود بادبان سوار کند…
از سویی، این تصویر اودوسِئوس را برخلاف بربریت و وحشیگری سیکلوپهای بیتمدن، اهل فناوری -که صفت بارز تمدن است- نشان میدهدو کشتیسازی و دریانوردی را نمادی برای استفاده از عقل و هوش در مواجهه با آشوب بیرحم جهان یا بهعبارتی، تحمیل نظم بر آشوب قرار میدهد. تضاد بربریت و تمدن با مضمون مهماننوازی نیز بیان میشود؛ اودوسِئوس هر بار که به سرزمین ناشناختهای میرسد، همان سوال همیشگی را میپرسد: سختگیر و نامردم و ستمگرند یا آنکه از بیگانه پذیرایی می-کنند و خدایان را بزرگ می دانند؟ استیو ریس معتقد است در صحنهی پولوفِموس، هومر مضمون مهماننوازی را هجو میکند و پولوفِموس را وا میدارد تا با گفتن اینکه او به نشانهی مهماننوازی، اودوسِئوس را بعد از بقیه خواهد خورد، مسئله را تحریف کند. از آنجاییکه مناسک مهماننوازی میتواند زیرمجموعهی سرفصل مناسک پیوند دوباره قرار گیرد، انتظار اودوسِئوس در مورد مهماننوازیِ سنتی از جانب پولوفِموس و دیگران، به پایان آستانگی قهرمان اشاره میکند. او هر بار که به خشکی میرسد، به جستوجوی نشانههای تمدن برمیآید که حکایت از بازگشت به خانه دارد. این ادعای پولوفِموس که از خدایان نمیترسد، او را آشکارا فراتر از مرزهای تمدن میبرد و غارش را مثل سرزمین سیکلوپها در گسترهی آستانگی جای میدهد. پولوفِموس همچون هومببه در حماسهی گیلگمش، موجودی آستانهای، وحشی و آشفته است؛ بنابراین به خود بالیدن اودوسِئوس بهطرزی طعنهآمیز به نابودی احتمالی او منجر میشود و از این لحظه به بعد، قهرمان دیگر علاقهای به افشای هویت خود ندارد و حتی آن را از پنلوپهی وفادار نیز پنهان میکند. پس ذات قهرمان، هویت اوست و اهمیتاش برای جایگاه او در جهان، همان چیزیست که خشم پوسِئیدون را برمی انگیزد اما همین هویت، در عین حال کلید موفقیت و پیروزی اودوسِئوس است.کانونی بودن موضوع هویت اودوسِئوس در داستان مبارزهی او با دریا از آنجا روشن میشود که ابتدا در جزیرهی کالوپسو، تقریبا بههیچوجه به خود نمیبالد و بعد در دربار فئاسی با جسارت، دم از هویت قهرمانهی خود میزند: من اولیس پسر لائرتم! حیلتگریهای من، دل همهی مردم را میرباید و سرافرازی من بهآسمان رسیده است (سرود نهم).
بین این دو لحظه،اودوسِئوس با آشوب دریای خشمگین پوسِئیدون رویارو میشود و بازتولدی مناسکی را محقق میکند. این حرکت از نابودی دریایی به خشکی و تولد دوباره، خلاصه، از آشوب به نوگردانی، هویت قهرمانانهی او را برای کسانی که داستان-اش را میشنوند، به اثبات میرساند. به خود بالیدن اودوسِئوس از اهمیت کمتری برخوردار نیست زیرا به قول دیموک، حس وجود داشتن خود را به نمایش میگذارد. از سوی دیگر این احساس فردیت، طرح بیرون کشیدن نظم از دل آشوب را نیز در بر میگیرد. درک اودوسِئوس از جایگاه خود در جهان و معنای وجودش، مستقیما از رویارویی با نیستی آشوبگونهای ناشی میگردد که در میان امواج خشمگین دریا، مقابل خود میبیند و او را تهدید به نابودی میکند. دستوپنجه نرم کردن با آن تجربه، اودوسِئوس را به ادعایی اگزیستانسیالیستی میرساند: من هستم، نامی دارم و همین، جهان را مکان متفاوتی میسازد، جهانی که اگر مرده بودم تا این حد سامانمند و قابل فهم نبود.
