نوشتۀ السید الاسود
ترجمۀ افشین رضاپور
اسطورهی آفرینش، در حکم کهنالگویی ازلی، منشأ جهان را توضیح میدهد و نشان میدهد چگونه جهان و موجودات جاندار و بیجاناش آفریده شدند و چگونه نیروهای پیدا و پنهان به وجود آمدند. توضیحاتی برای کل هستی ارائه میکند، چیزهایی از قبیل نظم نخستین آسمانها و زمین، موجوداتی که در آسمانها و زمیناند، و خاستگاه و سلسلهمراتب انسانها و خدایانشان. این اسطوره به معنای دقیق کلمه به «برقراری نظم طبیعی» و «ساماندادن زندگی انسان» مربوط میشود. اسطورهی آفرینش که یک الگوی نخستین است، مدلی نمونه از تجربهی انسان را بنیان مینهد. بدین ترتیب، اسطورهی آفرینش روایتی نمادین و مقدس است در ارتباط با منشأ جهان که، به لحاظ مفهومی، جامعهای خاص یا گروهی از مردم آن را ساخته اند.
تعداد بیشمار اسطورههای آفرینش را میتوان با تمرکز بر برخی اشتراکات بنیادینی درک کرد که با عنوان «موتیفها» یا «تصاویر جهانشمولی که از دورترین روزگاران وجود داشتهاند» تعریف میشوند . مضامین گوناگونی را میتوان بهطور همزمان در یک اسطورهی آفرینش یافت. این مضامین نه تنها با منشأ جهان و شیوههای خلقت آن ارتباط دارند، بلکه به پارادایمهای غالب فرهنگی و تصاویر کهنالگویی موجود در گروههای مختلف مردم در زمانها و مکانهای بسیار متفاوت نیز ربط پیدا میکنند.
اسطورههای آفرینش، الگویهای تغییر از نیستی به هستی کامل، از آشوب به نظم، از تاریکی به نور، و از بیمعنایی به معناداری را مورد تأکید قرار میدهند. این الگوهای آفرینش از طریق عناصری چون اندیشه، اراده، و کنش آفریننده ممکن میگردند. یک جنبهی مهم واژهی کهنالگو بر تصویر خدا[1] در انسان دلالت میکند.
گرچه در اسطورههای آفرینش، جهانها طوری ترسیم میگردند که انگار ویژگیهایی متفاوت با جهان معمولی دارند، اشکال الهیِ کنشهای آفرینشی کاملاً با کنشهای انسانی قابلمقایسهاند و اعمالی از قبیل شکلدادن، ریختهگری، سنگتراشی، بافندگی، غواصی زمین و گفتن و صحبتکردن از جملهی شیوههای آفرینش هستند. مثلاً در بعضی از نسخههای اسطورههای مصری باستان، خنومِ[2] آفریننده همچون سفالگری توصیف میگردد که انسانها را از گِل میآفریند و با چرخ سفالگری شکلشان میدهد.
یکی از مضامین غالب در اسطورهی آفرینشْ برقراری نظم در برابر تهدید شدید آشوب و اغتشاش ویرانگر است. بر خلاف جهان ازلی که متشکل از مقداری مادهی یکپارچه است، تقریبا تمام اسطورههای آفرینش دارای الگویی هستند که در آن جهان منظم یا از بینظمی آشوبگون پدید آمده یا از نیستی خلق شده است. آشوب حالتی است که در آن هر چیزی وجود دارد، اما چنان نامتمایز است که هیچ چیز خاصی توان بروز نمییابد؛ آنتروپی مطلق و توزیع یکدست و یکسان انرژی است. به زعم کیهانشناسی هلیوپولیسی، که بر اساس اسطورههای اولیهی مصری بنا شده و به دوران پادشاهی باستان (2700 پیش از میلاد) برمیگردد، در ابتدا نون[3] بود، اقیانوس ازلی که نطفهی همهی چیزها در آن غوطه ور بود. نونْ آشوب نابسامان است، نیستی است، یا تودهی بیشکلی بدون ساختار. این آتوم آفریننده است که از طریق آفرینش جهان بر آشوب پیروز میشود. آتوم، با نیروی اراده، «از زیر نون بیرون آمد و بر فراز آبها ایستاد؛ پس از آن، خورشید پدید آمد، روشنایی شد و آتوم تکثیر گشت، از آب ازلی گسست و نام رَع را برای خود برگزید. این کنش آفرینشی الهی بر آشوب ازپیشموجود نظمی میدمد. شایان ذکر است که بعد از کاملشدن آفرینش، تمام عوامل آشوبگون و نیروهای منفی به مناطق حاشیهای جهان بهسامان پس مینشینند. رَع، در مقام ارباب جهان، در آسمانها زندگی میکند و مسئول حفظ نظم در تمام جنبههای زندگی است. او هر صبح در شرق متولد میشود و در قایقی به نام زورق میلیونها سال، همراه با خدایان بیشماری که خدم و حشم او محسوب میشوند، در آسمان سفر میکند.
