تقریباً هفتادوسه سال پیش بود که شاهکار جاودانهی سلینجر، ناطور دشت، منتشر شد و حالا جدیدترین ترجمهی این اثر به فارسی توسط محمدرضا ترکتتاری در ایران توسط نشر چشمه منتشر شده است. محمدرضا ترکتتاری در مقدمهی کوتاهی که برای این رمان نوشته میگوید:
«در نسخهای که در دست دارید، کوشیدهام ترجمهای را در اختیار خوانندگان بگذارم که نزدیکترین لحن ممکن به لحن هلدن کالفیلد را داشته باشد و بهاصطلاح داد سخن را بدهد.»
همین میتواند بهانهای باشد که نگاهی دوباره به آقای نویسنده، شاهکارش و ترجمههای آن در ایران داشته باشیم.
شاید تا امروز هزاران صفحه -مقاله و کتاب- در وصف و شرح و نقد و تحلیل ناطور دشت سلینجر نوشته شده باشد. این یادداشت کوتاه قصد ندارد که تحلیل دیگری به تحلیلهای موجود از این شاهکار اضافه کند؛ بلکه قصد دارد اول به مؤلف آن (آموزش نویسندگی و پختن ایدهی شخصیت هولدن کالفیلد در سرش) و سپس به ترجمههای آن در ایران اشارهای گذرا بکند.
-
سلینجر، مرموزترین نویسندهی قرن بیستم
سلینجر نویسندهای مرموز بوده و هست؛ حتی پس از مرگش. وقتی شاهکارش در ۱۹۵۱ منتشر شد، سروصدای زیادی در جامعهی ادبی آمریکا بهپا شد. انتشار این رمان موفقیتی بزرگ و زودهنگام برای سلینجر بهارمغان آورد. در آن زمان، پس از انتشار کتاب، نقدهای زیادی نوشته میشوند، صحبتهای زیادی میشود و تا راهی شدن این رمان به کتب درسی زمان زیادی باقی نمانده است. اما سلینجر چه میکند؟ آیا او راهی محافلی میشود که مجیزش را میگویند و از نقدهای احترامبرانگیز آنها دربارهی شخصیت اصلی رمانش، هولدن کالفیلد، لذت میبرد؟ نه؛ او راهی سرزمین مادریاش اسکاتلند میشود و پس از بازگشتش از سفر، از نیویورک نقلمکان میکند. از اینجا به بعد است که سلینجر از جامعه دوری میگزیند و به منطقهای روستایی در نیو همشایر مهاجرت میکند.
سلینجر که در کل حیاتش چهار کتاب منتشر کرد، در چهل سال آخر عمرش، در اوج مشهور بودن، هیچ کتابی منتشر نکرد. همین موضوع وجه رازآمیز زندگی او را بیشازپیش تقویت کرد.
خبرنگارها و کنجکاوهای زیادی سعی کردند از زندگی رازآمیز او سر دربیاورند؛ اما بسیاری از آنها موفق نشدند. تد روسل، عکاس مجلهی لایف، به خاطرهای از سال ۱۹۶۱ (تقریباً ده سال پس از انتشار ناطور دشت) اشاره میکند و مینویسد:
«من مقابل خانهاش ایستاده بودم. سه روز تمام منتظر بودم. در جنگل و بیشهزارهای اطراف خانهاش پنهان شده بودم؛ در حالی که دوربینعکاسی را هم ته یک کیسهی خرید جاسازی کرده بودم. تا اینکه روز سوم، نویسنده برای گردش سگش با عصایی در دست، خارج شد. احتمالاً نزدیک غروب بود. در صدمتری او بودم. آنقدر سریع اتفاق افتاد که من تنها توانستم دو یا سه عکس بگیرم بدون اینکه حتی حالت صورتش را دیده باشم. خوشبختانه سگش پارس نکرد.»
-
آموزشهای اولیه، چاپ نخستین اثر، پرورش ایدهی شخصیت هولدن کالفیلد
از همینجا میخواهیم پل بزنیم به اولین نوشتههای سلینجر و آموزش دیدن او.
سلینجرِ جوان و تقریباً بیستساله به دانشگاه کلمبیا در نیویورک میرود تا به یکی از آرزوهایش جامهی عمل بپوشاند؛ او به کلاسهای ویت برنت، مدیر مشهور مجلهی استوری، میرود تا فنون نوشتن داستان کوتاه را آموزش ببیند. نورمن میلر معروف، که اولین نوشتههایش را زیر نظر ویت برنت و در مجلهی استوری چاپ کرده بود، دربارهی این مجله میگوید:
«مجلهای بود که خود را تبدیل به افسانه کرده بود. از اواخر دههی ۳۰ و تمامی دوران جنگجهانی دوم، تمام نویسندگان جوان آرزو داشتند که نوشتههایشان در این مجله به چاپ برسد.»