این تاکید بر هویت قهرمانانهی اودوسِئوس را میتوان با تصویر آخیلوس در ایلیاد مقایسه کرد: درحالیکه ایلیاد میل آخیلوس به خدا شدن را در تضاد با نیروهای پر آشوب اسکاماندِر قرار میدهد، اودیسه خودپنداری قهرمان را مقابل جهان پر آشوب میگذارد؛ در ایلیاد، قهرمان با انگیزهی فراتر رفتن از انسان، با امر آشوببنیاد میجنگد. در اودیسه، انسانیت ذاتی قهرمان است که هم خودپنداری او را تعریف میکند و هم او را به درون جنگی با ایزد آشفتهی دریا سوق میدهد؛ بنابراین انسانیت احیا شدهی اودوسِئوس با توانایی خاصاش برای اندیشه و استدلال، او را در نقش کسی فرو میبرد که نظم و نظام میآفریند. ساختن کلک در جزیرهی کالوپسو که شاعر بخشی طولانی را به شرح آن اختصاص داده، بهطرز معنیداری به پیشبینی همین نقش میپردازد؛ علاوهبراین هنگامی که اودوسِئوس در انجمن فئاسیها حاضر میشود، با چنان زیبایی و فصاحتی داستان سرگردانیهایش را بازمیگوید که شاه آلکیونوئوس او را با یک خواننده مقایسه میکند.
اودوسِئوس مثل یک خنیاگر حماسی، استاد هنرهای متمدنانهی شعر و آواز است و با کمک آنها میتواند گزارش منظمی از تجربیاتاش را تنظیم کند. گفتههایش نیز از بلاغت و نظم برخوردار است. او با بازگشت به ایتاکا و پایان دادن به چپاول خواستگاران وحشی و آشوبزده، سامان و نظم سیاسی را به قلمرو سلطنتاش باز میگرداند و جایگاه قانونی خود را در امور سیاسی و فرهنگی، باز مییابد؛ بنابراین زندگی به مثابه آفرینش نظم و معنا از دریا سرچشمه گرفته و به تولد دوبارهی اودوسِئوس منجر شده است.
پیوند دوباره: معنای اینو-لِئوکوتِئا
یک عامل اسطورهای مهم در فرار اودوسِئوس از دریای پر آشوب پوسِئیدون، اینو-لِئوکوتِئای ایزدبانوست که در یک تجلی جانور-گونه به شکل پرندهای بهنام مرغ الیکایی بر رنج قهرمان دل میسوزاند و نزد او فاش میکند که پوسِئیدون، علیرغم خشماش، او را نابود نخواهد کرد. روپوش خود را نیز به قهرمان میدهد و از او میخواهد آن را دور کمر خود ببندد و از دریا برهد. گرچه دربارهی اسطوره یا اسطورههای اینو-لِئوکوتِئا بسیار میتوان گفت اما فقط کافیست عواملی را که در داستان نجات اودوسِئوس اهمیت دارند، مد نظر قرار دهیم؛ اولین عامل، تقدس یافتن اینو-لِئوکوتِئا و تبدیل شدناش به یک ایزدبانوی مقدس دریاییست. اینو-لِئوکوتِئا که تحت تعقیب دشمناناش بود یا بر اساس روایتهای دیگر، هِرا دیوانهاش کرده بود، از روی صخرهای بلند خود را به دریا افکند. او که بهطرز معجزهآسایی تبدیل به یک ایزدبانو شد، بهجای مرگ به رستگاری و خداوارگی دست یافت. این اسطوره که احتمالا در اصل به قربانی شدن مناسکی از طریق غرق گشتن مربوط است و شاید به ستایش ازلیِ مادرِ بزرگ مربوط میشود، سرنوشت اینو را معکوس میکند. او نه تنها به مقام ایزدبانوی دریا، لِئوکوتِئا میرسد، بلکه تبدیل به منشا نجات دیگران نیز میگردد؛ بهویژه دریانوردانی که در توفان دریایی با نابودی مواجهاند. ساز و کار مناسکی مربوط به این جریان، همذاتپنداری است. دریانوردان وحشتزده دعاکنان میگویند: تو نیز در دریا به مرگ تهدید شدی اما به رستگاری رسیدی. همان موهبت را به ما نیز عطا کن.
