مجموعه داستان «کتاب اوهام گوناگون» اولین بار در سال 2015 میلادی منتشر شد و جوایز زیادی را برای نویسندهی تُرکتبار آن، عومور ایکلیم دمیر، به ارمغان آورد. ترجمه شدن این مجموعه در سال 2017 به زبان آلمانی، باعث مطرح شدن نام عومور ایکلیم دمیرِ چهلوسه ساله بهعنوان یکی از نویسندگان جوان ادبیات مدرن ترکیه در اروپا شد. عنوان اصلی این مجموعه Muhtelif Evhamlar Kitabı و به ترکی نوشته شده است.
در پاییز 1401 شمسی نشر مَد، مجموعه داستان «کتاب اوهام گوناگون» را با ترجمهی خوب رضا اهرابیان، بهفارسی منتشر کرد و عومور ایکلیم دمیر را برای اولین بار به مخاطبان فارسیزبان علاقهمند به داستان کوتاه معرفی کرد. این مجموعه دارای 10 داستان کوتاه است. لازم به ذکر است که برخی از این داستانها ارتباط مضمونی-پیرنگی با یکدیگر دارند و برخی دیگر از آنها نه. طول همهی داستانها نیز اندازهی هم نیست. مثلاً سومین داستان «کتاب اوهام گوناگون» با عنوانِ نمک، تنها یک صفحه است. منتها حتی همین یک صفحه هم بسیار دراماتیک است و نقش نوعی پایانبندی را برای دو داستان پیشین، یعنی داستانهای اول و دوم دارد.
تقریباً در تمام داستانها مضامینی مانند عشق و روابط بین انسانها مطرح است. راویهای خوشبیان و ماجراپردازیهای مختلف، مانند بمبگذاری در یک کافه و دستگیری افراد سیاسی و ماجراهای عاشقانهی لابهلایشان، همه از ویژگیهای داستانهای این مجموعهاند.
یکی از اصلیترین ویژگیهای مشترک بین داستانهای مجموعه، آشنازدایی از زبان توسط راویان داستانهای «کتاب اوهام گوناگون» است. گاهی این آشنازدایی از طریق شاعرانگی و تشبیههای مختلف و تصویرساز است و گاه از طریق بازیهای زبانی. البته تاثیرگذاری مورد دوم، ممکن است در ترجمه کمرنگ شود ولی مورد اول در هر زبانی، ازجمله فارسی، قابل انتقال است. مثلاً در داستان دیار عموراسمهای بیپایان میخوانیم: «عموراسم فرت و فرت سیگار میکشید، برای همین هم صدایش به گیرایی ترانههای غمگین بود.»
یا در آخرین داستان مجموعه میخوانیم که: «وقتی سایهی درخت باغچهی آپارتمان به وسط نشیمن میرسید، غبارهای بهجامانده از گذشته بر بستر پرتویی که از پنجره میتابید همچون کهکشانی کوچک به چرخش درمیآمدند.»
برای بالاتر رفتن دقت کار، در این یادداشت کوتاه به تحلیل یکی از داستانهای خوب و خصیصهنمای مجموعه داستان «کتاب اوهام گوناگون» خواهیم پرداخت؛ یعنی داستانهای «دیار عموراسمهای بیپایان».
-
تحلیل داستانِ دیار عموراسمهای بیپایان.
دیار عموراسمهای بیپایان، چهارمین داستان از مجموعه داستان «کتاب اوهام گوناگون» است. نحوهی روایت داستان، تکگویی نمایشی است. در روایت تکگویی نمایشی، راوی اولشخص داستان با مخاطبی خاموش، که صدا و حرفهایش را در داستان نمیشنویم، درمورد مسئلهای صحبت میکند. درواقع صحبتهای مخاطب خاموش را باید از جوابهایی که راوی به آنها میدهد متوجه شویم. نویسنده در این نوع از روایت باید با هوشمندی تمام اطلاعات مربوط به داستان را به مخاطب ارائه کند تا مخاطب بتواند با داستان ارتباط برقرار کند. در این نحوه از روایت، هرآن ممکن است که راوی به دام پُرگویی و اطناب و تطویل کلام بیفتد و از آنجایی که کیفیت صحنهای اندکی پایین میآید، ممکن است جذابیت اثر اندکی کاهش یابد.
چنانچه مینماید، روایتگری به شیوهی تکگویی نمایشی کاری دشوار است؛ اما عومور ایکلیم دمیر، تمام جوانب را درنظر داشته و داستان «دیار عموراسمهای بیپایان» را به داستانی خوشخوان و یکی از بهترین داستانهای این مجموعه تبدیل کرده است.
داستان یک صحنهی مرکزی دارد که در آن روایتشنوِ خاموش داستان میآید پیش راویِ بیخانمان داستان و او شروع میکند به تعریف کردن زندگیاش. یکی از مزیتهایی که تکگویی نمایشی برای داستان به ارمغان آورده این است که زمان اصلی روایت در صحنهی مرکزی، احتمالاً فقط چند دقیقه است، ولی راوی داستان، اتفاقات مربوط به شانزده سال گذشته را روایت میکند.