در واقع اوایل سالهای ۱۹۳۹ بود که سلینجر جوان خود را به هر دری میزند که نوشتههایش چاپ شوند.
با اینکه عقاید سلینجر و استادش، ویت برنت، با هم متفاوت بودند، اما او همواره از استادش بهنیکی یاد کرد و نامههایی از او دربارهی این کلاس و استادش موجود است. سه سال بعد از مرگ ویت برنت، سلینجر دربارهی او میگوید:
«اجازه بدهید بهطور خلاصه عرض کنم که سالی که در دانشگاه کلمبیا در محضر ایشان بودم، از تمامی جهات، سالی خوب، سودمند و پر از اطلاعات مفید برای بنده بود.»
در سال ۱۹۴۰، یک سال پس از آموزش دیدن او، بود که اولین داستانش، جوانان، در مجلهی استوری چاپ شد. منتقدان معتقد بودند که سبک نوشتاری او همانند آنتون چخوف است.
سلینجر از زمان نوشتن جوانان بهفکر هولدن کالفیلد و نوشتن رمانی دربارهی این شخصیت بود. استادش، ویت برنت، نیز او را به نوشتن رمان تشویق میکرد. اما هنوز زود بود و باید یازده سال دیگر میگذشت تا او ناطور دشت را منتشر کند. نامهای از سلینجر به استادش ویت برنت در آرشیو مجلهی استوری موجود است که نشان میدهد او از همان سال ۱۹۴۰در فکر نوشتن ناطور دشت بوده است. وقتی ویت برنت از او میپرسد که چه زمانی رمانش را خواهد نوشت، او پاسخ میدهد: «وقتی که به ارتش پیوستم.»
همچنین در نامهای دیگر که در تاریخ ۱۹۴۴، هنگام جنگ جهانی دوم، نوشته شده، به ویت برنت میگوید: «هولدن را برای مدتی رها کردهام.»
در آن زمان سلینجر در پادگانی در جنوب انگلستان بوده است. او در ادامهی نامه میگوید:
«در اینجایی که من هستم، نوشتن این رمان غیرممکن است. موندهم از زبان اولشخص بنویسم یا سومشخص، اگر به زبان اولشخص آن را بنویسم، یهجورایی حس کردنش برام غیرممکن میشه. اگر از زبان سومشخص بنویسم، مشکلی نیست. این پسر مثل دینامیت میمونه؛ تا حالا به چیزی حساستر از این دست نبرده بودم.»
البته ما میدانیم که درنهایت سلینجر ناطور دشت را با راوی اولشخص از زبان خود هولدن کالفیلد نوشت. راویای که لحن و زبان مخصوصش مترجمها را در کشورهای مختلف حسابی به دردسر انداخت.
از همین نکات متوجه میشویم که سلینجر سالهای سال ایدهی ناطور دشت را در سر داشت. حتی چند داستان کوتاه نوشت که شخصیت اصلی آنها هولدن است و حسابی با آن شخصیت آشنا شد. از طرف دیگر، سلینجر نویسندهای آموزشدیده بود. همین امر نشان میدهد که دیدگاه مبتنی بر آموزش ندیدن نویسنده و بکر ماندن چشمههای خلاقیت نویسنده، چهقدر اشتباه است. این دیدگاه در کشور ما بسیار پرطرفدار است.
-
چاپ ناطور دشت و ترجمههای آن؛ از فرانسوی تا فارسی
بالاخره در ۱۶ ژوئیهی سال ۱۹۵۱ ناطور دشت منتشر میشود. فروش آن در آمریکا بسیار بالاست و مخاطبهای زیادی پیدا میکند. در انگلیس فروش بالا نیست. در ۸ ماه، فقط ۳۲۰۰ نسخه از تیراژ پنجهزارتایی آن فروش میرود. البته همین تعداد نیز برای یک رماناولی آمار خیرهکنندهای است.
ناشر فرانسوی ناطور دشت، روبر فلن، ترجمهای آزاد از این رمان، توسط سباستین ژپریستو، منتشر میکند. سلینجر و پیشکار ادبی او از آزاد بودن این ترجمه آگاه نیستند و وقتی سی سال بعد از این موضوع باخبر میشوند، جلو بازنشر آن را میگیرند. پیشکار ادبی سلینجر دربارهی بازنشر این ترجمه میگوید:
«این ترجمه میبایست در گوری بسیار عمیق مدفون میشد.»