اگر اسطورهی آفرینش مصری آشوب را همچون اقیانوسی ازلی ترسیم میکند که حاوی نطفهی همهی چیزهاست، اسطورهی آفرینش چینیان سنتی آن را تخممرغ کیهانی عظیم و بیشکلی میداند که همهی عناصر جهان بیشکل را احاطه کرده و آنها را با هم مخلوط میکند و در هم میآمیزد. بر اساس اسطورهی چینی، پانکو، انسان کیهانی یا اولین موجود زنده، در درون آن تخممرغ کیهانی آشوبگون پدیدار میگردد و انسانها را میآفریند. او با جداکردن عناصر متضادی همچون مرد و زن، یَنگ (آسمان) و یین (زمین)، نور و تاریکی و خشکی و تری نظم را در جهان برقرار میسازد.
در اسطورهی آفرینش بابلی، آشوب همچون دشمنی برای زندگی و نظم در نظر گرفته میشود. مردوک، در تلاش برای برقرارکردن نظم در جهان، تیامت، مادر ازلی اقیانوس و معرف آشوبی آبگون، را نابود و بدناش را به دو نیمهی کیهانی تقسیم میکند: آسمان و زمین. در اسطورههای آفرینش یونانی و همتاهای رومی آنها، تاریکی و حالت بیشکل جهانْ شرایط آشوبگون آغازین را به وجود میآورد که نظم از آن پدیدار میگردد. در این فضای تهی فقط پرندهای به نام نیکس وجود دارد که تخم طلایی میگذارد و از آن اِروس، خدای عشق، متولد میشود. پوستهی تخم به دو نیمه تقسیم میگردد: نیمهای تبدیل به آسمان یا اورانوس میگردد و نیمهی دیگر به زمین یا گایا. هر چند با کمک اِروس دو نیمه دوباره به هم میپیوندند و وحدت و نظم را در جهان برقرار میکنند.
اسطورهی آفرینش نشان میدهد که چگونه جهان به دستور خالق خلق میشود و چگونه اندیشهی آفریننده عینیت مییابد و تبدیل به واقعیت میگردد. اسطوره توضیح میدهد که در برخی سنن مذهبی و اساطیری، کل جهان به دستور شفاهی خداوند خلق میشود: «پدید آی!» ــ پدید آمد. در کتاب مقدس میخوانیم «در آغاز کلمه بود». «کلمه» لوگوسِ یونانی یا «خرد» است که بر نظم در انسان و در جهان دلالت میکند. در عربی نیز میبینیم که واژهی الکون، «کیهان»، یا «جهان» از ریشهی ک-و-ن مشتق میشود که به معنای «بودن، هستییافتن، اتفاقافتادن، رخدادن» است. «کُون» به فرایند پویای بودن و شدن اشاره میکند که فقط توسط خداوند اعمال شد، خداوندی که «چیزی را اراده کند، میگوید: باش! آن نیز موجود میشود» (قرآن 30: 82). در مصر باستان، خدای بزرگ پتاح همهی موجودات را از طریق اندیشهی بهزبانآورده یا کلمهی بیانشدهاش خلق میکند. در عین حال، در برخی از اشکال اسطورهی آفرینش مصری، آتوم که به رَع نیز معروف است، با نیروی اندیشه یا اراده و با بهزبانآوردن نام خود، خودش را از نون میآفریند. راز قدرت رَع از نام پنهاناش ناشی میشود و به آن بستگی دارد. این «اندیشه است که به قلب یک خدا رسید و بیان آمرانه است که آن اندیشه را به واقعیت تبدیل کرد. این آفرینشی که به واسطهی آبستن گشتن از فکر و بیان سخن صورت میگیرد، سابقهی تجربی خود را در زندگی انسان دارد: قدرت فرمانروا که با فرمانی خلق میکند».