بنابراین با دخالت اینو-لِئوکوتِئا، اکنون نوزایی اودوسِئوس ویژگیهای قدسی به خود میگیرد. ایزدبانو، قدرت اعطای رستگاریِ شبیه به جاودانگی را دارد. کانون این هدیه بر روپوش جاودان و زندگیبخشی متمرکز است که او به قهرمان میدهد؛ این روپوش که خود جاودان است، قدرت پنهان اعطای جاودانگی را نیز دارد؛ گرچه این روپوش ابزاریست که ایزدبانو با کمک آن به قهرمان رستگاری اعطا میکند، همانطور که هولتسمارک نشان داده، میتواند مظهر ناف زندگیبخش هم باشد. رابطهی نمادین قهرمان و ایزدبانو وقتی در این سطح تفسیر گردد، به رابطهی پسر و مادر تبدیل میشود. این نکته دارای اهمیت است که در بیشتر اشکالِ میتولوژم اینو-لِئوکوتِئا، زنی که خود را به دریا میافکند، گاهی توسط برادر یا پسرش همراهی میشود. اگر روپوش را همانطور که انگارهی تودرتوی تولد نشان میدهد، ناف فرض کنیم، اودوسِئوس تبدیل به پسر ایزدبانو میشود؛ بهعلاوه، این همذاتپنداری، بخشی از الگوی اسطورهای بزرگتریست: پسرِ قهرمان توسط مادرِ ایزدبانوی خود، حمایت میگردد. رستگاري قهرمان در این الگوی اسطورهای -و در واقع جايگاه او در مقام قهرمان- به وساطت شخصيت مادر آسماني، بستگي دارد.
جاناتان شای در بحث از تجربهی کهنه سربازان ویتنام، نقش تتیس را در ایلیاد که در میانهی وحشت جنگ، پسرش را دلداری میدهد، با همدم خیالی که بسیاری از سربازان و دیگران را در شرایط خطر و محرومیت شدید، زنده نگه داشته است، مقایسه می-کند: در تحقیق ما، وقتی سربازی در منطقهی دشمن به گشتزنی طولانی مدت میپرداخت، همیشه با یک فرشتهی نگهبان حرف میزد. این گفتوگوها بخشی از زندگی مشترک گروه او شده بود چرا که همرزماناش مدام از او میپرسیدند فرشتهی نگهبان چه گفته است. از نظر شای، این همدمهای خیالی، فرشتگان یا قدیسان حامی شخص بهعنوان مظاهر مجسم تجربهی درونی سرباز جنگی عمل میکنند. در مطالعات هومری نیز این مسئلهای معمولیست که خدایان اغلب بهعنوان تجسم شاعرانهی واقعیتهای درونی، مخصوصا تجسم وضعیتشناختی و عاطفی قهرمان منظومه، عمل میکنند. مشاهدات شای از تجربیات مشابه سربازان ویتنامی، توضیحی روانشناختی بهدست میدهد که در آن چنین تجربیاتی، سربازان را قادر میسازد تا تعادل روانی خود را شرایطی که جسم و روانشان در معرض خطر فروپاشیست، حفظ کنند؛ حال اگر داستان را از این منظر نگاه کنیم، اینو-لِئوکوتِئا، قهرمان را از آن منابع روحی درونی که باید بهکار گیرد تا نجات خود را محقق سازد، مطلع میکند.
