در شرایط عادی، و در موقعیتی که از یک جامعه سالم و کم دغدغه و برخوردار از حداقلهای زندگی صحبت کنیم، مقولهٔ ابتذال در سینما میتواند بازتابی از هنجارها و ناهنجاریهای پنهان و آشکار اجتماعی، ابزاری برای بیان نوع خاص و منحصربهفردی از ایدههای هنری یا وسیلهای برای برانگیختن تفکر و ایجاد بحث و جدل باشد و با تمرکز و تحقیق روی آن بتوان مرز ظریف بین آزادی و سانسور در هنر را مشخص کرد. اما وقتی صحبت از سینمای امروز ایران میشود، باید خوشبینی را بوسید و به کناری گذاشت. برای اینکه به عمق فاجعه پی ببریم، و نتیجهٔ سالها بیتدبیری و بیفکری و تنگنظری مسئولان سینمایی سابق را به چشم ببینیم، حتی احتیاجی به رفتن به سینما و تماشای یک فیلم کامل نیست. فقط کافی هست تیزر یک فیلم را در شبکههای ماهوارهای و گوشهوکنار شبکههای اجتماعی ببینیم. این روزها فکر میکنم اگر آدمی را که سالها زیر سنگ زندگی کرده و از هیچ تغییر و تحولی خبر ندارد بیاوریم و بنشانیم جلوی تلویزیون و یکی دو تا از این تیزرها را برایش نشان بدهیم پیش خودش چه فکری میکند؟ هر کدام را میبینیم تعدادی افراد مذکر سبیل از بناگوش دررفته با خشتکهای گشاد در حال رقص دستهجمعی هستند و تمام هنرهای پنهان خودشان در تکاندادن اعضای بدن را دارند جلوی دوربین اجرا میکنند. اگر ویلیام فریدکین این بازیگران بااستعداد ما را دیده بود مجبور نبود برای پر کردن کلوپهای فیلم گشتزنی دنبال سیاهیلشکر بگردد! کلکسیونی از شوخیهای بیمزه، غالباً پایینتنهای، اروتیک، بازیهای تهوعآور و باری به هر جهت، و کارگردانهای بیاستعداد و بیسلیقهای که الفبای کارگردانی را هم بلد نیستند. اینکه چطور این حجم از فیلمهای مبتذل هر سال راه به پردههای نمایش پیدا میکنند واقعاً جای سوال و تحقیق دارد. در این روزگار در سینمای ایران، بهزحمت در عرض یک سال میشود به تعداد انگشتان دست فیلم قابلاعتنا و خوشساخت و استاندارد پیدا کرد. کارگردانهای بزرگ ما یکی بعد از دیگری از صحنه محو شدند. روزگاری بود که مهرجویی و تقوایی و بیضایی و فرمانآرا و یکی دو فیلمساز فرهیخته و باسواد، عشق به نشستن در سالن سینما و محوشدن در تصاویر پرشکوه و روایت گریهای استادانه و دیالوگهای بهیادماندنی را در ما زنده نگه میداشتند. فیلمسازهای روشنفکری چون کیارستمی که نبض جشنوارهها را در دست داشتند، چنان تأثیری از خود برجای گذاشتند که حتی بازیگوشانهترین و کماهمیتترین آثارشان هم از تحسین بینصیب نمیماند. همه را ازدستدادهایم. مهرجویی عزیزمان کاردآجین شد، تقوایی خانهنشین، بیضایی خارجنشین و مبتلا به دردی لاعلاج، کیارستمی قربانی غفلت پزشکی، و اگر کسی مانده که اندک امیدی به او داشتیم، سالهاست در چنبرههای تو در توی تصویب فیلمنامه و پروانه نمایش و یا ممنوعالکاری و ممنوع الزندگی شدن گرفتار و سرگردان است. اینکه تصور کنیم جایگزینی برای علی حاتمی پیدا بشود که حالا چه غلط چه درست، حتی کمسوادترین کاراکترهای آثارش فاخرترین و بهیادماندنیترین