مضمون دیگری که در اسطورههای متعدد آفرینش دیده میشود این است که اجزای مهم هستی از مادهی جسمانی موجود ازلی یا آفریننده ساخته میشوند. آتوم، خدای مصری، خودارضایی میکند و جهان را از جسم خود میسازد. هر چند در برخی از اشکال اسطورههای آفرینش مصری باستان، رَع، که زن یا همسری ندارد، از خود دو اولاد الهی میآفریند. یکی نرینه است به نام شو (هوا)، ارباب خشکی، و دیگری مادینهای معروف به تِفنوت[4]، ایزدبانوی نم و رطوبت. رَع را «پدر خدایان» و همهی دیگر موجودات زنده مینامند و میگویند همهی موجودات از عرق و اشکهای او پدید آمدهاند. در اسطورهی آفرینش ایرانی، اولین انسان از عرق آفریدگار، اهورامزدا، به وجود میآید. در اسطورهی آفرینش بابلی، مردوک کیهان را از تکهای از بدن پارهپارهشدهی تیامت میآفریند و انسان را «از خون کینگوی دیو خلق میکند که تیامت الواح سرنوشت را به او سپرده است». آفرینش در اسطورهی آفرینش هندو هنگامی اتفاق میافتد که نیلوفر آبی کیهانی از ناف ویشنو سر بر میآورد. هنگامی که نیلوفر آبی شکوفه میکند، برهمای آفریننده از درون آن پدیدار میشود و با ساختن جهانهای متعدد، از جمله جهانی که ما در آن زندگی میکنیم، فرایند آفرینشی را ادامه میدهد. در اساطیر آفرینش نورس، ایمیر، نیای غولها و اولین موجود جهان، به دست سه آفریننده کشته میشود. این سه آفریننده با نامهای اُدِن، ویلی و وه[5] زمین را از بدن او، دریا را از خوناش، کوهها را از استخوانهایش و آسمانها را از جمجمهاش میسازند.
اسطورهی آفرینش چینی هم نشان میدهد که کیهان از اندامهای جسمی یا بقایای خدا یا موجودی ازلی آفریده میشود. پس از مرگ پانکو، بدناش تبدیل به مادهای میگردد که از آن اجزای مهم کیهان از جمله آسمان و زمین ساخته میشوند. خورشید و ماه از چشمهایش پدید میآیند، باد از نفساش، تندر از صدایش و باران از عرقاش. در بعضی از اسطورههای آفرینش بخشهایی از جهان نه مستقیماً از بدن خدای ازلی بلکه از تن یکی از فرزنداناش ساخته میشود. در اساطیر آفرینش مائوری، واتی و تانگاروا دربارهی فرزند ارشد پاپا با هم مشاجره میکنند و پاپا هم، برای پایاندادن به مشاجره، بچه را دو نیم کرده و بین این دو خدا تقسیم میکند، واتی سهم خود را به آسمان پرت میکند و نیمهی سهم او تبدیل به خورشید میشود. در این بین، تانگاروا مدتی سهم خود را نگه میدارد و بعد به سوی آسمان پرتاباش میکند و نیمهی سهم او تبدیل به ماه میشود.
برخی اسطورههای آفرینش سطوح یا مراحل مختلفی از آفرینش را در برمیگیرند و فرایند بیپایان آفرینش مدام جهان را از ابتدا تا انتهای زمان نشان میدهند. این بدین معنی است که جهان یا بخشهایی از کیهان بهتدریج آفریده میشوند. روایت توراتیْ نظم آفرینش را در شش روز متوالی نشان میدهد و پیدایش هر روز را توصیف میکند. در تکوینشناسی توراتی و اسلامی، خداوند، پس از آفرینش آسمانها و برخی از موجوداتاش، انسان یا آدم را از گل رس میآفریند. سپس حوا از دندهی آدم آفریده میشود. اسطورههای آفرینشْ آفرینش انسان توسط خدایان یا دیگر موجودات را در مراحل مختلف دربرمیگیرند. در میان دِساناهای سرخپوستان توکانو، خورشید خورشید پدر نامیده میشود چرا که جهان را با قدرت نور زرد خود میآفریند و به کل جهان هستی و نیرو میبخشد. خورشید پدر زمین را با جانوران و گیاهاناش میآفریند اما هنوز انسانها وجود ندارند. با وجود این، خورشیدِ پدر انسانی را میسازد که خالق انسانهاست. انسان موجودات گوناگون را به شیوهای خلق میکند که مظهر خود او باشند. از طریق این کنش آفرینشی، ساختار سلسلهمراتبی جهان، که در آن نوع بشر بین خدایان و جانوران قرار میگیرد، برقرار میشود. آفرینش بیوقفه در عین حال حاکی از تکرار و تجدید حیات است و بدین معنی است که آفرینش جهان میتواند تکرار و بازتولید گردد: «که او در اول خلق را بیافرید آنگاه به سوی خود برمیگرداند» (قرآن 10: 3)[6] این تکرار ابدی کنش کیهانی بازگشت مردگان به زندگی را میسر میکند و امید مؤمنان به رستاخیز جسم را حفظ مینماید.
