در چهارمین قسمت از مجموعه مطالب «بازخوانی یک شاهکار ادبی» بهسراغ یکی از جنجالیترین آثار قرن بیستم رفتهایم: رمان «1984» نوشتهی جورج اورول. رمانی که از زمان نوشته شدنش تا همین امروز عقاید ضدونقیضی درموردش وجود داشته است. عدهای آن را یکی از مهمترین رمانهای نوشتهشده در قرن بیستم میدانند و منتقدانی هم هستند که معتقدند رمان «1984» حتی یک رمان خوب هم نیست چه برسد به یک شاهکار ادبی. دلایلی که این دسته از منتقدان برای ادعایشان ذکر میکنند هم متنوع است: «این رمان عامهپسند است یا بیش از حد اغراقآمیز است و درنتیجه غیرقابلباور است یا اساساً ادبیات علمی-خیالی واجد ارزشهای کافی برای جدیگرفتهشدن نیست.» فارغ از تمام این دلایل، رمان «1984» از زمان نوشته شدنش در اواسط قرن بیستم تا امروز بسیار خوانده شده و توانسته از نظر فکری و محتوایی ذهن مخاطبهای خودش را درگیر کند و آنها را ترغیب کند تا به مسائل سیاسی تنیده شده در زندگی روزمره با دقت بیشتری بیندیشند و برای آزادیهای فردی تلاش کنند. رمانی که هنوز هم میتواند چیزهایی به مخاطبهایش بیاموزد و همزمان سرگرمشان کند و خطر بیش از حد بزرگ شدن دولت و در نتیجه نابودی آزادیهای فردی را، ولو بسیار اغراقآمیز، به آنها گوشزد کند. به همین منظور در این نوشته قصد دارم به چند مفهوم کاربردی که اورول به آنها رنگولعاب داستانی زده تا جدا از احساس، افکار مخاطب را هم درگیر کند بپردازم. مفاهیمی مثل «دوگانهاندیشی»، «زبان نوگفتار»، «نسبت بدن و ایدئولوژی» که در رمان بسیار پرکاربرداند و درواقع کلید اساسی فهم رمان هستند.
پیرنگ رمان 1984
داستان در سال 1984 در کشور خیالی «اقیانوسیه»که انگلستان و لندن نیز بخشی از آن هستند میگذرد. در این کشور، یگانه حزب حاکم با رهبری «برادر بزرگ» بر زندگی مردم تسلط مطلق دارد. مردم بهطور دائمی تحت نظارت هستند و «پلیس اندیشه» کسانی را که حتی به مخالفت با حزب فکر میکنند، دستگیر میکند. شخصیت اصلی داستان، وینستون اسمیت، کارمند پایینرتبهی وزارت حقیقت است که وظیفهاش بازنویسی گذشته مطابق با خواست حزب است. او در خفا از حزب متنفر است و در دل آرزوی آزادی و حقیقت دارد. وینستون رابطهای عاشقانه و ممنوعه با زنی به نام جولیا را آغاز میکند، و با هم در برابر حزب سرپیچی میکنند. در نهایت آنها توسط پلیس اندیشه دستگیر میشوند و تحت شکنجههای شدید در وزارت عشق قرار میگیرند. در جریان این شکنجهها، وینستون مجبور میشود جولیا را لو بدهد و از عشقش به او دست بکشد و سرانجام کاملاً تسلیم حزب میشود.
شخصیتپردازی در رمان 1984
در فصل ابتدایی رمان 1984، با دو شخصیت اصلی رمان یعنی وینستون اسمیت و حکومت توتالیتر آشنا میشویم. بله شخصیتهای مهم دیگری مثل اوبراین و جولیا نیز در رمان هستند که نقششان بسیار مهم است ولی کشمکش اصلی میان اسمیت و حکومت است. این کشمکش را اورول در همان ابتدا برای مخاطبش ترسیم میکند: اسمیت، با لباسکار مخصوص حزب و دفتری در دست (که داشتنش بهگونهای جُرم است) به درون ساختمان محقر و بوگندویش میرود، برق رفته است و آسانسور کار نمیکند و همهجا روی در آسانسور هر طبقه تصویر «برادر بزرگ»، رهبر حزب، در ابعاد بسیار بزرگ (که نویسنده آن را نامناسب با فضای داخلی توصیف میکند) چسباندهاند.
همین تصویر کافی است که ما وارد داستان اصلی بشویم. از همین تصویر مشخص میشود که در رمان «1984» از طرفی با حکومتی طرف هستیم که بهشدت بزرگ شده است و در تمام ساحتهای زندگی شهروندان (اگر بتوان اسمشان را شهروند گذاشت) نفوذ کرده است. این حکومت، مانند هر حکومت تمامیتخواهی حتی به درون خانههای مردم و زندگی شخصیشان هم نفوذ کرده است. این نفوذ فقط بهشکل یک پوستر نیست و بهصورت فیزیکی هم توسط وسیلهای با نام تلهاسکرین انجام میگیرد. هلیکوپترهای گشتی همهجا پرسه میزنند و برادر بزرگ همواره مراقب است. درواقع نام اصلی این ویژگی را میتوانیم «کنترل» بگذاریم. کنترل شهروندان توسط حکومت و نحوهی انجام آن، یکی از مهمترین درونمایههای رمان است. اما این حکومت فربه، یک ویژگی دیگر هم دارد: «ناکارآمدی». رفتن برق، گرسنگی اسمیت، نبود وسایل اولیۀ رفاهی، همه و همه نشان از ناکارآمدی حکومت دارد.
