ریچارد لینکلیتر با ماه آبی به برلیناله بازمیگردد، فیلمی که بار دیگر نگاهی عمیق به درونگرایی پیچیدهی هنرمندان دارد. یازده سال پس از کسب جایزهی خرس نقرهای برای پسر بودن، لینکلیتر با یک درام تأملبرانگیز و اتاقمانند بازمیگردد که در شب افتتاحیهی اوکلاهما! در سال ۱۹۴۳ روایت میشود. اما در حالی که اثر ماندگار ریچارد راجرز و اسکار همرشتاین را جشن نمیگیرد، تمرکز فیلم بر لورنس هارت، شریک سابق راجرز است که با شکنندگی چشمگیری توسط ایتن هاوک به تصویر کشیده شده است.
داستان فیلم عمدتاً در باری در ساردی میگذرد، جایی که راجرز (اندرو اسکات) در تحسین جمعیت برادوی غوطهور است، در حالی که هارت، درگیر با الکلیسم و ناامنیهایش، در حاشیه قرار دارد. فیلم همچنین زندگی شخصی پرتنش هارت را با ظرافت بررسی میکند. هارت با مادر بیوهاش، فریدا، زندگی میکرد و با الکلیسم دستوپنجه نرم میکرد، اغلب برای هفتهها در نوشیدن غرق میشد. رفتار ناپایدار او تنشهایی بین او و راجرز ایجاد کرد که در نهایت منجر به تصمیم راجرز برای همکاری با اسکار همرستاین دوم در سال ۱۹۴۲ شد. غم و افسردگی عمیق هارت در سراسر فیلم مشهود است و همجنسگرایی پنهان او، اگرچه بهصراحت مورد بحث قرار نمیگیرد، بهطور نامحسوس در روایت تنیده شده است و لایههایی به شخصیت پیچیده او میافزاید.
فیلم بیشتر جنبههای زندگی شخصی پرتنش هارت را کاوش میکند، اما این جنبهها بهزیبایی و با ظرافت در فیلمنامه گنجانده شدهاند. از طریق اجرای هاوک، ما اشتیاق عمیق هارت برای ارتباط را درک میکنیم، اما ناتوانی او در حفظ روابط نزدیک را نیز میبینیم. تمایلات خودتخریبی او در نوشیدنهایش نمایان میشود که او را از کسانی که به او اهمیت میدهند، جدا میکند. فیلم لحظاتی از اعتمادبهنفس ظاهری هارت را نشان میدهد که آسیبپذیری درونیاش را پنهان میکند—چه در شوخیهای خودتحقیریکنندهاش و چه در تلاشهای ناامیدانهاش برای جلب توجه راجرز. تحسین او برای زیبایی، هم در هنر و هم در انسانها، بخش کلیدی از شخصیت اوست، اما اغلب با غم همراه است، زیرا او به زودگذر بودن آنچه بیش از همه گرامی میدارد، آگاه است. در یک صحنه، او با حسرت به شخصیت کوالی نگاه میکند، مجذوب حضور اوست، اما بهشدت از تنهایی خود آگاه است. در صحنهای دیگر، او نقدی پرشور از جهتگیری تجاری برادوی ارائه میدهد و ناامیدی خود را از جهانی که بهنظر میرسد دیگر جایی برای او ندارد، نشان میدهد.
یکی از چشمگیرترین عناصر ماه آبی، ارتباط میانمتنی آن با فیلم کازابلانکا است. فضای فیلم، که در یک بار میگذرد، بلافاصله کافهی ریک را به یاد میآورد، و حضور یک پیانیست که ملودیهای اندوهگین مینوازد، این تداعی را تقویت میکند. در سراسر فیلم، ارجاعات متعددی به کازابلانکاوجود دارد، از جمله نقلقولهای معروفی که بهشکلی لطیف به احساس از دست دادن و بیگانگی هارت اشاره میکنند. فیلم حتی با نقلقولی از کازابلانکا آغاز شده و با پایانی مشابه به صحنهی خداحافظی نمادین آن به پایان میرسد. این ترکیب ارجاعات، لایهای نوستالژیک و سینمایی به تفکرات اگزیستانسیالیستی هارت میافزاید و تعمق او دربارهی زیبایی، زمان و اشتیاق را تقویت میکند.