همچنان که خدای ازلی بخشی از جهان را میآفریند، عوامل دیگر، مانند فرزند او، بخشهای دیگر را خلق و از یکدیگر متمایز میکنند. این فرایند حاکی از سلسلهمراتب و رقابت و تضاد میان تبارشناسی و نسلهای خدایان است. اتوم یا رَع فرزند ارشدش شو (هوا) و تِفنوت (رطوبت) را میآفریند که از اتحاد آنها دو خدای دیگر جِب[7] (زمین) و نوت[8] (آسمان) زاده میشوند. هرچند شو[9]ی خدا (هوا) آسمان را بالا میبرد و او را از شوهرش، جِب (زمین)، جدا میکند. چهار خدا، که دو به دو متضاد هستند، از اتحاد زمین و آسمان زاده میشوند. این چهار خدا، اُزیریس و ایزیس، و سِت و نِفتیس[10]، در اِنئاد بزرگِ[11] هلیوپولیس ادغام میشوند و چیزی را شکل میدهند که میتوان آن را کیهانشناسی اجتماعی نامید. نظم سلسلهمراتبی نظم کیهانی یا دخالت کیهانی را برقرار میکند که در آن نیروهای غالب جهان بر اساس مرتبه سامان داده میشوند.
خداوند وجود دارد اما نادیدنی است و آفرینش و اعمالاش، که جهان طبیعی را تحت تأثیر قرار میدهند، در اسطورهها به عنوان دلیل سرشت پنهان او در نظر گرفته میشوند. به عبارت دیگر، بسیاری از اسطورههای آفرینش میگویند جهان ناپیدایی وجود دارد که مبنای جهان موجودات خلقشده است. مثلاً، ایروکواها معتقدند: «هر چیزی بر روی زمین ’برادر بزرگتری‘ در قلمرو آسمان داشت» . ناپیدایی به عنوان اصل بنیادی یا مضمون عمل آفرینش بهکرات در اشکال گوناگون روایتها مورد تأکید قرار میگیرد. در دکترینهای رسمی سلسلهی دوازدهم[12]، اُزیریس «روح رَع و نام بزرگ و پنهان اوست که در او زندگی میکند». نام اُزیریس کافی است تا مردهای را به خدا تبدیل کند. در عین حال ایزیس با زحمت فراوان میکوشد راز یا نام پنهان رَع را تصاحب کند تا خود را توانمند نماید.
ادبیات نخبهگرا
الگوهای مثالی مستتر در اسطورههای آفرینش محدود به فرهنگهای باستانی یا بومی نیستند. آنها را در ادبیات نخبهگرای مدرن و داستانهای علمی-تخیلی نیز میتوان یافت. تمام اشکال ادبیات ــ نمایشنامه، داستان کوتاه، رمان، و فیلم سینمایی ــ پرده از مضامین مکرر یا کهنالگوها برمیدارند و نشان میدهند که چگونه یک هنرمند معاصرْ اسطورهای باستانی را بر اساس ارزشها و آرمانهای فرهنگ مدرن به کار گرفته است. جستوجو برای کهنالگوهای معتبر را میتوان با کتاب یوریزن اثر ویلیام بلیک آغاز کرد. بلیک شخصیت یوریزن را در مقام آفریدگار به تصویر میکشد، پیرمردی ریشسفید که آدمیان او را به نام یهوه پرستش میکنند؛ یوریزن «زمان و مکان را بنیان مینهد و بدین ترتیب جهان را آنگونه که ما میشناسیم خلق میکند». او در مقام آفریننده جهان را از نیستی به وجود نمیآورد، بلکه با «محصورکردن مرزها، در آنچه وحدتی تفکیکناپذیر بوده است، نظمی کیهانی برقرار میسازد».
