ترجمۀ افشین رضاپور
نبود یک زبان مشترکْ؛ موتیف موجود در تعداد زیادی از اسطورههای آفرینش است که میگویند چگونه مردم باستان به هنگام جایگزینی یک زبان با زبانهای متعدد، توانایی درک گفتار یکدیگر را از دست دادند. هیاهو و کشمکش میان ملتها جایگزین عصری طلایی شد که در آن همهی مردم آزادانه با هم ارتباط برقرار میکردند و در صلح و صفا میزیستند.
موتیف اصلی با این عنوان فهرست شده است: «درهمریختگی زبانها. در ابتدا همهی انسانها به یک زبان صحبت میکنند. آنها به خاطر ارتکاب گناه باید به زبانهای گوناگون حرف بزنند.» اما در هیچ یک از نمونههای معروف، موضوع گناه آشکار نمیشود، گرچه در مشهورترین روایت، برج بابل، این طور میتوان استنباط کرد که خداوند به خاطر نخوت انسان برج را ویران و زبانها را مشوش ساخت. داستان برج بابل در عهد عتیق، سفر پیدایش، باب یازدهم اتفاق میافتد، هنگامی که «تمام جهان را یک زبان و یک لغت بود.» مردم بابل برجی ساختند:
و خداوند نزول نمود تا شهر و برجی را که بنیآدم بنا میکردند ملاحظه نماید. و خداوند گفت: «همانا قوم یکی است و جمیع ایشان را یک زبان و این کار را شروع کردهاند، و الان هیچ کاری که قصد آن بکنند، از ایشان ممتنع نخواهد شد. اکنون نازل شویم و زبان ایشان را در آنجا مشوش سازیم تا سخن یکدیگر را نفهمند.» پس خداوند ایشان را از آنجا بر روی تمام زمین پراکنده ساخت و از بنای شهر باز ماندند. از آن سبب آنجا را بابل نامیدند، زیرا که در آنجا خداوند لغت تمامی اهل جهان را مشوش ساخت. و خداوند ایشان را از آنجا بر روی تمام زمین پراکنده نمود. (سفر پیدایش ۱۱: ۵-۹).
گرچه اثبات این مسئله به لحاظ باستانشناختی ناممکن بوده است اما پژوهشگران حدس میزنند که احتمالاً زیگورات مخصوصی در بابل وجود داشته که الهامبخش این داستان بوده است. کریمر اثر نخستین ا. ا. اسپایزر را مورد تأیید قرار میدهد و بر آن تأکید میکند. اسپایزر به یک منبع سومری در داستان حماسی اِنمِرکار و خدای آراتا اشاره کرده که حاوی الواحی است که در دوران سلسلهی سوم اور (در حدود ۲۱۳۰-۲۰۲۱ پیش از میلاد) نوشته شده است. قصه خاطرهی عصر طلایی را زنده میکند:
روزگاری نه مار بود
نه عقرب
نه کفتار، نه شیر
نه ترسی بود، نه هراسی…
و پیش میرود تا بگوید که چگونه «تمام جهان به یک زبان با اِنلیل [یکی از خدایان نخستین معبد سومری] حرف میزد» بعدها، خدای خرد، اِنکی «سخن را در دهانشان +دیگرگون کرد/ مشاجره برانگیخت/ گفتاری را به جروبحث کشانید/ که تا آن موقع یکی بود». متن توضیح نمیدهد که چرا اِنکی گفتار مردم را مغشوش کرد، اما کریمر حدس میزند که او احتمالاً به خاطر سرسپردگی مردم به اِنلیل حسادت میکرده است. کریمر در عین حال میگوید، داستان توراتی که از نخوت انسان صحبت میکند «بیشک نتیجهی تصور مذهبی یهودی و خلقوخوی متعصبانه است».
نمایهی موتیفها علاوه بر اساطیر یهودی، موتیف درهمریختگی زبانها در هند، ایرلند، هندوچین (برمه) آمریکای شمالی و آمریکای مرکزی را نیز در مجموعهی خود وارد کرده است. تامپسون اشاره میکند که این موتیف در میان سرخپوستان آمریکای شمالی، مخصوصاً در غرب، و تا حد کمتری در شمال شرقی رواج دارد. موتیف مذکور در عین حال در آفریقا در قصههای اهالی کَفیر (آفریقای جنوبی)، لامبا (زامبیا)، و زیبا (تانزانیا) دیده میشود. کثرت تکرار این موتیف در اساطیر سرخپوستان آمریکای شمالی احتمالاً نتیجهی تلاشهای مبلّغان مذهبی است که داستانهایی را از تورات ترویج کردند. «شگفتانگیز نیست که انواع داستانهای ثبتشدهی توراتی سرخپوستی با داستانهایی که مبلّغان اولیه میگویند بر آنها تأکید کردهاند بسیار مطابقت دارد: آفرینش و پیامد فوری بعد از آن، بهخصوص آفرینش آدم و حوا و وسوسه و هبوطشان؛ توفان و نجات نوح؛ برج بابل و درهمریختگی زبانها؛ پراکندهشدن قبایل؛ یونس و نهنگ؛ عبور از دریای سرخ». همین توضیح را در مورد حضور این موتیف در برمه، آمریکای مرکزی، آفریقا و هند نیز میتوان داد.
اما از میان نقل قولهای فراوانی که تامپسون در کتاب قصههای سرخپوستان آمریکای شمالی (۱۹۲۹) برای این موتیف ارائه میکند، فقط یک روایت (چاکتا) را به عنوان روایتی شبیه به روایت برج بابل در فهرست خود میگنجاند. در این داستان، مردم از آسمان شگفتزدهاند و تصمیم میگیرند کوهی بسازند تا به آسمانها برسند، اما هر شب هنگامی که میخوابند، باد سنگهای آنها را پخشوپلا میکند و یک روز صبح درمییابند که نمیتوانند حرف یکدیگر را بفهمند و پراکنده میشوند. چینهای برمه قصهی توراتگونهای را در مورد نیاکانشان روایت میکنند که برجی ساختند تا بتوانند به ماه برسند و دورههای آن را خاتمه دهند. عمل آنها خشم روح ماه را برانگیخت، برجشان را ویران کرد و مردم را پراکنده ساخت.
نمونههای دیگری از موتیف درهمریختگی زبانها نیز بدون موتیف فرعی برجسازی وجود دارد. در اسطورهی آفرینش کونو از گینه (آفریقا)، فرزندان آلاتانگانای خدا همه به زبانهای مختلفی صحبت میکنند. سایِ خدا زبان آنها را مشوش کرده زیرا آلاتانگانا بدون اجازهی سا با دختر او گریخته است. از قوم کرو، گروهی از سرخپوستان ساکن دشت، داستان کایوت کوچک را داریم که شیاد و بدل کایوت پیرمرد آفریننده است. کایوت کوچک به پیرمرد پیشنهاد میکند که زبانهای متفاوتی به مردم بدهد تا منظور یکدیگر را درنیابند و از سلاحهایشان برای جنگ استفاده کنند. بنابراین، در این دو داستان، مردم زبان جهانشمول خود را از دست میدهند، اما نه در نتیجهی مجازاتی برای تلاش در جهت صعود به آسمان، بلکه به خاطر هوس پدرزنی خشمگین در نمونهی اول و دردسرسازی شیاد در نمونهی دوم.