راوی و شخصیت اصلی داستان، مردی است که در یک لحظهی دیوانهوار تصمیم میگیرد که همهچیز را رها کند؛ شغلش، زندگی مشترک با همسرش، دوستانش، محل زندگیاش و در نهایت شاید تمام هویتش. چنانچه او نیز تبدیل به عموراسم دیگری میشود.
بههمخوردن زندگی مشترک راوی با همسرش و درنهایت طلاق آنها، اصلیترین بهانه را دست راوی میدهد تا از همهچیز دست بشوید. او با لحن طنازانه و گیرای خود، در بارهی طلاقش میگوید:
«منشی دادگاه اسممان را خواند. باعجله وارد سالن شدیم و مثل دو سَرو جلو قاضی ایستادیم. انتظار داشتم مثل فیلمهای ترکی هرکدام یک مقدمهی طولانی بگوییم و آخرش هم من یک تکگویی رقتانگیز اجرا کنم. اما اینطور نشد. یکی از دوستانم گفته بود “توی یک جلسه، زرتی از هم جدا میشید”. همینطور هم شد. گفتیم “تفاهم ندارم، آقای قاضی”. گفتیم “البته بر سرِ تفاهمنداشتن، تفاهم داریم”. تیک تیک تیک، تیک تیک، تیک تیک… به موجب سطر فلان از بند بهمان مادهی بیسار از قانون فلان، تیک تیک تیک، تیک تیک و زررررررت… تمام شد. با صدای ماشینتحریر و مهرهای قرمز و امضاهای اصل ثبت کردند که ما دو آدم بدبختیم.»
البته راوی هیچجای داستان مشکلات خودش با همسرش را نمیکاود و آن را مسئلهی اصلی داستان قرار نمیدهد. این داستان دربارهی مردی نیست که بابت شکست در زندگی مشترکش بدبخت شده؛ بلکه دربارهی مردی است که از همهچیز، حتی از خودش هم دیگر خسته شده است و میخواهد همهچیز را رها کند. خود راوی در جایی از داستان بهطرز جالبی این خسته شدن از مناسبات را مطرح میکند: «بعد از جلسهی دادگاه، به محل کارم زنگ زدم و با خستهترین صدای ممکن گفتم مریض شدهام. دروغ هم نمیگفتم. نظام دیوانسالاری مسمومم کرده بود.»
بنابراین راوی داستان از مناسبات و روابطش با همسرش دست میشوید. در ادامه از شغلش استعفا میدهد. از مناسبات نظام دیوانسالاری مسموم شده و درنهایت با تمام دوستانش نیز قطع ارتباط میکند. در این میان او فردی آس و پاس و فیلسوفنما به نام عموراسم را میبیند و با او میپلکد. خود راوی ابتدای داستان دربارهی عموراسم میگوید: «همه فکر میکردند پشت معمولیترین حرفهای عمو راسم هم معانی عمیقی پیدا میشود. سالهاست فیلمها و ترانهها و سریالها یک مشت حکیم خیابانگرد ریشدراز را در باور ما فرو کردهاند که دستکشهای پشمی سوراخی دارند و در حلبی خالی روغن آتش روشن میکنند. ما هم اینهمه را دیدیم و دم نزدیم، فیلسوفهای میخانهنشین و داییهای دنیادیده را که حرفهای توخالیشان با “ببین، پسرم” و “ببین، فرزندم” شروع میشود. شوخیشوخی گول خوردیم، آن هم چهجور. از حق نگذریم، عموراسم قشنگ حرف میزد و نفس گرمی هم داشت. مردم هم میگفتند آدم خوبی است.»
چنانچه در عبارات ذکرشده در پاراگراف بالا میبینیم، نوعی عشق و نفرت همزمان در راوی نسبت به عموراسم وجود دارد. عموراسم تنها کسی بود که برای راوی باقی مانده بود. تنها کسی بود که بی چشمداشت به حرفهای راوی گوش میسپرده و با او مشروب میخورده و سیگار دود میکرده. و البته، درنهایت بهخاطر سرمای هوای مُرده. احتمالاً سرنوشت راوی داستان هم متفاوت از عموراسم نخواهد بود.
آخرین نکته درمورد داستان «عموراسمهای بیپایان» از مجموعهی «کتاب اوهام گوناگون»، مربوط به عنوان آن است. عنوان داستان و همچنین محتوا و پیرنگ آن، به ما میگوید که عموراسم فقط یک شخصیت نیست، یک وضعیت روحی-روانی است که ممکن است در لحظهای خاص در شخصی متجلی شود. اینجا دیار و سرزمین عموراسمهای بیپایان است؛ عموراسمهایی که ممکن است در لحظهای دیوانهوار از هرچه هست و نیست، دست بشویند. نکتهی جالب توجه اینجاست که مخاطب خاموش داستان که تکگویی نمایشی راوی خطاب به اوست هم احتمالاً عموراسم آینده خواهد بود. اینجاست که اسم داستان بیش از پیش معنا مییابد؛ دیار عموراسمهای بیپایان.