“اما از آنهمه خواننده حتی یک نفر هم نمیدانست که روزگاری شیخ احمد خانی برای محافظت از آن دستنوشته با حسرت به کام مرگ رفت. افرادی خانه و زندگیشان را رها کردند و از سرزمینی به سرزمینی دیگر رفتند. مردانی از مشهد جانشان را کف دستشان گذاشتند و به قلعهای قدیمی رفتند تا پیغامی را برسانند که در خواب بهشان الهام شده بود. پسری جوان از آن سر دنیا بازگشت و زیر تیغ جلادان رفت تا با خون خودش آن دستنوشته را حفظ کند.”
«رویای مردان ایرانی» نوولایی است به قلم «ماردین ابراهیم» نویسندهی کُرد. او زادهی سال 1974 در سلیمانیهی عراق است اما مدت زیادی از زندگی خود را در لندن گذرانده است. نوولای «رویای مردان ایرانی» در سال 2003 منتشر شد و مورد ستایش نویسندگان و منتقدان زیادی قرار گرفت. پیرنگ این نوولا به این شرح است: دختری بهنام «اوفلیا» را که بعد از مواجهه با مرگ پدرش قدرت تکلم خود را از دست داده، به بیمارستان روانی میبرند. او بعد از مدتی شروع به نوشتن داستان زندگیاش میکند. او در دل این روایت، چگونگی بهانتشار رسیدن منظومهی «مَم و زین» را روایت میکند که مربوط به انتقال نسل به نسل این منظومه و پنهان کردن آن توسط افراد مختلف است. در طی اعصار، افرادی مجبور شدهاند برای محافظت از این کتاب به کشور دیگری پناهنده شوند و افرادی جان خود را از دست دادهاند. یکی از این افراد «میلی» است. پسرعمه و معشوق اوفلیا که مرگ او باعث جنون اوفلیا شده است.در اینجا به بررسی فرم روایی، نسبت راوی با روایت و شخصیتپردازی این داستان خواهم پرداخت.
سوژهی اصلی نوولای «رویای مردان ایرانی»، روایت مصائب منتشر شدن مهمترین منظومهی عاشقانهی کُردزبان، یعنی مُم و زین است. نویسنده از واقعیت برای ساختن داستان خود وام میگیرد. منظومهی مُم و زین نوشتهی احمد خانی اولین ادیب کُرد بود. این اثر در سدهی هفدهم میلادی و در کردستان ترکیه نوشته شده است. بخش اعظم داستان نیز در ترکیه، عراق و ایران می گذرد.
فرم روایی این نوولا همانند «هزار و یکشب»، فرم «قصهدرقصه» است. احمد اخوت در کتاب «تفنگ چخوف» به نقل از «ایتالو کالوینو»، نویسندهی ایتالیایی، دربارهی این فرم روایی چنین نوشته است:
“هر شب هنر شهرزاد برای نجات زندگیش در این است که میداند چگونه داستانی را به داستان دیگری ربط دهد و چگونه سر موقع داستان را تمام کند- دو شیوهی تدبیری برای وصل و فصل زمان- این راز به ضرباهنگ داستان مربوط میشود که راهی است برای بهدام انداختن زمان، که از زمان دور با آن آشنا هستیم، چه در اشعار حماسی موزون و چه در قصههای منثور. بهطوری که تأثیرات آن، چنان است که به شنیدن باقی داستان مشتاق میمانیم.”
اصطلاح «قصهدرقصه» از ابداعات «تزوتان تودوروف»، روایتشناس است. در مبحث روایتشناسی، به قصهی اصلی «روایت قاب» و به قصههای فرعی وابسته به قصه اصلی، «درونه گیری» (embedded frame) گفته میشود. نوولای «رویای مردان ایرانی» از سه بخش کلان تشکیل شده است: بخش مربوط به شخصیتی که بعد از برنده شدن در یک قمار، مرکز درمان بیماریهای روانی را تأسیس کرده است، بخش مربوط به نوشته شدن مَم و زین و پنهان کردن آن که در قرن هفدهم است، و بخش مربوط به داستانی که «اوفلیا» آن را نوشته است و به زندگی او میپردازد. این سه بخش بهترتیب زمانی روایت نمیشوند. در بخش اول، زمان جایی مشخص میشود که دربارهی سرنوشت اوفلیا صحبت میشود:
“بنا به تخصصم و سالها تجربهی همصحبتی با بیماران روانی، مطمئنم اگر نمرده باشد، هنوز در آسایشگاه است و اوضاعش هزارانبار بدتر از مردههاست.”
