الکس گارلند که با آثاری چون «اکس ماکینا» و «نابودی» به عنوان یکی از کارگردانان سرشناس ژانر علمی-تخیلی شناخته میشد، با ساخت «جنگ داخلی» در سال ۲۰۲۴ قدم به سرزمین جدیدی گذاشت به نام تریلرهای جنگی؛ «جنگ داخلی» از طریق سفر در زمان و ترسیمکردن یک آیندۀ دیستوپیایی برای آمریکا، به سیاستهای روز کشورش میتاخت. گارلند اما در اولین تجربهاش در فیلمهای جنگی به ورطهای افتاد که دست بر قضا استاد فرار کردن از آن در آثار علمی-تخیلیاش بود: شعار. ایدئولوژی در «جنگ داخلی» همواره یک قدم از کیفیات سینمایی جلوتر حرکت میکرد و در چنین شرایطی طبیعی بود که گهگاه شعارها، پردۀ نقرهای را میشکافتند و آشکارا جلوی چشم مخاطب رژه میرفتند. تجربۀ دوم – «جنگاوری» – اما حداقل در این زمینه یک قدم از فیلم قبلی جلوتر است.
«جنگاوری» (Warfare) اثریست که بر اساس تجربیات شخصی ری مندوزا – یکی از کارگردانان فیلم و عضو سابق نیروی دریایی ایالات متحده – در سال ۲۰۰۶ و در میانۀ جهنم نبرد دوم رمادی (عراق) به رشتۀ تحریر درآمده. فیلم با محوریت گروهی از نیروهای ویژه نیروی دریایی ایالات متحده به رهبری اریک (ویل پولتر) پیش میرود که مامور میشوند تا در خانهای در شهر رمادی مستقر شوند و تحرکات دشمن را تحت نظر بگیرند. در ابتدا چنین به نظر میرسد که این ماموریتی ساده و بدون مخاطره خواهد بود، اما سرانجام آرامش پیش از طوفان به پایان میرسد و سمفونی خون و گلوله آغاز میشود.
مهمترین دستاورد گارلند در ساختۀ جدیدش – و نقطۀ اشتراک اکثر مطالب نوشتهشده – تصمیم هوشمندانۀ او برای تهیکردن فیلم از هرگونه زرقوبرق و هیجانیست؛ «جنگاوری» فیلمی نیست که مناسب جلوهنماییهای اکشن گای ریچی و مایکل بی یا مانورهای هوایی دیوانهوار تام کروز باشد، بلکه مستندیست بیپرده از حقیقت جنگ؛ از گوشتهای شرحهشرحهشده و دستوپاهای قطعشده؛ از حمام خونی که به راه افتاده؛ از فریادهای کرکنندهای که به موسیقی پسزمینۀ نبرد بدل شدهاند. اساساً فیلم علیه تمامِ باورهای هالیوودیِ ماست از پدیدهای شوم به نام جنگ؛ هالیوود در طولِ قرن بیستویکم – حتا در آثار پیشرو و شاخصی چون «جوخۀ برادران» ساختۀ تام هنکس و استیون اسپیلبرگ و «در جبهۀ غربی خبری نیست» ساختۀ ادوارد برگر – به وسیلۀ جلوههای ویژۀ چشمگیر، فیلمبرداریهای باشکوه و بازیگران تراز اول – نوعی تفاخر را به جانِ آثار جنگی انداخت، حال آن که جنگ سوژهای نیست برای دلربایی و فخرفروشی؛ جنگ خون است و اشک و رنج، جنگ گلهاییست رهاشده بر مزار عشاقی از دست رفته، جنگ سکانسِ دلخراش سقوط آن پسربچه است در «آلمان: سال صفر». «جنگاوری» شورشیست علیهِ این جنگهای خلقشده به دستِ جلوههای ویژۀ پرخرج هالیوودی.