شخصیت دیگر رمان، وینستون اسمیت است. او عضو حزب است و شغلی اداری دارد و با این حال، وضعیت خوبی ندارد. او حتی دارای مشکلات مشکلات فیزیکی است و بیماری هم دارد و مهمتر از همه: نوعی طغیان درونی و ناآگاهانه نسبت به حزب در درونش وجود دارد چنانچه در دفترش مدام مینویسد «مرگ در برادر بزرگ» و این کار را بهگونهای ناآگاهانه انجام میدهد. حتی رؤیاهایش نیز (در تعبیری فرویدی) نشان از این میل سرکوبشده دارد. اما اینطور نیست که این شخصیت یک قهرمان باشد. او فردی معمولی است با ترسهای معمولیاش. او یک چریک یا مبارز انقلابی نیست.
سرکوب نیروی جنسی توسط حکومت توتالیتر
در فصلهای اولیه رمان «1984» با موضوع “میل جنسی” و سرکوب آن توسط حکومت توتالیتر آشنا میشویم. میل جنسی در جهان این رمان فقط یک رفتار فردی یا غریزی نیست، بلکه به یک میدان نبرد میان کنترل قدرتوآزادی انسانی تبدیل شده است. این میل، همزمان یک تهدید برای حکومت تلقی میشود و یک راه ممکن برای مقاومت. حزب میخواهد رابطه جنسی را به یک وظیفه ناخوشایند حزبی تبدیل کند، صرفاً برای تولید مثل و ساختن نسل بعدی و نه عملی برای لذت. برای همین است که رابطهی جنسی میان شخصیتهای اسمیت و جولیا در رمان یک «عمل سیاسی» توصیف میشود. در فصل سوم از بخش دوم رمان چنین میخوانیم:
“مسئله فقط این نبود که غریزهی جنسی دنیایی خاص خود پدید میآورد که خارج از کنترل حزب بود و بنابراین میبایست در صورت امکان نابود شود. نکتهی مهمتر این بود که نیاز جنسی انگیزهای هیستریک ایجاد میکرد که مطلوب حزب بود، زیرا میتوانست به جنون جنگطلبی و پرستش رهبر بدل شود. جولیا آن را اینطور بیان میکرد: «وقتی عشق میورزی، انرژی مصرف میکنی؛ بعدش هم احساس خوشحالی میکنی و محل سگ به هیچی نمیذاری. اونها خوش ندارن همچی احساسی داشته باشی. دلشون میخواد تمام مدت سرشار از انرژی باقی بمونی. همهی این رژهها و راهپیماییها و سوتکشیدنها و کفزدنها و پرچمتکوندادنها فقط شکل منحرفشدهی رابطهی جنسیه.»”

نسبت بدن و ایدئولوژی
از همینجا میتوان پُل زد و ارتباطی میان «بدن» و «ایدئولوژی» ساخت. شخصیت وینستون اسمیت دنیای قبل از حزب را به یاد نمیآورد. جولیا که از او جوانتر است، همواره در تاریخی زندگی کرده که قدرت اصلی در دست حزب بوده است. آنها تقریباً با هیچ واقعیت دیگری آشنا نیستند و هیچ حالتِ ممکنِ دیگری را نیز بهعنوان آلترناتیو نوع زندگی نمیشناسند. اما چرا آنها معترضند؟ پاسخ یک کلمه است: «بدن». آنها زندگی را از طریق «بدن» و حواس و غرایز تجربه میکنند؛ چیزی که حزب نمیتواند جلویش را بگیرد. نیازهای بدن تبدیل به همان صدای درونی میشود که فریاد میزند: یک چیزی سر جایش نیست!
