داستان کوتاه «هرزهویل» نوشتهی محمد تقوی، روایت مرگ است. روایت تغییر نظم موجود به نظم جدید که نظم بهتری نیست بلکه ویرانی حاصل از زلزله است. روایت امیدهایی که فرو میریزند و زیر تلی از آوار خاک میشوند. پیرنگ داستان به این شرح است: مردی به نام «علی»، که کارمند نیروگاهی در روستای «هرزهویل» است، تصمیم میگیرد خود را به شهر رشت منتقل کند. او پس از دوندگی زیاد توانسته حکم انتقالی را بگیرد و حالا برای دادن خبر خوش به خانوادهاش به هرزهویل برمیگردد. همانشب زلزلهی رودبار رخ میدهد و روستا کاملاً خراب میشود. او بعد از دیدن آنهمه مرگ در بُهت فرو میرود و اعصابش آنقدر متشنج میشود که توانایی تصمیمگیری و رفتن به رشت را از دست میدهد.
داستان، در همان عنوان خود را مکانمند میکند و در روستای «هرزهویل» نزدیکی منجیل اتفاق میافتد. همچنین در ادامه خود را زمانمند نیز میکند و خود را در زمان زلزلهی رودبار در سال 1369 مستقر میکند.
در ابتدای داستان پیش از معرفی شخصیت اصلی، پاراگرافی وجود دارد که سیمایی است از اتفاقی که برای این شخصیت میافتد. این پاراگراف را بخوانیم:
“بدترین جا برای ایستادن حتماً کنار جاده است و حتماً برای همین است که اینطور دلش گرفته. آدم یک جا بایستد و شاهد گذر دیگران باشد. کجایش اهمیت ندارد. مهم رفتن است.”
وقتی مسئلهی شخصیت مشخص میشود این پاراگراف، معنا پیدا میکند:
“«اگر شانس بیاریم و دیگه مسئلهای پیش نیاد، درست میشه.“”به محبوبه گفته بود. علت سفرش به تهران هم همین بود. معاون فنی تا میتونست نه آورده بود، ولی دست آخر جواب مثبت داده بود و قرار شده بود پانزده روز دیگر برای حکم مراجعه کند. خودش گفته بود میآید. اگر میخواست منتظر نامهنگاری اداری بماند، معلوم نبود چهقدر دیگر طول میکشید. تا اینجا هم دو سالی دوانده بودندنش.”
در این پاراگراف، خواننده دو نکته راجع به شخصیت دریافت میکند؛ یکی شغل او و دیگری خواست شخصیت برای «رفتن». اما نویسنده در این بخش از داستان مشخص نمیکند علی میخواهد به کجا برود. علت این تمهید او میتواند ایجاد تعلیق باشد. بعد از این، راوی در یک فلشبک به ترسیم هرزهویل، که محل زندگی علی و خانوادهاش است، میپردازد:
“او را با خودش به هرزهویل برده بود: شهرک سازمانی توانیر، جایی که هیچچیز برای تأمین نیازهای اجتماعی زندگی وجود نداشت: نه پارکی، نه سینمایی، نه تئاتری، نه مغازهای و بازاری، و نه حتی گردشگاهی که بتوانی در آن قدم بزنی. بهجای هرچیزی میدانچهای بود با تنها مغازهی شهرک، و تالار و سینما که همیشه تعطیل بود.”
در این بخش به جواب این سوال که علی «از کجا» میخواهد برود بهطور ضمنی اشاره میشود. همچنین علت رفتن او نیز مشخص میشود. به این ترتیب مسئلهی شخصیت رفتن از هرزهویل است. این نیز گفته میشود که روستای هرزهویل هیچچیزی برای تأمین نیازهای «اجتماعی» ندارد.
اما علت رفتن علی میتواند «تنهایی» هم باشد. اوایل داستان به واکنش او نسبت به تنهایی اشاره میشود. در ادامه نیز عدم تمایل او به تنهایی و همچنین ملالی که در هرزهویل وجود دارد، دیده میشود:
“زندگی در یک شهر بزرگ مثل رشت اینقدر یکنواخت نیست. بهخصوص که خواهرهایش هم آنجا هستند. همیشه میشود رویشان حساب کرد. برای بچهها که عالی است.”
پس میتوان گفت خواستهی بیرونی شخصیت رفتن از هرزهویل و خواست درونی او نجات یافتن از تنهایی و روزمرگی و ملال است.
دقیقاً زمانی که همهچیز درست پیش میرود نظم اولیه با زلزله، که حادثهی محرک اولیه است، بههم میخورد. پس از وقوع زلزله تنش افزاینده میشود. علی ابتدا مقابل طبیعت و سپس مقابل مرگ قرار میگیرد و با آنها وارد نوعی کشمکش میشود. و نهایتاً در رویارویی با مرگ و این کشمکش دچار فروپاشی روانی میشود:
“همهچیز درهم میشود، گره میخورد؛ علی صالحی، محبوبه، پادگان، رشت، اسبابکشی، همه باهم مخلوط میشوند و میچرخند. و از میان این چرخش تنها چیزی که قابل تشخیص است، آن بو است. آن بوی سنگین نمناک، بوی مردار.“
علی مغلوب مرگ میشود و در کشمکش با آن به درکی که راوی میگوید نمیرسد. راوی دربارهی مرگ چنین میگوید:
“اصلاً مرگ یعنی همین، یعنی پذیرفتن اینکه آنها دیگر تکان نمیخوردند، دردی حس نمیکنند، و اینهمه، یعنی مردگی آنها در منافات با مفهوم عام انسان بودنشان نیست. آنها هم انساناند هم جنازه.“
بهنظر میرسد نویسنده با آوردن این توضیح از زبان راوی میگوید که علی نتوانسته به این پذیرش دربارهی مرگ برسد. و علت نرسیدنش نیز میتواند اهمیتدادن او به مفهوم «اجتماع» باشد.
بر همین اساس بررسی درام این داستان نیز جالب است. خواستهی علی؛ مهاجرت از هرزهویل است. او برای مهاجرت بسیار تلاش میکند. زمانی که زلزله میآید او با آن در کشمکش قرار میگیرد. در نهایت موفق میشود که مهاجرت کند اما انگار او نیز دچار نوعی مرگ میشود؛ نه تکان میخورد، نه دردی حس میکند و تنها چیزی که میتواند احساس کند بوی جنازههای درحال فساد است.
این داستان از مجموعهی «نیل» نوشتهی محمد تقوی و منتشر شده توسط نشر چشمه انتخاب شده است.