بخشهای بنیادی چرخهی قهرمان بر سه مناسک گذار اصلی متمرکز است: تولد، تشرف، و مرگ. داستان قهرمان فرهنگ با تولد شگفتانگیز یا به گونهی غیرمعمولیاش آغاز میگردد. او ممکن است فرزند یک خدا، فرزند مردی که شوهر مادرش نیست، فرزند یک مادر باکره، یا فرزند یک خواهر و برادر یا زوج زناکار دیگری باشد. بنابراین قهرمان رها میشود یا اقدامی در زندگیاش صورت میگیرد. بعد از این که به بلوغ میرسد، زندگیاش رونق مییابد و در همین دوران علامت یا حادثهای به او نشان میدهد که انسان ویژهای است و مقدر شده به بزرگی دست یابد. سپس قهرمان فرهنگ ماجراهایی را از سر میگذراند، به جستوجو بر میخیزد و تن به آزمونهایی میدهد که در طول آنها ممکن است هیولاهایی را به قتل برساند یا چیز ارزشمندی را بجوید. مرگ او مانند تولدش در هالهای از شرایط رازآلود پیچیده میشود و اغلب مستلزم مرگی قهرمانانه یا قربانیکردن خود است. بعد قهرمان فرهنگ ممکن است سفری به جهان زیرین انجام دهد، و این باور که روزی به نزد قوم خود بازخواهد گشت ادامه پیدا میکند.
باروز، لاپیدس و شوکراس اشاره میکنند که جستوجوی قهرمان «در نهایت فعالیتی است برای پیداکردن خود؛ یکیکردن ضمیر خودآگاه با ضمیر ناخودآگاه… هدف قهرمان است». در نظریهی کهنالگویی، ماجراجوییهای قهرمان معرف چیرگی بر امیال ناخودآگاه است که اغلب به شکل جانوران و اشیای گوناگون پدیدار میشوند. رفتن قهرمان به جهان مردگان نیز نشاندهندهی قدم مهمی در رشد اوست. بعد او اغلب به جهان زندگان بازمیگردد. شارلوت اسپیواک[1] معانی یونگی این سفر را شرح میدهد: «اگر بخواهیم بُعدی روانشناختی به مسئله بدهیم، رفتن به جهان زیرین ممکن است به عنوان سقوط به قلمرو تاریک ناخودآگاه نیز تفسیر گردد».
الگوهای جهانی
پژوهشگران کوشیدهاند فهرست نمونهای طراحی کنند که نکات اصلی الگوی قهرمان را توضیح دهد. اسطورهی تولد قهرمان اثر اُتو رَنک[2]، قهرمان: پژوهشی در سنت، اسطوره و درام اثر لرد رگلن[3]، و قهرمان هزارچهره اثر جوزف کمبل[4] نمونههای متعددی از این دست در اختیار میگذارند. «قهرمان سنت» اثر رگلن، بیستودو مورد را در چرخهی قهرمان برمیشمرد:
1. مادر او باکرهای از خاندان سلطنتی است.
2. پدرش پادشاه است و
3. اغلب از بستگان نزدیک مادرش است اما
۴. شرایط تشکیل نطفهی قهرمان غیرعادی است، و
۵. او در عین حال به پسر خداوند نیز شهرت دارد.
۶. هنگام تولد قهرمان، تلاشی برای کشتن او ــ اغلب از جانب پدرش ــ صورت میگیرد، اما
7. او مخفیانه بیرون برده میشود، و
8. پدر و مادری رضاعی او را در کشوری دور پرورش میدهند.
9. از دوران کودکی او چیزی به ما گفته نمیشود، اما
10. هنگامی که مرد میشود، بازمیگردد یا به قلمرو سلطنت آیندهاش میرود.
11. پس از پیروزی بر شاه و/ یا دیو، اژدها، یا جانوری وحشی،
12. با شاهزادهای ازدواج میکند که اغلب دختر شاه قبلی است، و
13. شاه میشود.
