با بررسی آثار یک هنرمند میتوان روزنههایی باز کرد که سبک و سیاق آن هنرمند و دیدگاهها و نگاه او به زندگی را به ما نشان دهد. نویسندهها نیز از این موضوع مستثنی نیستند. بررسی شباهتهای آثار نویسندههای تأثیرگذار علاوه بر شناخت آنها میتواند چشماندازی باشد که دورهای خاص از زندگی آن نویسنده را نشان میدهد. هوشنگ گلشیری، یکی از مهمترین نویسندههای معاصر ایران است. او تسلط زیادی به فرم و ساختار داستان داشت. شناخت گلشیری از ادبیات و نثر کهن فارسی و بهره گیری او از آثار قدما، باعث غنای ادبی داستان های او شد. در این یادداشت به شباهتهای دو داستانکوتاه «میرنوروزی ما» و «عروسک چینی من» از گلشیری خواهم پرداخت.
ابتدا لازم است پیرنگ این دو داستان را بدانیم. «میرنوروزی ما»، داستان مرضیه و سینا است. حسین همسر مرضیه و پدر سینا که یک فعال سیاسی بود، اعدام شده است. مرضیه نمیتواند خبر اعدام شوهرش را به سینای خردسال بدهد. آنها هرشب اسلایدهای ماسوله که آخرین سفر خانوادگیشان است را با پروژکتور پخش میکنند و خاطرهی آن سفر پنجروزه را شبیه سازی میکنند.
«عروسک چینی من»، روایت دختربچهای به نام مریم است. پدر مریم زندانی سیاسی بوده و بهنظر میرسد که اعدام شده است. مریم با عروسکهایش صحنههایی از ملاقات رفتن به زندان و آمدن خبر فوت پدرش را شبیهسازی میکند. شباهتهای این دو داستان از همینجا مشخص است. در پسزمینهی هر دو سیاست و افراد درگیر با آن قرار دارد. همچنین در صحنهی مرکزی هر دو داستان، خبری از آن افراد درگیر در سیاست نیست، چرا که هر دو اعدام شدهاند. اولین عنصری که در داستانها مورد توجه قرار میگیرد نوع زاویه دید و راوی است. راوی یا کسی که داستان از چشم او روایت میشود، از دیدگاه هوشنگ گلشیری، مهمترین عنصر داستان بود. راوی هر دو داستان، راوی اولشخص هست. «میرنوروزی ما» از زبان مرضیه و «عروسک چینی من» از زبان مریم روایت میشود. شباهت مرضیه و مریم در اغتشاش افکارشان است؛ مرضیه بهخاطر ازدستدادن شوهرش سوگوار است و مریم کودکی است که دلمشغول پدر غایبش است. هر دوی این موقعیتها زمینهساز روایتی چند پاره شدهاند. بههمیندلیل، زمان بهصورت خطی در هر دو داستان وجود ندارد و تقدم و تأخر اتفاقها طبق زمان تقویمی نیست. همین موضوع باعث حذف بعضی اطلاعات در داستان شده است. تمهید حذف، راه را برای سفیدخوانی مخاطب باز گذاشته است. اگر بخواهم نمونهای مثال بزنم در هر دو داستان خواننده علت دستگیری شخصیت حسین یا شخصیت بابا را نمیداند. راویها دربارهی گروه و جناح سیاسی این دو شخصیت نیز چیزی نمیگویند. حتی در «عروسکچینی من» بهدلیل کودک بودن راوی، مستقیماً خبر اعدام را نمیخوانیم. این موضوع، هم باعث شرکت خواننده در روایت شده است و هم داستان را از مرز دورههای خاص تاریخی فراتر برده است.
هوشنگ گلشیری با فرا خواندن سنتهای ادبی گذشته، لایههایی جدید به داستان خود افزوده است. اگر به رفتار شخصیتها در هر دو داستان نگاه کنیم، نوعی اجرای شبیهخوانی را میتوانیم ببینیم. در «عروسک چینی من»، مریم با قرار دادن عروسکهایش و دادن نقش به آنها و گفتن دیالوگها بهجای آنها، صحنهی ملاقات با بابا، درخواست عفو کردن مادرش و مادربزرگش و آمدن خبر اعدام بابا را شبیهخوانی میکند. در «میرنوروزی ما»، شبیهخوانی توسط مرضیه و سینا انجام میشود. آنها با دیدن اسلایدهای ماسوله و گفتن دیالوگهای پنج روزِ سفر، این شبیهخوانی را انجام میدهند. در پایان داستان نیز مرضیه جزوی از شبیهخوانی شده و انگار که واقعیت برایش از بین میرود. و این موضوع درست مثل اتفاقی است که در تعزیهها و پردهخوانیها صورت میگیرد.