دیالوگها را بر زبان میآوردند، سخت در اشتباهیم. به اوضاعی گرفتار شدهایم که باید دعا کنیم بالاخره مسعود کیمیایی یک فیلم خوب بسازد، گرچه بدترین کارهایش هم استانداردتر و قابلاحترامتر از جریان اصلی سینمای امروز ما هستند. فیلمسازهای جوان و خوشآتیهای که سالهای قبل آثار شاخصی عرضه کردند، در این روزگار جایی برای کار ندارند. و در این شهر بدون کلانتر، قورباغه است که هفتتیر میکشد. انبوهی از فیلمهای مبتذل، کمدیهای حال به هم زن و ایدههای نخنما و چرک که بوی پوسیدگی و عقبماندگی آنها مشمئزکننده است. دستمزدهای میلیاردی و فروشهای چند ده و چند صدمیلیاردی که این جیبهای گشاد را حالا حالاها پر نخواهد کرد. فیلمهایی که بهجز ابتذال و تنزل سطح سلیقهٔ مخاطب، هیچچیز دیگری برای ارائه ندارند. سوداگری و سودجویی مسیر خود را خوب پیدا کرده. نبودن امکان تفریح و سرگرمی برای اکثریتقریببهاتفاق جامعه که تفریحی بهجز رفتن به رستوران و گشتزدن در پارک و در نهایت سالن سینما ندارند. هر چیز که ذرهای نشان از مفرح بودن داشته باشد، آنها را به سمت خود خواهد کشید. فیلمهایی که بهزحمت زور خنداندن تماشاگر خود را دارند؛ اما همین سینما برای آدمی که صبح تا شب در هراس از تأمین مایحتاج و نگران قیمت گوشت و مرغ و برنج و ماشین و دلار است، حداقل برای دو ساعت نشستن در تاریکی و فکرنکردن و گاهی چرتزدن و پفک و ذرت خوردن، جای بدی نیست. اینطور شده که تماشاگر ما به دیدن فیلم مبتذل عادت کرده، بازیگری که سوابق درخشانی داشته حالا با میلیاردها دستمزد تن به هر خفتی میدهد، و تهیهکنندههای جاهل و کمسواد، اما گردنکلفتی که سالهاست سینمای عامهپسند ما را در حد و حدود فرهنگ نازل و چالهمیدانی خود نگه داشتهاند و اجازهٔ نفسکشیدن به هیچ احدی را نمیدهند مگر چاکری و نوکری خودش را به آنها اثبات کند. اینها سالهاست که از هر دروازهای رد شدهاند و در هر دولتی که آمده و رفته تکریم شدهاند. هیچکس به آنها نمیگوید بالای چشمتان ابروست. از پروندههای “می – تو”ی آنها در هیچ جا اثری نیست و نباید باشد. اینها هستند که میتوانند هر چیزی را با یک ترفند و کلاهشرعی به ملت غالب کنند و مثل گربهای که هر طور رهایش بکنی باز هم چهار دستوپا روی زمین فرود میآید، سالم از مهلکه دربروند. هر جا هم که بحثی یا اعتراضی باشد، با انگشت به مردم اشاره میکنند و اقبال عموم را سپر بلای خود میکنند. بله وقتی صحبت از عوام میشود و سلیقهٔ افرادی را که در عمر خود دو تا کتاب نخواندهاند معیار قرار بدهید، به مفت بر و زودپز هم میشود کردیت داد، همانطور که در روزگار قدیم مهدی مشکی و شلوارک داغ هم پرفروش بود. اما آیا این دلیل اعتبار و آبروی فیلم هست؟ مزخرفاتی مثل تگزاس باید هم به قسمت سوم برسند؛ چون اینجا لودگی خریدار دارد. حالا نمیدانم برای “بینالمللی” کردن فیلمشان چرا از بازیگرهای دست پنجم خارجی استفاده میکنند، وقتی میشود خود آلکسیس تگزاس را آورد که والله دستمزدش از بازیگرهای خشتک پوش ما کمتر هست و مردم هم برای خرید بلیت فیلمشان از سر و کول هم بالا میروند.