۱۴. برای مدتی بدون حادثه سلطنت میکند، و
۱۵. قوانینی را تعیین میکند، اما
۱۶. بعداً از چشم خدایان و/ یا رعایایش میافتد، و
17. از تخت به زیر کشیده و از شهر رانده میشود.
18. گرفتار مرگ رازآلودی میگردد،
19. اغلب بر فراز یک تپه.
20. فرزنداناش ــ البته اگر فرزندی داشته باشد ــ تاج و تخت را به ارث نمیبرند.
21. جسدش دفن نمیگردد، با وجود این
22. او یک یا چند مقبرهی مقدس دارد.
بنابراین، بر اساس این طرح میتوان به تعدادی از چهرههای اسطورهای، افسانهای و تاریخی امتیاز داد. مثلاً اودیپوس بیستودو امتیاز، هراکلس هفده امتیاز، موسی بیستویک امتیاز و شاه آرتور شانزده امتیاز میگیرند. داندِز «الگوی قهرمان» را برای داستان عیسی مسیح مورد استفاده قرار داد و دریافت که او هفده امتیاز کسب میکند.
شرایط غیرعادی تولد قهرمان فرهنگ میتواند اشکال فراوانی به خود بگیرد. قهرمان ممکن است پسر خدا باشد، مثل هراکلس در اسطورهی یونانی و مسیح در مسیحیت، یا پسر آفریننده باشد، مثل قصههای قوم گوارانی در آمریکای جنوبی. مادر او ممکن است یک باکره باشد، مثل سنت کاتولیک رومی و سنت بودایی. این موتیفِ لقاح معجزهآسا ممکن است یک یا دو نسل به عقب برگردد (در سیرهنویسی کاتولیک رومی گفته میشود که سن اَن[5]، مادر مریم باکره، نازا بوده و فقط بعد از دعاهای پرسوز و گداز آبستن شده است). چنین جزئیاتی به تبارنامهی استثنایی قهرمان فرهنگ کمک میکند. وقتی لقاح از طریق تجاوز، محرمآمیزی، حیلهگری، یا جادوگری صورت گرفته باشد، «معنای اصلی ممکن است این باشد که ناهنجاری عمل و شهوت شدیدی که الهامبخش آن بوده نیروی جادویی قدرتمندی را به وجود آورده یا آزاد میکند که قهرمان آکنده از آن میگردد و همین نیرو او را از محدودیتهای انسان معمولی فراتر میبرد». تامپسون چرخهی قهرمان را در افسانه و اساطیر بومیان آمریکا دنبال میکند و نشان میدهد که موتیف تولد معجزهآسای قهرمان در بیشتر مناطق قارهی آمریکا دیده میشود اما مستلزم شرایط متفاوتی است. مثلاً، در جنوب شرقی، نطفهی قهرمان از طریق بارش باران بر مادرش بسته میشود، در حالی که مضمون حاملگی ناشی از خوردن چیزی در میان بیشتر قبایل دیگر شایع است.
چرخهی قهرمان معمولاً در این لحظه با رهاکردن او یا با تلاش نافرجام برای ازمیانبردناش ادامه پیدا میکند. این کار ممکن است به شیوههای گوناگونی انجام گیرد. در عهد عتیق، موسی را در سبدی به آب میسپرند تا از قتلعام رهایی یابد؛ این ترفند باعث میشود او فرزندخوانده گردد و پدر و مادری رضاعی بزرگاش کنند. اودیپوس را پدرش رها میکند تا مانع تحقق یک پیشگویی شود. داستانهای کریشنا (تجسد ویشنو) و مسیح هر دو شخصیت شروری دارند که دستور قتلعام کودکان را به منظور نابودکردن قهرمان در نوزادی صادر میکند (کریشنا را کانسان[6] تهدید میکند و مسیح را هِرود[7]). همچنین، بعضی از اسطورههای آفریقایی کاملاً روشن میکند که پدر نگران است مبادا به دست پسر خودش برکنار گردد. در حوزهی قصهی عامیانه، زیبای خفته، قهرمان زن تحت توجه و مراقبت پدر و مادری رضاعی قرار میگیرد تا از این پیشگویی، که در خوابی مرگوار فرو خواهد رفت، رهایی یابد.