فیلم با سکانسِ رقص و شیطنت عدهای سربازِ جوان آغاز میشود و همین دو دقیقۀ به ظاهر مبتذل بدل میشود به آخرین لحظاتِ انسانی اثر، چرا که در ادامه هر چه هست پرداختیست مستندگونه از شرایطی مخوف و زجرآور. گویی هر چه بیشتر در «جنگاوری» پیش میرویم، غباری از جنس رویا روی آن آرامش دو دقیقۀ ابتدایی و همنشینی بیدردسر این دستۀ سربازان مینشیند. سپس با چندین سکانسِ تاریک و سیاه رو به رو میشویم و درست جایی در همین لحظات و در دل ظلمت، سربازان بختبرگشته از دروازههای جهنم عبور میکنند. پس از این فصل عبور، حدود بیست دقیقه وارد بخشی ملالآور از «جنگاوری» میشویم؛ بخشی که هیچ نیست جز مرور چندبارۀ رویههای تکراری نظامی. جنبۀ دیگری از تلاش گارلند برای فاصلهگرفتن از اکشنسازی در همین دقایق بیتنش نمایان میشود؛ در واقع این دیکتۀ جنبۀ مستندگونۀ «جنگاوری» است که فیلم را به بازسازی موبهموی یک عملیات وا میدارد. سرانجام، انفجار اولین نارنجک آن سکوت یک چهارم آغازین اثر را میشکند.
نبردها و تبادل آتشها در «جنگاوری» نه جذاب و مهیج و نه شمایلی رمبویی از سربازان میسازند؛ هر چه هست حاصل سایهافکنی اهریمنیست به نام جنگ. و ناگهان – درست در نیمۀ فیلم – انفجار آن بمب دستساز اتفاق میافتد. احتمالاً در آن لحظات – بر اساس همان کلیشههای هالیوودی – منتظر بودیم که ابرقهرمانان آمریکایی داستان ما صحیح و سالم از مهلکه جانِ سالم به در ببرند، حال آن که فیلم ما را با تصویر مهیبی از سربازی متلاشیشده تنها میگذارد. گارلند با هوشمندی تمام اندک مامنهایی برای تنفس دوبارۀ مخاطب را نیز از «جنگاوری» دریغ کرده است؛ او حتا عامدانه موسیقی را از ابزارهای خود حذف کرده تا صدای فریادهای زجرآور سربازان و شلیک مکرر گلولهها و گاه پرواز جنگندهها تنها دستاویزهای باند صوتی باشند برای روایت رنجِ جنگ.
ورودِ دستۀ دوم سربازان، حکم راهِ حلی منطقی دارد برای فیلمنامهای که به وضوح پس از اولین انفجار فیلم خطر گرفتار شدن در باتلاق تکرار ایدههای خود را احساس میکند. واقعیت آن است که این ایده موفق میشود که تا حدودی ضرباهنگ فیلم را حفظ کند و با تزریق اندکی داستان و تعلیق، قلابی فراهم کند برای آن که در پس این تماشای این خشونت عریان، گوشۀ چشمی نیز به سرنوشت سربازان داشته باشیم. در نیمۀ دوم همچنان تمرکز فیلمسازان معطوف است به نمایشِ وفادارانۀ جنگ، اما نباید از یاد برد که با سینما روبروییم و هنر هفتم شخصیتپردازی میخواهد. قطعاً ابزارهای متفاوتی برای شخصیتپردازی وجود دارد، اما «جنگاوری» از هیچکدام بهره نمیگیرد و به چند تیپِ ابتدایی بسنده میکند. چنین است که راز بهتِ فرماندهای چون اریک تا پایانِ اثر سربهمهر باقی میماند. شاید فیلمسازان روی شناختِ فرامتنی مخاطب از ویل پولتر و نقشهای پیشین او حساب باز کرده است تا استیصال ناگهانی این سربازِ تعلیمدیدۀ ماهر توجیهپذیر جلوه کند. عیناً همین گزاره در مورد کاراکتر ری مندوزا (دیفرائو وون آ تای) نیز صادق است؛ قطعاً آن انفجار شوکهکننده و تاثرآور است، اما گویی گارلند گاه فراموش میکند که پروتاگونیستهایش گروهی از نیروهای ویژه نیروی دریایی ایالات متحده هستند و برای نمایشِ درماندگیشان به چیزی فراتر از نگاههای خیرۀ بازیگران نیاز است.
آن تصاویر ماهوارهای از محل درگیری نیز – خواسته یا ناخواسته – نوعی نمایش بیارزش بودن جان این سربازان است؛ در آن عکسهای سیاه و سفید، به جای انسان با مشتی نقطۀ سفید روبروییم که بعید نیست لحظاتی بعدْ از حرکت بایستند. به هر روی حتا در نبردی چون شطرنج هم پیادهنظامها گاه باید فدای مهرههای دیگر شوند.
در نهایت، «جنگاوری» فیلمیست گروهی از نیروهای ویژه نیروی دریایی ایالات متحده که علیرغم همۀ ضعفهایش در شخصیتپردازی، بیشک نشانۀ بلوغ گارلند است در ساخت آثار جنگی.