اتو دیکس (Otto Dix)، آن سرباز خستۀ خط مقدم که بهعنوان یک توپچی در سنگرهای نبرد جنگیده بود، نگاه خود را نه به شکوه نبرد، بلکه به پیامدهای ویرانگر آن دوخت: اجساد بیجان، سربازان در حال احتضار، جنگزدگانی که از ضربات روحی در هم شکسته بودند، سرزمینهایی که زیر باران آتش و گلوله به ویرانه تبدیل شده بودند و گورهایی که پذیرای قربانیان بیشمار جنگ بودند. اما آن هنگام، آنگونه که بعدها خودش اعتراف کرد، چندان به آن فکر نکرده بود. تنها زمانی که به خانه بازگشت، کابوسها از اعماق تاریکیها سر برآوردند. و او که از این رنج ناگزیر بود، قلم به دست گرفت تا کابوسهایش را به تصویر کشد، بیهیچ پردهای، بیهیچ مصلحتی، چرا که زخمهایی از این دست را نمیتوان پنهان کرد.


دیکس ده سال پس از آغاز جنگ، مجموعۀ «جنگ» را منتشر میکند که شامل پنجاه تصویر است (برای مثال، دو تصویر بالا). این آثار نهتنها جنگ جهانی اول را تجلیل نمیکنند، بلکه از قهرمانسازی سربازان نیز امتناع میکند و صرفاً صحنههای هولناکی را به نمایش میگذارند که تنها یک شاهد عینی میتوانست آنها را با چنین صراحت و وضوحی به تصویر بکشد.

دیکس در پی خلق سبکی از نقاشی مدرن بود که نگاه بیننده را به دنیای معاصر و واقعیتهای جامعه معطوف میکرد. او سوژههایش را نه از قهرمانان افسانهای، بلکه از سادهترین و معمولیترین انسانها، کسانی که به حاشیه رانده شده یا بهعنوان منحرف شناخته میشدند، انتخاب میکرد. دیکس آنها را به شیوهای میآفرید که در خود تنشهای پیچیده و درگیرکننده هنر دورهاش را جای میداد. این ویژگیها در نقاشی باشکوه او از آنیتا بربر (تصویربالا)، رقصنده جنجالآفرین کابارههای دوران وایمار، به وضوح هویدا است. این اثر، همچون دیگر آثار دیکس، تماشاگر را در هر سطحی به چالش میکشد: از منظر زیباییشناسی، اخلاق، فلسفه و حتی جنسیت. آنیتا بربر پیش از آنکه فاشیستها به قدرت برسند، در ۲۹ سالگی جان سپرد. اگر او زنده میماند، بیتردید بهعنوان نماد هنر منحط به اردوگاههای مرگ فرستاده میشد.

وقتی نازیها در اوایل دهۀ 1930 به قدرت رسیدند و مردم آلمان در جستوجوی چیزی برای پر کردن خلأ روحی خود بودند، دیکس بیتردید درک کرده بود که سایه جنگ دیگری در افق در حال گسترده شدن است. در سال 1934، دیکس نقاشیای خلق کرد با نام «پیروزی مرگ» (تصویر بالا)، در این اثر هنری صحنهای است غرق در نمادها و تصاویری تاریک که روح را به تعمق میخواند. در مرکز این تصویر، اسکلت تاجداری ایستاده است، که داس بزرگش در دست نمادی از مرگ است، گویی هر لحظه از زمان در کمین ماست. این موجود هولناک توسط انسانهای مختلف احاطه شده است؛ سربازی مسلح در نگهبانی ایستاده، در حالی که دیگری خمیده و غرق در ناامیدی یا سوگ است. در گوشهای از تصویر، زنی نیمهبرهنه در آغوش مردی آرام گرفته، چهرهاش در میان آشوب اطراف، از سکوتی معنادار برخوردار است. نوزادی کوچک در پایین تصویر، بیخبر از مرگ و فلاکت، به گلهای کنار راه دست دراز کرده، تضادی تند و تلخ با حضور هولناک اسکلت تاجدار. پسزمینه، منظرهای بیروح و خاموش است که جو حاکم بر مرگ و حرکت بیوقفه آن را به نمایش میگذارد. جزئیات پیچیده اثر، بازی نور و سایه، همگی دست به دست هم میدهند تا تصویری دلهرهآور از گذر زندگی و ناپایداری آن بسازند.

یکی از شاهکارهای دیکس، پرترۀ سیلویا فون هاردن است (تصویر بالا)، خبرنگار و نماد زن جدید. دیکس در سال 1959 یادداشتی نوشت و در آن روند خلق این پرتره را توضیح داد. او فون هاردن را در خیابان ملاقات کرده و با شور و هیجان گفته بود: «باید شما را نقاشی کنم! واقعاً باید! … شما نماینده یک دوران کامل هستید!» فون هاردن در جواب گفته بود: «پس شما میخواهید چشمهای بیروح من، گوشهای زینتیام، بینی بلندم، لبهای نازکم، دستهای بلندم، لنگهای کوتاه و پاهای بزرگم را نقاشی کنید، چیزهایی که فقط مردم را میترساند و هیچکس را خوشحال نمیکند؟» دیکس در پاسخ گفته بود: «شما بهطرز برجستهای خودتان را توصیف کردهاید و همه این ویژگیها به پرترهای منتهی خواهد شد که نماینده یک دوران است، دورانی که نه زیبایی ظاهری زن، بلکه وضعیت روانی او را به تصویر میکشد… .»
این پرتره در صحنههای آغازین و پایانی فیلم «کاباره» (1972) به کارگردانی باب فوسه بازسازی شد، که در برلین دوران جمهوری وایمار اتفاق میافتد.
مطالب پیشین:
تاب بازی اثر ژان اونوره فراگونار
ونوس و مارس اثر ساندرو بوتیچلی
این یک نقاشی نیست! اثر رنه مارگریت