این فیلم از بیان موضوعات بحثبرانگیز ابایی ندارد. صحبت دربارهی امیال انسانی در عصر ما به نوعی به تابو تبدیل شده است. بسیاری از فیلمسازان مرد، از پرداختن به امیال مردانه نسبت به زن پرهیز میکنند، اما در اینجا چنین محدودیتی وجود ندارد. فیلم بهوضوح زیبایی فیزیکی را ارج مینهد. کاوش فیلم در مفهوم زیبایی، که بهخاطر ذات خود تحسین میشود نه بهعنوان وسیلهای برای لذت شخصی، ارتباط عمیقی با مضامین رمان مرگ در ونیز اثر توماس مان دارد.
مانند گوستاو فن آشنباخ، هارت نیز شیفتهی جوهرهی خالص زیبایی است که در اینجا با شخصیت مارگارت کوالی تجسم مییابد. اجرای او لایهای دیگر به فیلم میافزاید و نقشی درخشان اما اندوهگین را به تصویر میکشد که یادآور ستارگان عصر جاز است. همانگونه که آشنباخ نسبت به تادزیو درگیر احساسی عمیق اما غیرقابل تصاحب میشود، تحسین هارت از شخصیت کوالی نیز ترکیبی از ستایش و حسرتی سوزناک است. این زیبایی، بهعنوان یک ایدهآل متعالی و دستنیافتنی، چیزی است که باید پرستیده شود، نه تصاحب گردد.
آنچه «ماه آبی» را استثنایی میسازد، شیوهای است که لینکلیتر بهطور یکپارچه توسعهی شخصیت را با ساختار موسیقایی و روایی فیلم ادغام میکند. بازی هاوک کلاس درسی در به تصویر کشیدن آشفتگی درونی است؛ لورنتز هارت او ترکیبی از نبوغ و گرایشهای خودویرانگرانه را به نمایش میگذارد. تحول او به یک ترانهسرای پنج فوتی، با ابهام جنسی و نوسانات احساسی، هم نمایشی و هم عمیقاً انسانی است. در اینجا، دیگر اثری از بازی اغراقآمیز میکی رونی در نقش هارت در فیلم کلمات و موسیقی نیست، بلکه شاهد اجرایی بسیار ظریفتر و درونگراتر هستیم. اسکات در نقش راجرز، نقطهی مقابل کاملی را ایفا میکند—فردی که در عین آرامش و توازن، به شکلی نامحسوس از سقوط همکار سابقش متأثر شده است. در همین حال، کوالی مونولوگی برجسته دربارهی یک مواجههی عاشقانهی بیپاسخ ارائه میدهد؛ صحنهای که جوهرهی فیلم را در اشتیاق و فرصتهای ازدسترفته خلاصه میکند.
در هستهی اصلی ماه آبی، فیلم دربارهی تضاد میان هنر و تجارت است. همانطور که هارت از مقبولیت عامهپسند اوکلاهما! شکایت میکند و معتقد است هنر باید برانگیزاننده باشد نه صرفاً دلپذیر، فیلم مقایسهای مستقیم با کشمکشهای امروز هالیوود میان اصالت هنری و تقاضای بازار ارائه میدهد.
در نهایت، ماه آبی یک تأمل هنرمندانه و لطیف دربارهی مبارزات خلاقانه، جستجوی زیبایی و گذر بیرحم زمان است. فیلم، مانند یک ترانهی راجرز و هارت، زیبا، اندوهگین و شیرین است. با احتمال راهاندازی یک کمپین جوایز، ماه آبی ممکن است نهتنها بهخاطر اجرای مسحورکنندهی هاوک، بلکه به دلیل توانایی لینکلیتر در به تصویر کشیدن نبوغ شکنندهی یک روح خلاق در تضاد با دنیای اطرافش، مورد تحسین قرار گیرد.