هاروکی موراکامی، یکی از شناختهشدهترین چهرههای ادبیات معاصر ژاپن، با خلق آثاری که میان واقعیت و خیال مرز باریکی میکشند، مخاطبان جهانی را مجذوب خود کرده است. موراکامی در داستانهای خود با نثری ساده به کاوش در مفاهیمی چون انزوا، هویت، عشق، و پیچیدگیهای ذهن انسان میپردازد.آثار او ترکیبی از عناصر ادبیات کلاسیک ژاپن و فرهنگ عامهی غربی هستند که فضایی رازآلود و در عین حال آشنا خلق میکنند. البته شباهتهایی میان داستانهای او و نوشتههای «ریموند کارور» وجود دارد. از جمله مشهورترین آثار موراکامی میتوان به «کافکا در کرانه»، «جنگل نروژی»، و «سرزمین عجایب بیرحم» و «پایان دنیا» اشاره کرد. موراکامی با توانایی خارقالعادهاش در خلق شخصیتهای چندلایه و روایتهای پیچیده، نه تنها تحسین خوانندگان، بلکه توجه منتقدان ادبی را نیز به خود جلب کرده است.
داستان کوتاه «بیستسالگی» ابتدا در مجموعه Blind Willow, Sleeping Woman منتشر شد. پیرنگ این داستان به این شرح است: داستان از زبان زنی روایت میشود که تجربهای غیرمعمول در روز تولد بیستمش را برای شخص دیگری، که تا پایان داستان ناشناس باقی میماند، تعریف میکند. او در آن روز بهجای همکار بیمار خود مجبور میشود شیفت کاری در رستوران را بر عهده بگیرد. همین امر او را به اتاق صاحب مرموز رستوران میکشاند. این مرد مرموز، که هرگز از اتاقش خارج نمیشود، به او اجازه میدهد که یک آرزو بکند؛ آرزویی که بهگفته او بدون شک برآورده خواهد شد. داستان بدون اشاره به ماهیت آرزوی دختر پایان مییابد و او هرگز به شخص ناشناس یا مخاطب نمیگوید چه چیزی آرزو کرده است.
در ابتدا نگاهی به فرمروایی داستان بیندازیم. داستان ظاهراً در دو زمان روایت میشود. یکی در زمان بیستسالگی دختر و وقایع مربوط به رستوران و یکی با فاصله از روایت و جایی که دختر و شخص ناشناس درحال گفتوگو هستند. برای تحلیل زاویهدید این داستان لازم است نگاهی به شروع داستان بیندازیم:
“آن روز، در بیستمین سالروز تولدش، مثل همیشه توی رستوران مشغول کار بود.“
«ظاهراً» شروع داستان از زاویه دید سومشخص است. این سومشخص، که با ادراکات شخصیت دختر جلو میرود، تا اواسط داستان محدود به ذهن دختر باقی میماند. اما اواسط داستان یک چرخش در روایت اتفاق میافتد:
“گفت: «این اتفاق واقعاً افتاد.» مستقیم به من نگاه میکرد. «اینها رو از خودم درنمیآرم.»
گفتم: «حتماً همینطوره.» آدمی نبود که از هیچوپوچ داستان احمقانهای سرهم کند. «خب…آرزو کردی؟»
باز هم چند لحظه نگاهم کرد.“
در این بخش کلمهی «گفتم» باعث تغییر در زاویهدید قراردادی اولیه میشود؛ زیرا «گفتم» به یک اول شخص برمیگردد. در ادامه میبینیم که این اول شخص در جاهای دیگری از داستان هم آمده است:
“هردو مدتی ساکت بودیم؛ نوشیدنیهایمان را مینوشیدیم و هرکدام توی فکر خودمان بودیم.
گفتم: «یه چیزی ازت بپرسم، ناراحت نمیشی؟ دقیقتر بگم، دو چیز.»”
نتیجتاً میتوان گفت زاویهدید این داستان، برخلاف چیزی که در ابتدا بهنظر میآید، اول شخص است. اول شخصی که روایت دختر را درونی کرده و آن را برای خواننده روایت میکند. همیندلیل باعث تشابه میان اول شخص و سوم شخص شده است. اگر بخواهیم بهطور دقیق موقعیت این راوی اول شخص را بدانیم، میتوانیم لایهی زمانی سومی را هم به داستان اضافه کنیم. این راوی اول شخص، در زمانی بعدتر از گفتوگویش با دختر نشسته است و هم روایت دختر را برایمان میگوید هم گفتوگویش با او را. این موضوع از طریق افعال گذشتهای که در روایت آمده است اثبات میشود. برای درک بهتر این زاویهدید خوب است آن را با آرای «ژرار ژنت» نیز تحلیل کنیم. ژرار ژنت در نظریهی روایتشناسی خود میان «کانونیساز» و «کانونیشونده» تمایز قائل میشود. کانونیساز به راوی داستان اشاره دارد که روایت را «بیان» میکند؛ یعنی راوی کسی است که «میگوید». در حالی که کانونیشونده، نقطهنظر یا دیدگاه شخصیت یا موجودیتی است که داستان از منظر او روایت میشود؛ یعنی کسی که «میبیند» یا به بیان بهتر «ادراک میکند». در این داستان، در بخشی که مربوط به روایت دختر در رستوران است، کانونیساز یا صدای روایت، همان اول شخصی که ذکر شد است. کانونیشونده یا کسی که میبیند و ادراک میکند دختر است. به همینخاطر چیزهایی از این دست در آن روایت میبینیم:
“با همان گیلاس شراب توی دستش با احتیاط لب کاناپه نشست. زانوهایش را به هم چسباند و دستی به دامنش کشید و دوباره سینهاش را صاف کرد. رد قطرههای باران را میدید که روی شیشهی پنجرهی پایین میلغزیدند.”
اما علت این چندلایه بودن زمان و الزامروایی آن چیست؟ بهنظر میرسد این موضوع به معنای داستان مربوط است. در لایهی اول زمانی، یعنی روایت مربوط به دختر و رستوران و ملاقات او با مرد مرموز، ما شاهد یک رویداد مهم هستیم. در لایهی دوم، که شاهد گفتوگوی میان دختر و راوی هستیم، تأثیر آن اتفاق را میتوانیم ببینیم:
“درحالی که نرمهی گوشش را میخاراند باملایمت بیشتری گفت: «چیزی که میخوام بهت بگم اینه.» نرمهی گوش خوشترکیبی داشت.
«مهم نیست آرزوی آدمها چی باشه، مهم نیست به کجا برسن، هیچوقت نمیتونن آدم دیگهای باشن. همین و بس.»“
میتوان گفت این نتیجهگیری نشاندهندهی این است که برخلاف حالت آشنایی که آرزو دربارهی تغییر زندگی دارد، این اتفاق لزوماً قرار نیست بیفتد. در اینجا ماهیت آرزو درمقابل زندگی قرار میگیرد و این تقابل باعث معنادار شدن پایانبندی و البته ایجاد سوالاتی دربارهی ماهیت آرزو و زندگی، آزادی و میزان اثرگذاری شخص بر روی زندگی برای خواننده میشود.
درنهایت در تحلیل زاویه دید داستان «بیستسالگی» مشخص میشود که روایت داستان به شکل اولشخص بازگوکننده است. راوی، با فاصله زمانی از رویداد اصلی، تجربهای شخصی از گذشته خود و گذشتهی شخص دیگری را روایت میکند. این ساختار روایتی نه تنها امکان بازبینی و بازاندیشی درباره وقایع گذشته را فراهم میآورد، بلکه با حفظ ابهام درباره برخی جزئیات کلیدی، تعلیق روایی را نیز تقویت میکند.
میتوان چنین نتیجهگیری کرد که راوی به درون شخصیت دختر نفوذ کرده اما همچنان از بعضی مسائل، مثل فاش کردن آرزوی دختر، فاصله میگیرد یا تعمداً آنها را حذف میکند تا تمرکز را روی فرآیند نگه دارد. در نهایت، زاویه دید و کانونسازی در داستان به ایجاد لایههای معنایی کمک میکنند، جایی که در پایانبندی داستان خواننده با ابهام و سکوت مواجه میشود، خودش به بخشی از فرآیند معناسازی تبدیل میشود. این ویژگی روایت موراکامی را به یک اثر پویا و تأملبرانگیز تبدیل میکند.
این داستان از مجموعه داستان «خانوادهی مصنوعی» به ترجمهی خانم مژده دقیقی از انتشارات نیلوفر انتخاب شده است.