بنابراین ترجمههای ناطور دشت فقط در ایران سروصدا نکردهاند. در ادامهی مطلب، به ترجمههای موجود از این شاهکار به فارسی و اولین ترجمهی فارسی آن میپردازیم.
ناطور دشت در ایران برای اولین بار در سال 1345 ترجمه شد؛ تقریباً پانزده سال پس از انتشار رسمی آن. احمد کریمی، مترجم، این رمان را با انتشارات فرانکلین منتشر کرد. درواقع احمد کریمی بود که عنوان ناطور دشت را برای The catcher in the rye انتخاب کرد و از آن سال تا همین امروز تمام مترجمهای فارسی معتبر همین عنوان را برای ترجمههای جدیدشان برگزیدهاند. فقط یک سال از ترجمهی احمد کریمی گذشته بود که کریم امامی در مجلهی “اندیشه و هنر” نقدی بر لحن این ترجمه وارد کرد. امامی، که مترجم گتسبی بزرگ است، در پانویس مقالهاش میگوید:
«ممکن است برای آن عده از خوانندگانی که بررسی آقای کریمی را در انتقاد کتاب (شمارهی 8، دورهی سوم) از ترجمهی اخیر من (گتسبی بزرگ، اسکات فیتزجرالد) دیده باشند این توهم پیش آید که من به قصد تلافی قلم به دست گرفتهام. اینطور نیست و موضوع این مقاله اساسیتر از آن است که فدای اینگونه جدالها گردد… آنچه فعلاً مورد ایراد من است لحن ترجمهی ایشان است.»
به همین دلیل است که امامی عنوان مقالهی خود را میگذارد «مسئلهی لحن در ترجمه یا چگونه از کلاغ فرنگی بلبل پارسیگو نباید ساخت.»
بنابراین امامی معتقد است که لحن هولدن کالفیلد در این رمان شبیه به کلاغ است درحالی که کریمی در ترجمه او را شبیه به بلبل پارسیگو کرده است. او مدعی است که کریمی لحن و زبان کالفیلد، نوجوان آمریکایی، را تبدیل کرده است به لحن و زبان راوی دیوید کاپرفیلد؛ رمانی که خود شخصیت کالفیلد در همان ابتدای رمان روی خوشی به آن نشان نمیدهد. سپس نمونههایی از انگلیسی دیکنز و انگلیسی سلینجر میآورد تا ثابت کند احمد کریمی لحن کالفیلد را بهدرستی متوجه نشده است. او در همین راستا میگوید: «من از خواندن این سطور [منظور ترجمهی کریمی] و سطور پس از آن در صفحات اول کتاب نهتنها به یاد اصل انگلیسی کتاب سلینجر که قبلاً خوانده بودم نیفتادم بلکه بیشتر به یاد ترجمهی فارسی همان دیوید کاپرفیلد افتادم ک شبحی از آن در خاطرم مانده بود… حاشا که سلینجر و دیکنز آدمهای خود را به یک سبک و یک لحن به زبان آورده باشند.»
امامی در همین مقاله میگوید: «اما دیگر روز و روزگاری نیست که مترجمی فقط بهخاطر اینکه مفهوم پیغام را درست به ما رسانده است بهبه و چهچه تحویل بگیرد.»
امامی در انتهای مقالهی خود از افراط در بومیسازی نیز ابراز نگرانی میکند و میترسد که در نتیجهی بومیسازی افراطی «هولدن کالفیلد بهجای نیویورک از چالهمیدان سر دربیاورد».
بعد از ترجمهی احمد کریمی و مقالهی معروف و تندوتیز کریم امامی در نقد آن ترجمه بود که مترجمهای دیگری دست به ترجمهی این اثر بردند. یکی دیگر از این ترجمهها، همانطور که ترکتتاری جدیدترین مترجم کتاب در مقدمهاش میگوید، ترجمهی محمد نجفی با نشر نیلا بود.محمد نجفی سعی کرده لحن کالفیلد را بهتر از احمد کریمی به فارسی منتقل کند و در همین راستا بوده که او ترجمه را به فارسی شکسته انجام میدهد. البته بهجز محمد نجفی مترجم دیگری نیز تلاش کردهاند ناطور دشت را به فارسی برگردانند؛ مترجمهایی از قبیل رضا ستوده، متین کریمی، آراز باسقیان، سعید دوج، محمدرضا ترکتتاری و…
در انتهای این یادداشت متن اصلی ابتدای ناطور دشت و سه ترجمهی احمد کریمی، محمد نجفی و محمدرضا ترکتتاری را قرار میدهیم تا خوانندگان با تفاوتهای این ترجمهها بیشتر آشنا شوند. دلیل انتخاب این بخش از رمان واضح است؛ سلینجر در همین ابتدا میخواهد دری به سوی جهان داستانیاش باز کند و خوانندگان را خیلی سریع با راوی و شخصیت اصلی داستانش آشنا کند.