مناسک گذار
داستان قهرمان فرهنگ غالباً از باقی دوران کودکی او چندان سخنی به میان نمیآورد تا این که قهرمان به نوجوانی میرسد. افسانهی آرتوری هنگامی بسط مییابد که قهرمان شمشیر را از زیر سنگ بیرون میکشد؛ مسیح پس از تولد به میان مردم نمیآید تا این که در دوازدهسالگی با مرد خردمند در معبد مواجه میشود. رِگلن دههها پیش حرفی بهیادماندنی در این باره زد: «حیرتانگیزترین چیزها برای قهرمانمان در لحظهی تولد اتفاق میافتد. وقتی به دوران بزرگسالی میرسد، باز هم حیرتانگیزترین وقایع را از سر میگذراند. اما در این بین هیچ اتفاقی برای او نمیافتد». دلیل این حذف عجیب چیست؟ اگر در نظر بگیریم که چرخهی قهرمان در درون خود واقعاً داستان تحول یک قهرمان فرهنگ از طریق مناسک گذار است… بعد میتوانیم بفهمیم که «داستان قهرمان سنت… داستان پیشرفتِ مناسکی اوست». در افسانه و اسطورهی بومیان آمریکا، دوران کودکی کوتاه قهرمان ــ او اغلب ظرف چند روز بزرگ میشود ــ مفهوم متداولی است. کودکی کوتاهشدهی قهرمان بدین معنی است که دربارهی دوران نوجوانی او نیز چیز کمی روایت میشود ــ که چرخهی قهرمان بومیان آمریکا را با چرخهی قهرمان سنت هند و اروپایی و سامی پیوند میزند.
وقتی قهرمان بالغ میشود، ماجراجوییهایش را آغاز میکند ــ به جستوجوی چیزی برمیخیزد یا عهدهدار برداشتن تهدیدی از سر قوم خود میگردد. در حماسهی باستانی بینالنهرینی گیلگمش (حدود 2000 پیش از میلاد) قهرمان، همراه با دوست وفادارش، اِنکیدو، هیولایی را به قتل میرساند و بعد از این که دوستاش کشته میشود، جستوجوی بدفرجامی را برای یافتن جاودانگی آغاز میکند. چرخهی آرتوری (از جمله پارسیفال اثر ولفرام فون اِشنباخ[8] در قرن سیزدهم) الگوی «شوالیههای سرگردان» را برای رمانسهای قرون وسطا به وجود میآورد (گرچه کتاب دامریچ و دامریچ [1987] تاریخ پیدایش جستوجو برای جام مقدس و ماجراهای سِر لانسلت[9] و دیگر شوالیههای میز گرد را سال ۱۴۸۵ میداند که کتاب مرگ آرتور اثر توماس مالوری[10] منتشر شد).
یک ویژگی بسیاری از داستانهای چرخهی قهرمان وسوسهی او به دست انسانانگاری شر است. در این جا دیگر این هیولای خارجی نیست که باید کشته شود؛ بلکه قهرمان باید به لحاظ معنوی بر حریفی غلبه کند و بدین ترتیب ادعای اخلاقی خود را، که انسان بزرگی است، به کرسی بنشاند. این وسوسهها تا حدی حول مضامین مشابهی میچرخند: برای ذکر دو مورد میتوان قدرت اینجهانی و خلاصی از شور و شوق را مثال زد. مثلاً در آیین بودایی، مارا[11]، مظهر مجسم شر، بودا را وسوسه میکند که جستوجویش را برای آگاهی کنار بگذارد ، در حالی که شیطان مسیح را وسوسه میکند تا قدرت اینجهانی را در ازای ادای احترام به او هدیه بگیرد.