شاید به معنای واقعی شاهد سیاهترین روزهای سینمای ایران باشیم. از سینمایی که روزگاری نمیدانستی کدام فیلمش را زودتر ببینی، اجارهنشینها، هامون، لیلا، باشو، ناخدا خورشید، آدمبرفی، سرب، و… و بازیگرهایی که دیگر هیچکدامشان نیستند. جوانهای بازیگری که داریم سالهاست رسالت خود را فراموش کردهاند. الان دستمزد است که حرف اول را میزند. باید زندگی و مخارج کذایی آن را گرداند، گور پدر فرهنگ و هنر. بازیگری داریم که سالهاست کوچکترین تغییر و تحولی در بازیاش ندیدهام، فقط کلاهگیسش هست که در هر فیلم با فیلم بعدی فرق میکند! به اینجا رسیدهایم. ایدهای برای فیلم نداریم و هر چه هست پنهان یا آشکار از فیلمها یا سریالهای قدیم و جدید خارجی عاریه گرفته شده. خلاقیت در این سینما سالهاست که مرده و قابلاحیا هم نیست. بیمسئولیتی و شلختگی از سرتاپای فیلمها بیرون میریزد. به هر بهانهای سری به دوران قدیم میزنند شاید از همان تهماندهٔ کمرنگ نوستالژیک و خاطرات محو و کهنه پول دربیاورند. سیاست مسئولین سینمایی هم که یک بام و دوهوا بوده. اگر گوگوش و ابی و لیلا فروهر بد هستند، چرا بدلهایشان و آهنگهای آنها مشکلی ندارد؟ چرا رقص لیلا فروهر در بچگی در یکی از فیلمهایش را جزءبهجزء و پلان به پلان تقلید میکنند و توی فیلم میگذارند و کسی معترض نمیشود؟ چون خواننده در ایران نیست و کارگردان و تهیهکنندهاش از دنیا رفته هر کاری دلشان خواست بکنند؟ متأسفانه مخاطبین هم که اکثراً نه حافظه بصری دارند و نه حافظه تاریخی. در نهایت، این سینما چنان با سر به زمینخورده که مشخص نیست چطور و با چه تمهیدی قرار است از جایش بلند بشود و دوباره به وضعیت عادی برگردد. همین که به وضع عادی برگردد هم جای شکرگزاری دارد. ایکاش در تعریف وضعیت سینما در ایران، میشد این هجوم ابتذال، این گرایش خاص در تماشاگران و این وضعیت نابهنجار را فقط در قالب استفاده از گویش و صحنههای بیپروا، توهینآمیز یا استفاده از دیالوگهای صریح و تفکربرانگیز بررسی کرد، چرا که همین المانها میتوانستند نشانهٔ یک انتخاب عمدی هنرمندانه برای برانگیختن عکسالعمل و احساسات تماشاگر، منعکسکنندهٔ بخش و یا تمام واقعیتهای جامعه، و یا تلاش عمدی و آگاهانهٔ فیلمساز برای گذشتن از خطقرمزها باشند، و آنوقت در نهایت میشد بهعنوان یک بیانیه قدرتمند اجتماعی به آن اشاره کرد، اما ابتذالی که الان شاهد آن هستیم، بیاهمیت، کلیشهای و فاقد اصالت است. پیشپاافتادگی این سینما، در نهایت و بهزودی مخاطبان را خسته و دلزده خواهد کرد. در سینما، به این روند در مؤدبانهترین حالت ممکن، “کودن سازی مخاطب” میگویند، وقتی دستاندرکاران سینما، مردم را با سینمایی سرگرم کنند که ساده و پیشپاافتاده و سرتاپا حماقت بار است و موفقیت در گیشه، مقدم بر شایستگی فکری و هنری باشد. دیگر حرفی نیست؛ چون تا همین حد هم آب در هاون کوبیدن بود و مدتهاست که کار از کار گذشته.