درعینحال میتوان اینو-لِئوکوتِئا را عامل آستانگی در نظر گرفت؛ نقش او شبیه نقش هرمس است که خودش نیز چهرهای آستانه ایست و در اوایل منظومه، کالوپسو را ترغیب میکند تا دست از سر اودوسِئوس بردارد و برای قهرمان، مولی جادویی تهیه میکند تا در برابر نیروهای سیرکه او را محافظت نماید. هر دو ایزد دستبهدست هم میدهند تا گذر قهرمان صورت گیرد. اینو-لِئوکوتِئا نیز که در نقش نمادین قابله ظاهر میشود، به قهرمان آستانهای کمک میکند تا از قلمروی پر آشوب دریای پوسِئیدون به صلح و ثبات سرزمین فئاسی گذر کند؛ علاوهبراین، اینو-لِئوکوتِئا عامل آستانهای برای گذر بزرگتری هم هست، گذر از مرگ به زندگی که با روپوش نجاتبخشاش که کیفتی جفتگونه دارد، نشان داده میشود.
پس میاوان نتیجه گرفت که نجات اودوسِئوس از دریا، صرفا رهایی جسمانی نیست و الزاما جانبهدر بردن از کشتی شکستگی به حساب نمیآید، بلکه تقدس یافتنی است شبیه آنچه برای خود ایزدبانو اتفاق افتاده. در این ماجرا اشارهای به یک بداقبالی طنزآلود وجود دارد: خودداری از پذیرش پیشنهاد جاودانگی کالوپسو و رفتن از جزیرهی او، قهرمان را به نجات و تقدس یافتن هومِئوپاتیک اش از طریق کمکهای اینو-لِئوکوتِئا رهنمون میشود. تقدس یافتن استعاری اودوسِئوس، بیش از هر چیز به نجات و نوزاییاش اشاره میکند؛ درعینحال هم سنگ اسطورهای پیوند روانی و اجتماعی دوبارهی او با جامعه ی انسانی در مقام قهرمان دوباره تولد یافته است.
بنابراین همهی آنچه گفته شد، بدین معنیست که هر رویارویی قهرمانانه با امر آشوببنیاد، پنهان یا آشکار با آرزوی انسان برای ابر انسان شدن، یعنی گریز از مرزهای میرایی، ارتباط دارد. خودداری آشکار اودوسِئوس از جاودانگی کالوپسو، به عزیمت از جزیرهی این ایزد بانو، غرق شدن کشتی و سرانجام، نجاتاش توسط اینو-لِئوکوتِئا منجر میشود که اشارهی ظریفی به تقدس یافتن قهرمان دارد. گویی داستان میخواهد بگوید چون قهرمان را گریزی از میرایی نیست، از جاودانگی هم نمی تواند بگریزد؛ از این نظر، واحد اسطورهایِ نزاع با امر آشوببنیاد در هستهی خود با تضمین جاودانگی محتوم همراه است، چه این جاودانگی موهبتی از جانب مادر یزدانی باشد (ایشتر، تتیس، آتنا، اینو-لِئوکوتِئا)، چه حتی به شکلی معمولیتر، از طریق کسب شهرت و توجه آیندگان حاصل شده باشد؛ بهنظر میرسد نجات اودوسِئوس از دریا، مکمل الگوی اسطورهای نزاع قهرمانانه با امر آشوببنیاد است و معانیای را به الگو میدهد که عمق شرایط انسانی را بهتصویر میکشد.