یک نمونهی جالب از تأثیر الگوهای اسطورهای سنتی بر داستانهای علمی-تخیلی، فرانکنشتاین (1818) اثر مری شلی است که در آن فرانکنشتاین به عنوان خالق انسان نقش خدا را بازی میکند. در این داستان، آفریده یا انسان به صورت خالقاش خلق میگردد، طوری که هر دوی آنها نسخهی بدل یکدیگرند. هماصلی بین خالق و مخلوق نشان میدهد که زندگیهای انسانی، روی هم رفته برای مردمی که این داستانها را دنبال میکنند، اهمیت دارد. فرانکشتاین موجودی خلق میکند چرا که به کسی نیاز دارد تا با سرسپردگی کامل او را بپرستد: «یک گونهی جدید مرا در مقام خالق و سرمنشأ خود پرستش خواهد کرد؛ بسیاری از گونههای عالی و خوشبخت وجودشان را مدیون من خواهند بود. از هیچ پدری به اندازهی من قدردانی نخواهد شد». هرچند با این که اسطورهی فرانکنشتاین کاری بدیع بود، اما بیشتر قدرت رمان شلی را میتوان ناشی از شیوههایی دانست که او برای کمک گرفتن از الگوهای اسطورهای سنتی پیدا کرد.
کهنالگوی آفرینشِ موجودات در ادبیات پرطرفدار کودکان نیز بازتاب مییابد. در پینوکیو، اثر کارلو کولودی، ژپتوی نجار عروسک خاصی را میآفریند و آرزو میکند که ای کاش آن عروسک پسربچهای واقعی بود. فرشتهی آبی به آرامی عروسک را لمس میکند، به او زندگی میبخشد و توصیه میکند رفتاری صحیح و اخلاقی در پیش بگیرد. اما پینوکیو به نصایح او توجهی نمیکند و در نتیجه تبدیل به الاغ میشود. وقتی متوجه خطاهایش میگردد، رفتارش را عوض میکند و روشی شرافتمندانه، بهویژه در رابطه با پدرش، ژپتو، در پیش میگیرد که او را از دریا نجات میدهد و چیزی نمانده که به خاطر پینوکیو زندگیاش را از دست بدهد. در نهایت فرشتهی آبی دوباره پدیدار میگردد و پینوکیو را تبدیل به پسربچهای واقعی میکند.
نمونهی مشهور دیگر سهگانهی جنگ ستارگان است که در آن جنگ کیهانی بین انسانهای طبیعی و مخلوقات ماشینی مضمون پرمحتوایی را پایهریزی میکند. (همانطور که فرل و رومر) اشاره میکنند، جرج لوکاس، نویسنده، تهیهکننده و کارگردان این سهگانه، جوزف کمبل را به عنوان مشاور استخدام کرد تا اسطورهای مدرن بیافریند که با مخاطبان از بزرگ و کوچک ارتباط برقرار کند. زور یا قدرت، مضمون غالب جنگ ستارگان، نه تنها موجودات یا انسانهایی متمایز و قدرتمند به وجود میآورد، بلکه بهطرز شگفتانگیزی آنها را بازمیآفریند و تبدیل به ماشین میکند. مثلاً، آناکین اسکایواکر کودکی است که نطفهاش توسط اراده یا فورس (یا خدا) بسته میشود. او از نیروی بالقوهی فوقالعادهای برخوردار است و پیشینهی عناصر خاصی در خوناش، که او را شکستناپذیر میکنند، این را به اثبات میرساند. آناکین با این که در کودکی شخصیتی فروتن و معصوم دارد، هنگام زیستن در بردگی، قدرت فوقالعادهای را به نمایش میگذارد که نظر اُبی-وان کنوبی[13]، یک شوالیهی جِدای[14]، را جلب میکند تا او را آموزش دهد و تبدیل به یک جِدای کند. هرچند، آناکین بعداً در حوزهی ویرانگر قدرت میافتد و گذشته و انسانیتاش را رها میکند. او تبدیل به ماشین ویرانگری به نام دارت ویدر، خدای تاریکی سیث، میشود که معرف سوی تاریک قدرت است. نقاب هیولاوار دارت ویدر نشاندهندهی بیروحی و نیروی هیولایی جهان مدرن است. دارت ویدر روبات یا «بوروکراتی است که نه با معیارهای خودش بلکه با معیارهای نظامی تحمیلی زندگی میکند». همان گونه که سهگانهی جنگ ستارگان نشان میدهد، وقتی اسطوره به شکلی جدید و موفق عرضه شود، رمان، نمایشنامه یا فیلم اعتباری کلاسیک مییابد و ارزشمند تلقی میگردد.