جستوجو برای یافتن پدر
یک مضمون متداول در ماجراجوییهای قهرمان جستوجو برای یافتن پدر است. پیتر بارتا از سه شکل محتمل جستوجو برای یافتن پدر صحبت میکند: پسرْ پدرش را نمیشناسد اما علامتی دارد که پدرش با آن او را شناسایی میکند؛ پدر و پسر میجنگند ــ اما به هنگام جنگ یکدیگر را نمیشناسند؛ پسر به دور از پدرش بزرگ میشود اما، به دلیل این که اطرافیان طردش کردهاند، به سمت او کشیده میشود. حماسهی یونان باستان از مضمون جستوجو برای یافتن پدر فراوان استفاده میکند، از جمله نبرد سرنوشتساز میان پدر و پسر که مشهورترین نمونهاش اودیپوس است که ناخواسته پدرش را در جنگی میکشد. در قصههای عامیانهی اروپایی این عزیمت قهرمان از زادگاه خود به منظور «بختآزمایی» در جهان گستردهتر است که قصه را به حرکت درمیآورد. از این منظر، قصهی سحرآمیزْ شرح و تفصیل بخش میانی چرخهی قهرمان است ــ بازگویی ماجراها و جستوجوهایی که منجر به آوازهی قهرمان میشود. مثلاً نوع داستانی کُشندهی اژدها داستانی نمونه از جستوجوی قهرمان است (و فوقالعاده شبیه به داستان پِرسئوس[12]) .
بیرون از سنت هند و اروپایی/ سامی نیز ماجراجوییهای قهرمان نقش مهمی را در چرخهی قهرمان بازی میکند. تامپسون بحث مانابوژو[13]، قهرمان فرهنگ بومیان سِنترال وودلند آمریکا[14]، را پیش میکشد. به عنوان بخشی از اسطوره، مانابوژو غوطهور در سیلاب به سمت زمین میآید («غواص زمین»)، ولی بر خلاف دیگر اسطورههای آفرینش، این کنش یکی از ماجراجوییهای فراوان قهرمان فرهنگ است تا یک عمل آفرینشی عمده. بیشتر داستان مانابوژو به دو کنش متداول قهرمان فرهنگ میپردازد: شکستدادن هیولاها و آوردن فرهنگ برای مردم. کلوکهون اشاره میکند که مضمون «کشتن هیولاها» در سیوهفت فرهنگ از پنجاه فرهنگی که او مطالعه کرده دیده میشود: «پراکندگی این مضمون به استثنای آمریکای شمالی و مجمعالجزایر اینسولار در اقیانوس آرام در بقیهی مناطق مشابه است… بنابراین در آفریقای بانتو (و آن سوتر) قهرمان از زنی متولد میشود که پس از این که هیولا شوهرش (و دیگران) را میخورد زنده میماند. پسر فوراً تبدیل به مرد میشود، هیولا یا هیولاها را میکشد، قوم خود را ــ به جز پدرش ــ از شکم هیولا یا هیولاها بیرون میکشد و رئیس قبیله میگردد».
رفتن به جهان مردگان
مرگ، رفتن به جهان مردگان، و رستاخیز در سنتهای قصهی جهان متداول هستند . چند نمونه در زیر ارائه میشود:
در اسطورهی سومری و بابلی اینانا/ ایشترِ ایزدبانو شجاعت به خرج میدهد و به جهان مردگان میرود تا عاشق خود دوموزی/ تموز را ببیند. قهرمان بزرگ یونانی، اودوسِئوس باید به سرزمین مردگان برود تا از پیشبینیهای تیرسیاس پیشگو آگاه شود که در کتاب یازدهم اودیسه نقل شده است. آینئاس در انئید ویرژیل به سرزمین مردگان میرود تا پیشگوییهای سیبِل را بشنود که به او میگوید شاخهی طلایی را از درخت مخصوصی بچیند تا بتواند با پدر مردهاش ارتباط برقرار کند و سفر پرمخاطرهاش را با موفقیت به انجام برساند. قهرمان نورس[15]، وایناموینِن[16]، به جهان زیرین تونِلا[17] سفر میکند تا دستورالعملی جادویی را بیاموزد. در سنت کاتولیک، اعتقادنامهی رسولان میگوید که «مسیح به فرمان پونتیوس پیلاتوس شکنجه شد، مصلوب گشت، مرد و دفن گردید. به دوزخ رفت؛ روز سوم دوباره از مرگ برخاست.» باور بر این است که، در طول این «سفر دلخراش به دوزخ»، مسیح ارواح گرفتار در جهان پس از مرگ را آزاد کرده است.