موضوع دیگری که در داستان اینو-لِئوکوتِئا به شکلی پوشیده بیان میشود، دیوانگیست. روایتهای فراوانی از این اسطوره، بیانگر این است که اینو توسط هرا به جنون کشیده شد و شتابزده خود را در دریا افکند؛ در سنتهای اسطورهای غیرهومری مرتبط با اودوسِئوس نیز اشاراتی به دیوانگی وجود دارد: وقتی قهرمانان یونانی به ایتاکا رفتند تا اودوسئوس را برای جنگ همراه کنند، او خود را به دیوانگی زد تا مجبور نشود راهی این سفر گردد؛بنابراین مضامین دیوانگی و نابودی احتمالی، پسزمینهی اسطورهای را برای نجات قهرمان به دست اینو-لِئوکوتِئا شکل میدهند و بازگشت موفقیتآمیز قهرمان، بههمان اندازهی نجاتاش توسط قربانی جنونی که به مقام ایزدبانویی رسیده، در سطح روانشناختی، معرف گریز او از فروپاشی روانیست. اودوسئوس هم از فراموششدگی جزیرهی کالوپسو و هجوم دریای پوسِئیدون میگریزد و هم از اختلال روانی و شخصیتیِ جنگجوی در حال بازگشت؛ بنابراین، اینو-لِئوکوتِئا مظهر انسجام روانیست که بهشکل الهه نمود یافته و پوسِئیدون نماد فروپاشی آن که بهصورت کشتیشکستگی نمایان میگردد. درست مانند اینو-لِئوکوتِئا که در نتیجهی جنونی الهام شده از جانب خدایان، خود را به دریا افکند، اودوسِئوس نیز همچون دیوانگان، پیشنهاد جاودانگی کالوپسو را رد میکند و برای اینکه در امنیت باشد، فقط با کلکی آسیبپذیر به دریای آشوب زدهی پوسِئیدون توکل میکند.
نتیجه
همچنانکه نبرد با اسکاماندِر میل آخیلوس را برای رسیدن به جایگاهی قهرمانی و یزدانی به تصویر میکشد، در اودیسه نیز موضوع میرایی انسان در پسزمینهی مبارزهی قهرمان با دریا قرار دارد. هنگامیکه کالوپسو برای فریفتن و نگه داشتن اودوسِئوس، به او پیشنهاد جاودانگی میدهد، اودوسِئوس نمیپذیرد و توضیح می دهد که تنها آرزوی او، زندگی با پنلوپه است. هنگامیکه اودوسِئوس تصمیم به ترک کالوپسو میگیرد، رویارویی با امر آشوببنیاد را نیز برمیگزیند. دریای پوسِئیدون نه تنها مظهر آشوب است بلکه شر را نیز ترسیم میکند؛ هرچند که این شرِ تشخصیافته کار بدی انجام نمیدهد، گناهی مرتکب نمیشود یا قانونی اجتماعی را زیر پا نمیگذارد، بلکه پیامد ضروری مبارزه برای انسان بودن است و در بزنگاهی نهفته که خواست و درک انسانی با رازهای هستی، درگیر میشود. انتخاب آگاهانهی اودوسِئوس برای ترک جزیرهی کالوپسو به قصد بازیافتن زندگی و جامعهی انسانی، صرفنظر از زندگی آستانهای و غیر واقعی با کالوپسو، به اين معني است كه اودوسئوس از اين پس با دنيايي پرآشوب درگير می شود كه از يك سو وجود جهاني واقعي (كاسموس)را امكان پذيرمي كند اما ازسوي ديگر نيروهايي درخود دارد كه باعث نابودي اوخواهد شد.
