با پائولو جوردانو، نویسندۀ ایتالیایی که برای رمان «تنهایی اعداد اول» در سطح جهانی شناخته شده، مصاحبهای انجام دادهام. او در این مصاحبه از تجربۀ نوشتن این رمان که جوایز متعددی برایش به ارمغان آورد، دیدگاههایش دربارۀ زمان به عنوان سازهای غیرخطی، شیفتگیاش به سینمای ایران، و نیز تحولات اجتماعی ایران با تمرکز بر مقاومت زنان و تنهایی انسان مدرن سخن گفت. این گفتگو مروری است بر جهانبینی ادبی و دغدغههای فکری جوردانو که در آثارش بازتاب یافته.
***
به عنوان یک نویسنده که تحصیلاتش در رشتۀ فیزیک است، آیا فکر میکنید که این تجربۀ علمی بر نوشتهها و به ویژه کاوش در تمهای احساسی عمیقی که در کتاب «تنهایی اعداد اول» به آن پرداختهاید، تأثیر گذاشته؟ چگونه این دو حوزه—علم و ادبیات—میتوانند در هم تنیده شوند و بر پروسۀ خلق آثار شما تأثیر بگذارند؟
۲۳ ساله بودم که کتاب «تنهایی اعداد اول» را نوشتم. در آن زمان سال اول دورۀ دکترایم را در رشتۀفیزیک ذرات میگذراندم. روزهای من کاملاً درگیرِ فرمولها، معادلات، اعداد، علوم و ریاضیات بود. افکارم هم درگیر همین موضوعات بود .اغلب داستانهایم را اواخر شب، وقتی که ذهنم از انجام محاسبات، نسبتا خسته شده بود مینوشتم. یعنی هیچ مرز مشخصی بین علم و نوشتههایم وجود نداشت. علم به طور کاملاً طبیعی وارد روایت شد. به یک معنا، من واقعاً آن را تغییر ندادهام. من در حیطۀ علم زیاد مطالعه کردم. شاید تمرکز بر روی این دو، صرفا معکوس شده باشد، اما هنوز هم خیلی آزادانه بین این دو حوزه فعالیت میکنم. به عنوان مثال، در حالی که به سؤالات شما پاسخ میدهم، در تریسته هستم، جایی که دورهای را در زمینۀارتباطات علمی و داستانسرایی تدریس میکنم. ده سال است که این کار را انجام میدهم. اغلب، ایدههای داستانیام از دیدگاههایی که در علوم کشف میکنم نشأت میگیرند. وقتی میشنوم که مردم دربارۀ تمایز «دو جهان» و «دو فرهنگ» صحبت میکنند، میفهمم چه میگویند. اما این شکاف هرگز بخشی از تجربۀ من نبوده است.
به نظر میرسد که شما و برخی از نویسندگان هموطنتان، مانند نیکولو آمانیتی، علاقۀ خاصی در به تصویر کشیدن کودکان به عنوان قهرمانهای اصلی در آثار خود دارید. چه چیزی شما را به نوشتن از زاویۀ دید شخصیتهای کودک ترغیب میکند؟
در مورد خودم این مساله ارتباط نزدیکی با تنهایی دارد. علاقۀ داستانسرایی من در مورد کودکان به تدریج با گذشت زمان اندکی کمتر شد. اما من هنوز هم خیلی بچهها را زیر نظر میگیرم.ما به خودمان دروغهای زیادی در مورد ماهیتِ کودکی میگوییم. دوران کودکی، جادویی و در عین حال ترسناک، آسیبپذیر، حساس و بیدفاع است.

منبع الهام شما برای نوشتن «تنهایی اعداد اول» چه بود؟ لحظه یا تجربۀ خاصی وجود داشت که جرقۀ نوشتن داستان را زده باشد؟
فکر میکنم که جوهر آن کتاب از پیش در درون من وجود داشت. اینطور نبود که روایت یا شخصیتها به طور کامل در ذهنم شکل گرفته باشند؛ واقعاً هیچ چیزی در ذهنم نداشتم و آرام آرام به آن رسیدم. اما حال و هوای کلی رمان از پیش وجود داشت. بخشی از وجودم بود. فقط به آن اجازه دادم تا حول رویدادهای خاص و یک خط داستانی متمایز متبلور شود.