نتیجتاً از نظر زمانی، این بخش از روایت بعد از نوشتهشدن داستان اوفلیا است. زمان روایت دوم، زمانی است قرنها دورتر از زمان روایت اول:
“بعدازظهری خوش در بهار 1692 بود. احمد خانی روی سکویی کوچک در حیاط خانهاش نشسته بود و به حرفهای پدرش گوش میداد.”
زمان این بخش از روایت مربوط به قرن هفدهم است؛ یعنی سالی که مَم و زین نوشته شده است.زمان روایت سوم، بازهی هجدهسالگی تا بیستوپنجسالگی اوفلیا است؛ یعنی هفت سال. با نگاهی به بخش سوم روایت، یعنی دستنوشتهی اوفلیا، میتوان چند نکتهی مهم دربارهی شخصیتپردازی در این نوولا دریافت. روایت اوفلیا دو ویژگی مهم دارد که شخصیت را برای خواننده ترسیم میکند؛ یکی بینظمی حاکم بر روایت و دومی فرم قصهدرقصهای که مجدد تکرار میشود. ویژگی اول مربوط است به الزامروایی داستان و پریشانحالی اوفلیا که در روایت کردنش نیز تأثیر گذاشته است. برای فهم ویژگی دوم لازم است نگاهی بیندازیم به «هزارویکشب». در «هزارویکشب»، شهرزاد برای نجات جان خود مشغول روایت داستان برای پادشاه میشود. در این نوولا نیز اوفلیا وضعیتی شبیه شهرزاد دارد. او که در مرکز درمان بیماریهای روانی است بهنظر میرسد میخواهد با نوشتن و روایت کردن سرگذشت خود راهی برای بهبود بیابد. اما عاقبت این شهرزاد غربی مثل شهرزاد شرقی نیست. بیماری روانی او مبدل به جنون میشود:
“راستی از آن روز به بعد، وضع روانی اوفلیا روزبهروز بدتر شد تا اینکه ناچار شدیم به آسایشگاه روانی بفرستیمش. آخرینباری که اوفلیا را دیدم، در اتاقی در همان آسایشگاه بود و دو پرستار اخمو مراقبش بودند. چشمهایش به شکل ترسناکی سرخ بودند، موهایش پریشان و بههمریخته بودند و لاغرتر از قبل شده بود. با لبخند گفتم: «اوفلیا چهطوری؟» هیچ حرکتی نکرد که نشان دهد مرا میشناسد، فقط دهانش را باز کرد و لبهایش را ورچید.”
برای فهم بهتر شخصیتپردازی اوفلیا در این روایت، خوب است به شخصیت اوفلیا در نمایشنامهی شکسپیر مراجعه کنیم. اوفلیای این داستان شباهتهای زیادی با اوفلیای شکسپیر دارد. اوفلیا در نمایشنامهی «هملت» شخصیتی مطیع و ساکت است. با این حال، ساکت و مطیع بودن او دال بر ضعف مطلق نیست. درواقع او زمانی که به جنون میرسد صدای خود را پیدا میکند و با آوازها و کلماتش، خشم، ناامیدی و درد خود را ابراز میکند. این الگوی شخصیتی درست مثل شخصیت اوفلیا در نوولای «رویأی مردان ایرانی» است. او بعد از دیدن صحنهی قتل پدرش لال میشود و مثل اوفلیای شکسپیر صدای خود را از دست میدهد. اما در لحظهای که به جنون رسیده و در مرکز درمان بیماری روانی است صدای خود را مییابد و شروع به نوشتن میکند. نوشتن از ناامیدی و درد خود که معطوف است به مرگ میلی، معشوقش.
درنهایت نوولای «رویأی مردان ایرانی»، آمیزهای از دو شخصیت مهم در ادبیات شرق و غرب است؛ شهرزاد و اوفلیا. داستان با الگوی روایتدرروایت و اتصالهای دقیق، خواننده را در تعلیق مدام نگه میدارد و هر روایت بستری است برای فهم روایت بعدی. بخشهایی از فضای داستان نیز به ترسیم عراق و ایران در زمان جنگ با یکدیگر میپردازد و این نیز فضایی آشناست برای خوانندهی ایرانی.
نوولای «رویای مردان ایرانی» را مریوان حلبچهای ترجمه و نشر چشمه آن را منتشر کرده است.