پس او شکنندگی، ضعف و محدودیت را انتخاب میکند؛ یعنی فقط هنگام رویارویی با احتمال از دست دادن زندگیست که معنایی در آن مییابد. زندگی تنها هنگامی معنا دارد که از منظر مخالف نگاهش کنی، از منظر احتمال و حتی حتمیت مرگ. خدا شدن یعنی خلاص شدن از محدودیت و شکنندگی، رهایی از دست تمام آن چیزهایی که جوهر انسان بودن با آنها تعریف و درک میشود. خودداری اودوسِئوس از پذیرش پیشنهاد جاودانگیِ کالوپسو، آرزوی مرگی خودکشیوار نیست بلکه تایید انسانیت خود است، تایید شور و اشتیاقاش برای زندگی و میل به زیستن تا جاییکه میرایی اجازه میدهد. بِی دربارهی این انتخاب می-نویسد:
خدا که نه تنها نامیرا بلکه قطعا شکستناپذیر و همهجا حاضر است، هرگز هیچ محدودیتی سرش نمیشود؛ بنابراین امکان ندارد زندگی را برای زیستن بیافریند و بعد، حد و مرزهایی برای روح مشخص کند و راه را تعریف نماید. ابدیت، حضور همه جایی و بی احساسی،نه تنها سخت به چنگ می آیند بلکه پیامدهای ملال آوری نیز دارند. رد پیشنهاد کالوپسو از جانب اودوسِئوس،بیشترین تجلی دلاوری ذاتی او است.
راه دیگر نشان دادن این مسئله، بازگویی اسطورهی سنگ و موز اندونزیاییست:
در آغاز، آسمان خیلی به زمین نزدیک بود و خالق، هدایایش را به انتهای طنابی میبست و برای انسان میفرستاد. روزی سنگی پایین فرستاد اما اجدادمان آن را برنتافتند و رو به خالقشان فریاد زدند: ما با این سنگ، چهکار کنیم؟! چیز دیگری به ما بده! خداوند پذیرفت: کمی بعد، موزی فرستاد که اجدادمان با خوشحالی پذیرفتند؛ بعد صدایی را از آسمانها شنیدند که میگفت: چون موز را انتخاب کردهاید، زندگیتان هم مانند آن خواهد بود. وقتی درخت موز شاخه میزند، تنهی مادر میمیرد؛ بنابراین شما خواهید مرد و فرزندانتان جای شما را خواهندگرفت. اگر سنگ را انتخاب کرده بودید، زندگیتان همچون زندگی سنگ میشد، بی تغییر و جاودان.
این داستان بهخوبی سرشت انتخاب اودوسِئوس را به نمایش میگذارد؛ درحالیکه سنگ از طرفی دوام و آسیبناپذیری را نشان میدهد، نماد تراکم، سکون و بیحرکتی نیز هست؛ بهعبارتدیگر، ویژگی زندگی، رشد، تغییر و استقبال از امکانات جدید با کمک خلاقیت و آزادیست. بنابراین خودداری اودوسِئوس، هم امتناع از جاودانگیست و هم سکون سنگمانندی که در ذات آن قرار دارد اما درعینحال تایید سرسختانهی زندگی و ظرفیتهای آن نیز هست. ردِ جاودانگی که تایید ضمنی انسانیت است، ضرورتا مستلزم مواجهه با امر آشوببنیاد و احتمال فراوان نابودی است؛ پس معیار انسانیت قهرمانانه، نیرو و میل به خطر کردن است. حرکت آستانهای اودوسِئوس از آشوب به نظم که الگوی اصلی اودیسه است، حرکتی است از مرگ به زندگی و سفریست که خطرات گوناگون، دشوارش کرده زیرا احتمال نابودی در هر تلاشی برای فرا رفتن از مرزهای انسانی، وجود دارد. این واقعیتیست که پسِ سرشت متناقض و مبهمِ تقدس یافتن اودوسِئوس وجود دارد و ظاهرا با تصویر آشوب و کیهان، بیان شده است.
[1].Phaeacians
[2].vernix caseosa
[3] .moly.گیاهی جادویی در اساطیر یونان
[4].homoeopathic: ماده ای که سبب ظهور علائم بیماری در افراد سالم می شود، باعث بهبود علائم در افراد بیمار می گردد(م)