شباهت دیگر این دو داستان در صحنهی مرکزیشان است. صحنهی مرکزی هر دو داستان با فاصله از روز واقعه انتخاب شده است. سوالی که ممکن است در خوانش این دو داستان پیش بیاید این است که چرا نویسنده صحنهی مرکزی را همان روز اعدام انتخاب نکرده است؟ علت این فاصلهگذاری چیست؟ پاسخ این سوال ها را میتوان در مقاله گلشیری در کتاب «باغدرباغ» (با عنوان «داستاننویسی») دریافت کرد. گلشیری مینویسد:
“نویسندهی بد با پیش آوردن تصادف کار را به انجام میرساند. اما اگر نویسندهای بداند که زندگی در واقعیت امر همچنان ادامه دارد، مسایل با مرگ و یا خودکشی شخصیت او حل نمیشود، و در ضمن خواننده باید بداند که مشکلات عظیمتر از آن است که بشود با چنین پایانبندی سادهای بدانها جواب داد.”
و این درست اتفاقی است که در این دو داستان رخ میدهد. با اینکه شاید از نظر حسی، صحنهی مرگ حسین و بابا تاثیرگذاری بیشتری داشته باشد و همدلی خواننده با مرضیه و مریم حین سوگواری را بیشتر برانگیزد. این صحنهها بهعنوان صحنهی مرکزی انتخاب نشدهاند. میتوان گفت از نظر گلشیری، کشتن کسی بهدلیل اعتقادهایش چنان هولناک و در عینحال تأثیرگذار است که پایانبندی سادهای مثل مرگ شخصیت یا خودکشی بازماندهها راه خوبی برای بستن داستان نیست. علت دیگری که میتوان برای انتخاب این فاصلهی زمانی در صحنههای مرکزی آورد، اعتقاد نویسنده به ایستادن طرف زندگی است. مرضیه و عصمت، مادر مریم، و مریم و سینا با اینکه همسر و پدرشان از بین رفته مجبور به زیستن هستند و هر چهار نفر بهدنیال راهی برای آسانتر کردن این زندگی که بسیار تغییر کرده است و تسکین خود هستند. این روحیهی علاقه به زندگی هم در حسین در میرنوروزی ما و هم در بابا وجود دارد. در «میرنوروزی ما» دربارهی حسین چنین میخوانیم:
“حسین گفت: «شاخهها را نگاه کن، انگار نه انگار زمستانی هم بوده. ببین چهطور با باد خموراست میشوند، و برگهای سبز روشنشان در این نور نارنجی غروب تکانتکان میخورد.»”
و دربارهی بابا در «عروسک چینی من» نیز چنین میخوانیم:
“حالا عروسک چینیه باید بگه: عصمت، نبینم پیش اینها رو بندازی.
داد بزنه و بگه و هی به کوتول اشاره کنه، تو هم بگو: پس چی میشه؟ تکلیف تو چی میشه؟
اون وقت بابا گفت: چی چی میشه؟ معلومه دیگه. نذری که نپختن. تازه هر چی بشه، تو نباید بذاری بچه غصه بخوره.“
در شخصیتپردازیِ این دو داستان نیز شباهتهایی وجود دارد. در هر دو داستان سینا و مریم کودکانی هستند که بالغانه به جهان مینگردند. آنها حتی زودتر از افراد بالغ داستان به پذیرش مرگ پدرهایشان و سازش با زندگی میرسند. برای مثال مریم در جایی از داستان میگوید:
“مامان که دروغ نمیگه. میگه، مگه نگفت: «بابات رفته آبادان برات بخره؛ اینجا که میدونی پیدا نمیشه»؟
عموناصر گفت: خودم براش میخرم.
گفتم: نمیخوام.
البته که میخوام. اگه بابا بخره، اگه بیاد. نمیآد.”
گلشیری سینا و مریم را در کودکی بالغتر از افراد بزرگسال بازنمایی کرده است و شاید بتوان گفت این چشم امیدی بوده است که گلشیری به نسل بعدی داشته است.
داستانهای «میرنوروزی ما» و «عروسک چینی من» از مجموعه داستان «نیمهی تاریک ماه» منتشر شده توسط نشر نیلوفر انتخاب شده است.