کتاب اول کمدی الهی دانته، دوزخ، (در حدود سال 1320) سفر مشهوری به جهنم دارد و این سفر طوری زمانبندی شده که «مشابه عزیمت دردناک مسیح است که بین جمعهی نیک و یکشنبهی عید پاک اتفاق میافتد». شاعر، که شبح ویرژیل راهنمای اوست، نُه قلمرو جهنم را میکاود. «دانته سفرش را در میانهی عمرش و در سیوپنج سالگی آغاز میکند، هنگامی که در مییابد در جنگلی تاریک گم شده است». برداشتهای مدرن از این اثر و توصیفات باستانی از سفر به جهان زیرین بر سفری درونی تأکید میکنند که رفتن به جهان مردگان نماد آن است. اسپیواک میگوید: «رفتن به دوزخ مرحلهای ضروری است، نه تنها برای قهرمان بلکه برای رشد روانی و معنوی هر کسی» و کمبل مینویسد: «اعمال واقعاً خلاقانه آنهایی هستند که بازنماییشان در شکلی از مردن برای جهان ریشه دارد».
بازگشت قهرمان
موتیف چرخهی قهرمان و بازگشت محتمل او به نحو چشمگیری با افسانههای آرتوری وارد قلمرو ادبیات مکتوب شده است، چرا که در این افسانهها شاه بار دیگر بازخواهد گشت تا به مردم خود کمک کند. همچنین، در مسیحیت و هندوئیسم، عیسیمسیح و ویشنو بهترتیب قرار است روزی بازگردند تا نیکان را پاداش دهند و بدان را مجازات کنند. علاوه بر این تامپسون اشاره میکند که مضمون عزیمت قهرمان به سوی غرب و بازگشت پیشبینیشدهی او در بسیاری از نواحی آمریکای شمالی نیز یافت میشود.
بروس روزنبرگ در تحقیقی بحثانگیز با عنوان کاستر و حماسهی شکست تکرار الگوی قهرمان را در روایت عامیانه و ادبی در طول قرنها نشان میدهد و بهویژه بر مضمون شکست قهرمان تمرکز میکند. او در جای دیگری مینویسد:
تمامی این عناصر توزیعی و یکپارچهگر به این دلیل بارها ظاهر میشوند که فرهنگ ما بهطور کلی طی هزارهها تصمیم گرفته است که داستانهای خاصی باید روایت شوند. اگر جنگجویی قرار است قهرمان باشد و مورد احترام… نمیتواند نیروی بزرگتری را هدایت کند و از دشمنی کوچک اما قابلتر شکست بخورد. و چیزهایی از این قبیل؛ تمام عناصر این نوع روایت بازتابدهندهی شیوهی شکست قهرمانان از منظر فرهنگ ماست و روش نقل شکست آنها را نشان میدهد ــ البته اگر قهرمان در نظر گرفته شوند.
بنابراین چرخهی قهرمانْ تاریخ زندگی انسانی استثنایی را روایت میکند که از هنگام تولد مهر بزرگی بر پیشانیاش نقش بسته، اعمال مهمی انجام میدهد و، با وجود این، مرگ رازآلودی دارد. پژوهشگران بحث کردهاند که آیا کشف این «الگوی قهرمان» عملاً تاریخمندی موضوعاش را رد کرده است یا نه. امروزه بیشتر پژوهشگرانی که در نظریهی فولکلور تبحر دارند میدانند که وجود عناصر کلیشهای در روایتْ وجود واقعیِ فرد را نه رد میکند، نه به اثبات میرساند. در عوض، آنها داستان یک قهرمان را به شیوهای طراحی میکنند که گویندگان و شنوندگان بتوانند بهطرز استعاری و تمثیلی قهرمانبودن او را ستایش کنند.