متن اصلی سلینجر:
If you really want to hear about it, the first thing you’ll probably want to know is where I was born, and what my lousy childhood was like, and how my parents were occupied and all before they had me, and all that David Copperfield kind of crap, but I don’t feel like going into it, if you want to know the truth. In the first place, that stuff bores me, and in the second place, my parents would have about two hemorrhages apiece if I told anything pretty personal about them. They’re quite touchy about anything like that, especially my father. They’re nice and all–I’m not saying that–but they’re also touchy as hell.
ترجمهی احمد کریمی:
اگر واقعاً میخواهید در این مورد چیزی بشنوید، لابد اولین چیزی که میخواهید بدانید این است که من کجا به دنیا آمدم و بچگی نکبتبارم چطور گذشت و پدر مادرم پیش از من چه کار میکردند و از این مزخرفاتی که آدم را به یاد دیوید کاپرفیلد میاندازد؛ اما راستش را بخواهید من میل ندارم وارد این موضوعها بشوم چون که اولاً حوصلهاش را ندارم و درثانی اگر کوچکترین حرفی دربارهی زندگی خصوصی پدر و مادرم بزنم هر دو چنان از کوره در میروند که نگو. در این جور موارد خیلی زودرنج هستند، بهخصوص پدرم. البته باید بگویم که آدمهای خوبی هستند. در این حرفی نیست؛ اما در عین حال بی اندازه زودرنج و عصبانی مزاجاند.
ترجمهی محمد نجفی:
اگه واقعاً میخوای قضیه رو بشنوی، لابد اول چیزی که میخوای بدونی اینه که کجا دنیا اومدهم و بچگی گندم چهجوری بوده و پدرمادرم قبل دنیااومدنم چیکار میکردهن و از اینجور مزخرافت دیوید کاپرفیلدی؛ ولی من اصلاً حالوحوصلهی تعریفکردن اینچیزا رو ندارم. اولاً که این حرفا کسلم میکنه، ثانیاً هم اگه یه چیزِ بهکل خصوصی از پدرمادرم تعریف کنم جفتشون خونرَوِش دوقبضه میگیرن. هر دوشون سرِ اینچیزا حسابی حسّاسن، مخصوصاً پدرم. هر دوشون آدمای خوبیان- منظوری ندارم- ولی عین چی حسّاسن.
ترجمهی محمدرضا ترکتتاری (جدیدترین ترجمهی فارسی کتاب، منتشرشده در زمستان 1402):
حالا که راستیراستی میخواهی ماجرا را بشنوی، لابد اول کار میخواهی بدانی کجا به دنیا آمدهام، کودکی نکبتیام چهطور گذشته، چه میدانم پدر و مادرم قبل از من چهکار میکردند و از ایندست خزعبلاتِ دیوید کاپرفیلدی، اما راستش را بخواهی، حالوحوصلهی تعریف کردن اینجور چیزها را ندارم. اولاً که این خزعبلات حوصلهام را سر میبرند، بعد هم اگر به گوش پدر و مادرم برسد راجعبه زندگی خصوصیشان چیزی برای کسی تعریف کردهام، طوری آتشی میشونهد که دوبار هم کاردشان بزنی باز خونشان درنمیآید. خیلی حساساند، مخصوصاً پدرم. آدمهای خوبیاند، حرفی توش نیست، اما خب زود بهشان برمیخورد.
***
در نوشتن این یادداشتِ کوتاه، از منابع زیر استفاده شده است:
1.کتاب زندگی خصوصی سلینجر، دُنی دمنپیون، نشر ورا، ترجمهی رضاپور و قاسمی
- مقالهی مسئلهی لحن در ترجمه یا چگونه از کلاغ فرنگی بلبل پارسیگو نباید ساخت، نوشتهی کریم امامی
3.ناتورِ دشت، سلینجر، نشر نیلا، ترجمهی محمد نجفی
4.ناطور دشت، سلینجر، نشر امیرکبیر، ترجمهی احمد کریمی
5.ناطور دشت، سلینجر، نشر چشمه، ترجمهی محمدرضا ترکتتاری