عنوان رمان شما (تنهایی اعداد اول) به ماهیت منحصر به فرد و منفرد اعداد اول اشاره دارد و از مفهوم اعداد اول به عنوان استعارهای برای به تصویر کشیدنِ انزوا و روابط پیچیدۀ شخصیتها استفاده کردید. به ویژه در زمینۀ چالشهای عاطفی عمیق آلیس و ماتیا که با مسائل اجتماعی معاصر مربوط به سلامت روان و تنهایی همسو است.
خب، حدس میزنم همۀ ما حداقل در لحظاتی از زندگیمان تا حدودی کیفیت اعداد اول را داریم. برخی از افراد، مانند آلیس و ماتیا، به دلیل تجربیات و شخصیت خاص خود، این کیفیت را با شدت بیشتری از خود نشان میدهند. «تنهایی اعداد اول» در درجۀ اول، تروما و تأثیر آن در ناتوانی ما در برقراری ارتباط با دیگران را بررسی میکند. آیا جامعۀ ما روز به روز تنهاتر میشود؟ باز هم نمیتوانم با اطمینان بگویم. احتمالا بر اساس این که کدام جامعه را برای سنجش و اندازهگیری انتخاب کنید نتیجه متفاوت است. اما به طور کلی، فکر می کنم تهدیدی از این نوع وجود دارد. ما فرصت ملاقاتهای حضوری و معاشرت با دیگران را بیشتر و بیشتر از دست میدهیم. کووید تأثیر منفی بسیاری بر این جنبه گذاشت. فناوریهای دیجیتال نیز ویرانگرند اما اینها تنها علتهای آن نیستند. یک گرایش فراگیر اجتماعی-اقتصادی وجود دارد که به انزوای افراد دامن میزند. این احساس برای من کاملا آشنا است چون همیشه برای برقراری ارتباط عمیق با دیگران با چالشهایی مواجه بودهام. اما این چالشها، خود راهی برای برقراری ارتباطات است. نگرانی واقعی زمانی به وجود میآید که دیگر کشمکش و تنشی وجود نداشته باشد.
وقتی رمان میخوانم و فیلم میبینم، گاهی پایانهای فرضی برای آنها تصور میکنم. هیچوقت وسوسه شدید که پایان کتاب «تنهایی اعداد اول» را تغییر دهید یا به پایانهای متفاوتی فکر کنید؟
نه واقعا. فکر میکنم همانی است که باید باشد.

نگاهتان به «زمان» به عنوان سازهای انعطافپذیر و غیرخطی چیست؟ به ویژه دوست دارم نظرتان را در رابطه با انحنای زمان و تأثیرش بر درکمان بر ارادۀ آزاد و تغییر در سرنوشتمان بدانم؟ به عنوان مثال، بسیاری از عرفا با انحنای زمان، در مدت زمان کوتاهی حتی در عرض یک شب، این امکان را پیدا میکنند تا به آگاهیای برسند که در شرایط عادی باید در سن مثلا هفتادسالگی به آن برسند. توانستم منظورم را برسانم؟ چون شما فیزیک خواندهاید، کنجکاو شدم که این سوال را بپرسم.
سوال قشنگی است. نمیدانم پاسخی به همان اندازه زیبا دارم یا نه اما من خیلی به زمان فکر میکنم. به خصوص بیشتر در مورد فضازمان. روشهایی که میتوان آن را انحنا داد، تغییر داد و فشرده کرد. این جریان در روح ما اتفاق میافتد، نه تنها در نسبیت عام اینشتین. من ادبیات را بیش از سایر شکلهای بیان هنری دوست دارم، چون تنها ادبیات است که عاری از محدودیتهای فضازمان (و محدودیتهای مالی) است. از نظر من و بسیاری دیگر، زمان جوهره اساسی ادبیات است. به عنوان مثال، پاندمی، یک تحریف و دگرگونیِ بسیار جالب از فضازمان بود. در حال حاضر، در حال بررسی چگونگی بیان این موضوع در قالب یک رمان و چارچوب زبانی آن هستم و به آن به شکل روایتی فکر میکنم که خارج از چارچوبهای داستانسرایی متعارف عمل میکند.نمیدانم در نهایت نتیجۀ کار چه خواهد شد.