دوگانهاندیشی
دوگانهاندیشی یا ترجمهی دیگر آن تفکر دوگانه (doublethinking) در رمان ۱۹۸۴ یکی از مهمترین مفاهیمی است که ایدئولوژی حزب حاکم را میسازد. معنای آن توانایی باور همزمان به دو گزارهی متضاد است: یعنی فرد باید بتواند حقیقتی را بداند و همزمان آن را انکار کند و بهصورت همزمان و متناقض این را نه به عنوان دروغ یا تناقض، بلکه به عنوان حقیقتی ضروری بپذیرد. حزب از این ابزار بهره میبرد تا ذهن شهروندان را چنان شکل دهد که در برابر دروغهای آشکار، نهتنها مقاوم نباشند، بلکه با اشتیاق آنها را بپذیرند؛ برای مثال، فرد باید باور کند که “جنگ صلح است” و “بردگی آزادی است”، بیآنکه این تناقضها را احساس یا درک کند. تفکر دوگانه امکان میدهد که گذشته را بازنویسی، واقعیت را تحریف، و حتی منطق درونی ذهن را از کار انداخت؛ در نتیجه، افراد نهفقط در ظاهر، بلکه در ژرفای آگاهی خویش نیز تسلیم حزب میشوند. این تسلیم درونی، همان پیروزی نهایی حزب است: سلطه بر حقیقت، از راه ویرانسازی توانایی انسان برای اندیشیدن مستقل.
مفهوم «تفکر دوگانه» یا «دوگانهاندیشی» را میتوان بیرون از رمان «1984» و در ایدئولوژیهای دینیِ مستبد نیز مشاهده کرد: جایی که برای حفظ قدرت، تناقضها نهتنها تحمل، بلکه تقدیس میشوند. در چنین نظامهایی ممکن است از فرد خواسته شود که همزمان به مهربانی خدا و عذاب ابدی برای گناهکاران باور داشته باشد. در سطح سیاسی، شهروندان ممکن است مجبور باشند بپذیرند که کشورشان «آزادترین کشور جهان» است، در حالی که هیچ آزادی بیانی وجود ندارد و حق انتقاد از افرادی که مقدس تلقی میشوند وجود ندارد؛ یا ممکن است گفته شود «دشمنان ما به دنبال خشونتاند» در حالی که خود حکومت، خشونت را ابزار خود قرار میدهد تا شهروندانش را سرکوب کند.
بحث دربارهی «تفکر دوگانه» یا «دوگانهاندیشی» با بحث دربارهی «نوگفتار» تکمیل میشود که در ادامه میآید.
نوگفتار
نقش نوگفتار (Newspeak) در رمان ۱۹۸۴، بسیار محوری و مهم است و درواقع یکی از اصلیترین درونمایههای رمان محسوب میشود. این زبانِ ساختگی ابزاری است که حزب یا همان حکومت توتالیتر ساخته تا از طریق آن بتواند به کنترل اندیشه بپردازد. همچنین حزب میتواند از طریق نوگفتار، آزادی بیان و تفکر مستقل را محدود و ای بسا ناممکن کند. نوگفتار، بهگونهای طراحی شده که دایره واژگان افراد را هرچه بیشتر کاهش دهد. در هر ویرایش جدید از فرهنگِ نوگفتار، تعداد زیادی کلمه حذف شدهاند. با ساختار نوگفتار، واژگان بار معنایی خود را از دست میدهند و حقیقت دگرگون و «ساده» میشود؛ بهقدری ساده که برای دریافتن پیام و معنا، دیگر نیازی به «اندیشه» وجود نخواهد داشت. درواقع آخرین چیزی که یک حکومت توتالیتر میخواهد، شهروندانی اندیشمند است. حکومت توتالیتر همواره نیاز به یکسری مفاهیم ساده دارد که شهروندانش بتوانند بهراحتی و بدون فکر کردن به آن، قبولش کنند. نوگفتار تنها یک زبان نیست، بلکه ابزار سرکوب است. یکی از اهداف اصلی نوگفتار آن است که جرماندیشی (thoughtcrime) غیرممکن شود؛ یعنی افراد حتی نتوانند به چیزی مخالف افکار ازپیشآمادهی حزب فکر کنند، چون زبان لازم برای آن را در اختیار ندارند.
جمعبندی
درنهایت میتوان ادعا کرد که جورج اورول با رمان «1984» نشان میدهد که که یک حکومت توتالیتر تنها با ابزارهای فیزیکی سرکوب مثل پلیس، نیروهای امنیتی، شکنجه و پلیسمخفی نیست که پایدار میماند، بلکه ابزارهایی مثل «نوگفتار» یا دستکاری زبان، تحریف تاریخ (شغل اصلی وینستون اسمیت) و همچنین ایجاد ترس و وحشت در میان شهروندان، اتمیزه کردن شهروندان و جنگ و قهر دائم با دشمن (خواه فرضی خواه حقیقی) میتواند ذهن شهروندها را به تصرف خویش درآورد و بر آنها کنترل داشته باشد. رمان «1984» ممکن است کمی اغراقشده باشد و از نظر باورپذیری به پای ادبیات رئالیستی نرسد، ممکن از نظر فرمی گاه به رودهدرازی بیفتد و حتی غیرروایی بشود (مثلاً درمورد فصلهای طولانی کتاب گلدستاین) و حوصلهی مخاطب ادبیات را سر ببرد، اما از نظر محتوایی، ابزارهایی بهدست میدهد که هنوز هم با وجود گذشت تقریباً ۷۶ سال از زمان انتشارش، قابلتأمل هستند و محرّک اندیشه.
مطالب پیشین: