الکساندر استپانوویچ گرین (1880–1932) یکی از نویسندگان برجستهی روسیه در اوایل قرن بیستم بود. او بهخاطر سبک منحصربهفردش شهرت یافت. میتوان گرین را در روسیهای که شیفتهی رئالیسم بود پانویسی بر رمانتیسم و یکی از چهرههای نئورمانتیسیسم دانست. گرین در نویسندگی از واقعگرایی سنتی ادبیات روسی فاصله گرفت و به خلق دنیای خیالی پرداخت. به همین دلیل در بیشتر آثار او مکان داستان توسط خودش ترسیم شده و چندان نسبتی با واقعیت ندارد.
گرین با وجود خلاقیت و استعدادش زندگی دشواری داشت. او با فقر، بیماری، و سرکوب سیاسی دوران شوروی دستوپنجه نرم کرد. سبک او در آن زمان بهدلیل فاصله گرفتن از رئالیسم سوسیالیستی، کمتر مورد توجه قرار گرفت. او در سال ۱۹۳۲ در فقر درگذشت. آثار او پس از مرگش بهطور گستردهتری شناخته شدند و بهعنوان بخشی از میراث فرهنگی روسیه در نظر گرفته شدند.
نوولای «اتومبیل خاکستری»، یکی از داستانهای گرین است که به وسیله سارینا برخورداری ترجمه شده و نشر رایبد آن را منتشر کرده است. «اتومبیل خاکستری»، روایت مردی مخترع، بهنام سیدنی، است که با پیشرفتهای علمی مثل استفاده از ماشین بهجای اسب مسئله دارد. راوی روایت خود اوست و از ابتدا نوید اختراعی را میدهد که دارد روی آن کار میکند. از سوی دیگر این مردجوان، عاشق دختری بهنام «کوریدا» است. کوریدا برعکس سیدنی شیفتهی پیشرفتهای علمی است و سرعتی که از طریق آنها به زندگی داده میشود را میستاید. او در اینباره میگوید:
“«…من فکر میکنم فقط وضعیت بد اعصابتان است که به چنین نفرت عجیبی از…از یک وسیلهی نقلیه تبدیل میشود.»”
اما نظر سیدنی دربارهی او چیز دیگریست. او با تمام عشقی که به کوریدا دارد دربارهاش چنین میگوید:
“سبک زندگیاش بد بود. یعنی تمام و کمال بردهی اشیای اطرافش بود، که شامل لوازم آرایش، کالسکه، اتومبیل، مواد مخدر، آینه و جواهرات میشد. سخنانش پر از نام اشیا بیفایده و حتی مضری بود که انگار با نبود آنها، دیگر چیزی برای تماشا در زندگیاش باقی نمیماند.”
با اینحال در بخش میانهی نوولا که بستر خوبی برای کشمکش میان سیدنی و کوریدا مهیا میشود نویسنده ترجیح میدهد روایت را با دیالوگهای طولانی که حاوی مانیفستهای راوی است ادامه دهد. بههمین دلیل الزامروایی تفاوت عقیده میان سیدنی و کوریدا کمرنگ میشود.در پایانبندی نوولا، سیدنی پرده از اختراع مرموز خود برمیدارد. اختراعی که از دل وحشت او از دنیایی که بهسرعت سرسامآوری پیشرفت میکند، میآید. او کوریدا را با خود به یک دره میبرد و میخواهد خودش و او را با هم به دره بیندازد و از بین ببرد. کوریدا اما بهموقع هفتتیری از کمر بیرون میکشد و سیدنی را زخمی میکند و جانشان را نجات میدهد. عقیدهی سیدنی دربارهی این اختراع، که اختراع هم نیست بلکه یک روش خودکشیست، چنین است:
“زندگی حقیقی فقط پس از نابودی، پس از مرگ، پس از ترک دنیا در شما شعلهور خواهد شد. این را بدانید که من هم میخواستم به پایین بپرم. ترسناک نیست. باید بمیریم و دوباره بهدنیا بیاییم.”
کمی بعد از این دیالوگ، راوی میگوید که کوریدا در واقع انسان نیست و یک مجسمه است که از محفظهی خود گریخته است. او توضیح بیشتری دربارهی این مسئله نمیدهد. راوی این نوولا یک راوی نامعتبر است که وحشت از دنیای اطرافش باعث شده که به نوعی پارانویا دچار شود. بیتوضیح ماندن مسئلهی انسان نبودن کوریدا را نیز فقط میتوان با این استدلال توضیح داد.
اگر به زمان انتشار این نوولا، یعنی سال 1923، نگاه کنیم میتوانیم شخصیت سیدنی و زمان و مکان روایت زندگی او را بهتر بفهمیم. در اوایل قرن بیستم بهدلیل بالا رفتن سرعت پیشرفتهای علمی، سبک «فوتوریسم» بهوجود آمد. فوتوریسم جنبشی هنری و ادبی بود که در ایتالیا آغاز شد و سپس به دیگر کشورها از جمله روسیه گسترش یافت. این جنبش در سال 1909 با انتشار بیانیهی فوتوریسم توسط «مارینتی» شکل گرفت. فوتوریسم به تجلیل از پیشرفت تکنولوژی، سرعت و حرکت میپرداخت. در هنر و ادبیات، فوتوریستها تلاش کردند تا زیبایی مدرنیته، ماشینآلات، شهرهای صنعتی، و ریتم زندگی مدرن را بازنمایی کنند.
اما مسئلهی سیدنی این است که در مقابل فوتوریسم میایستد. او از ماشین، پویایی و حرکت و سرعت بیزار است و بنیان فکری خود را اینگونه توضیح میدهد:
“دقیقاً همانکارهایی که بهآرامی انجام میشود(البته نسبتاً بهآرامی، چون معیارهای سرعت بسته به ماهیت و کیفیت حرکت متفاوت است) بیشترین ارزش را دارد. سرعتِ کار نمایندهی یک شرکت بازرگانی، کمیت را افزایش میدهد، اما کیفیت دستاوردش را مثلاً در تولید و فروش کیسههای کرباسی بیشتر نمیکند. اما بگذارید او با همان سرعت ماشینی چوب بلوط، چوب بلوط ساده، را تولید و توزیع کند. روییدن این درخت صدها سال طول میکشد. یک گاو در عرض دو سال به بلوغ میرسد. حدود سی سال طول میکشد تا شخصیت هر انسان شکل بگیرد.”
با این استدلال، میتوان گفت سیدنی بهرغم عاقبت نامشخصی که در انتهای روایت دارد، مقابل فوتوریسم و شیفتگی ناشی از سرعت پیشرفت علمی ایستاده است.
درنهایت، نوولای اتومبیل خاکستری را میتوان اثری دانست که از نظر فرمی از مکاتب روز روسیه مثل رئالیسم پیروی نمیکند. این نوولا دارای اِلمانهایی سمبولیک است و شخصیتهای آن در بخشهایی از روایت به گفتوگوهای فلسفی مینشینند. اگر نوولا را در بستر زمانیاش درنظر بگیریم میتواند لایههای معنایی بیشتری نیز داشته باشد.