بحرانهای زیستمحیطی و تغییرات اقلیمی از موضوعات کلیدی و مهمی هستند که در سالهای اخیر به طور گسترده مورد توجه قرار گرفتهاند. یکی از راهحلهای مؤثر برای مقابله با این چالشها، ترویج گیاهخواری و وگنیسم به همراه نابودی تدریجی دامپروریها است. نظر شما چیست؟
فکر میکنم با شما موافقم. اگرچه میدانیم که مشکلات قابلتوجهی در رابطه با کشاورزی نیز وجود دارد. رژیم غذایی ما تنها راهحلِ ممکن نیست و فقط یک راهحل به تنهایی کافی نیست. پرداختن به بحران زیستمحیطی، مستلزم مجموعهای جامع از راهحلها و یک رویکرد تازه است. من یک پسر گیاهخوار دارم و از این بابت او را تحسین میکنم، اما شخصا فقط کمی رژیم غذاییام را اصلاح کردهام. آخرین رمان من، «تاسمانی»، تضادهای متعددی که در زندگی با آنها مواجه میشویم را بررسی میکند. داشتن وجدان اخلاقی قوی، به ویژه در رابطه با محیط زیست همیشه منجر به اتخاذ رفتارهای مناسب نمیشود. تقریبا غیرممکن است که رفتارهای صد در صد مناسب و درست داشته باشیم، و در نتیجه ما در ابهام زندگی میکنیم و فکر میکنم که این حالت را در انسانها دوست دارم.
شما و هسرتان سالهاست که کنار هم هستید. کلید رابطۀ پایدار شما در این سالها چه بوده است؟
با حضور همیشگی جسم و صدایش در کنارم، تصور از خواب بیدار شدن بدون او برایم دشوار است چه برسد به چیزی نوشتن. همسرم از بسیاری جهات پل ارتباطی من با دنیاست. در نهایت، حداقل از نظر من، به همین سادگی است.
وقتی درخواست مصاحبه کردم، اشاره کردید که پیوندِ عاطفی عمیقی با مردم ایران دارید. چقدر با ادبیات، فرهنگ و سینمای ایران آشنا هستید؟
در درجۀ اول کاش میتوانستم با خیال راحت به ایران سفر کنم. متأسفانه همانطور که اخیرا شاهدِ دستگیری همکار و دوستم سیسیلیا سالا بودیم، زمان امنی برای این کار نیست. بنابراین مجبوریم ایران را از راه دور رصد کنیم. از طریق اخبار و هنر. من شناختِ کافی از سینمای معاصر ایران دارم. یعنی سعی میکنم هر فیلمی که در کشور شما ساخته میشود را تماشا کنم. من عمیقا تلاش هنرمندان و بازیگران و گروهی را که آنقدر به هنر متعهد هستند که در چنین شرایط دشواری، چنین آثار مهمی خلق میکنند را تحسین میکنم. اغلب آنها زندگی خود را در معرض خطر قرار میدهند. اما آنچه بیشتر من را مجذوب خود میکند، پیشرفت و تحولات سیاسی و اجتماعی ایران، به ویژه مقاومت زنان ایران است.

دانشجویان ایرانی که به ایتالیا مهاجرت میکنند، غالباً از مشکلات مربوط به بازار کار در این کشور حرف میزنند. آیا واقعاً بحران اشتغال در ایتالیا وجود دارد و اگر فردی قصد مهاجرت به ایتالیا را داشته باشد پس از فارغالتحصیلی با چالشهای جدی در یافتن کار مواجه خواهد شد؟
پاسخ درست به این سوال برای من سخت است. من اطلاعات موثقی در این مورد ندارم. بر اساس تجربیات شخصی، پاسخ من این است که خیلی آسان نیست. اما قطعا امکانپذیر است.حدس میزنم که این موضوع تا حد زیادی به نوع شغلی که افراد به دنبال آن هستند و سطح تحصیلاتشان هم بستگی داشته باشد. در زمانِ اقامتام در تورین، یک همسایۀ ایرانی داشتم که یک زن جوان معمار بود. او با من در مورد مشکلات مربوط به پیشرفتهای شغلی در ایتالیا صحبت میکرد و سرانجام به هلند نقل مکان کرد. اما، باز هم، فکر نمیکنم دیدگاه من در این مورد خیلی مهم و درست باشد. من صمیمانه امیدوارم که بتوانیم به تقویت ارتباط پویا میان افراد، به ویژه جوانان و ایدهها ادامه دهیم.
ممنونم که در این گفتگو شرکت کردید.
خیلی ممنونم شیوا. خداحافظ.
بهمن ۱۴۰۳