رمان «گوگرد» سومین کتاب عطیه عطارزاده است. روایتی که در دل تاریخ ایران سفر میکند و با دنبال کردن دو خانواده از زمان قاجار تا زمان معاصر روایت خود را میسازد. راوی رمان برخلاف عادت، انسان نیست؛ بلکه سگی است که بهطور اتفاقی جاودانه شده است و این جاودانگی باعث شده ناظری باشد بر اتفاقهایی که افتاده است. اما جالبترین مسئلهای که در رمان وجود دارد نوع بازنمایی زن است.
زنها در این رمان در خطوط پیرنگی مختلف نقشهای مهمی را ایفا میکنند. برای صورتبندی بهتر این موضوع خوب است که ابتدا خطوط پیرنگی را در اثر جدا کنیم و به نقش زنها بهصورت جداگانه بپردازیم.
از نظر زمانی اولین خط پیرنگی در داستان متعلق به زمان گشودهشدن دواخانه و سرسلسلهی خانوادهی «نظام» است:
“حالا دارد مثل همهی بازدیدها از ارتش قاجار میگوید که دواخانه را بهجای بدهیاش به خاندان نظام داد، به دکتر حبیب نظام جوان که سال ۱۲۷۸ از فرنگ برگشته بود.”
مطابق داستان، حبیب نظام دواخانه را تأسیس میکند و در آن مشغول بهکار میشود. او دو فرزند بهنام «امیرهوشنگ» و «فروغالزمان» دارد. امیرهوشنگ برای تحصیل به فرنگ میرود و فروغالزمان گم میشود. بعد از گم شدن فروغالزمان حبیبنظام پی او میافتد و سالها دنبالش میگردد. سپس شاهد کهولت سن او و مرگش هستیم.
زنی که در این روایت اهمیت زیادی دارد، همسر حبیبنظام است:
“به اینجا که میرسد، آن قاب عکسی را نشان میدهد که توش حبیبنظامِفکلزده با کت بلند راهراه ایستاده و دستهاش را گذاشته روی لبهی پشتی صندلی لهستانیای که همسر فرنگی قدبلندش روش نشسته. توی عکس، اولگا موهای روشنش را روی شانههایش ریخته و با چشمهای روشنی که سبز بودنشان توی عکس پیدا نیست زل زده به موسیو ژان.”
تصویری که از زن ارائه میشود گفتمانی را دربارهی آنها در این اثر بیان میکند. زنها بهمنزلهی افرادی بابصیرت، کنشگر و مبارز بازنمایی شدهاند. برای مثال دربارهی روحیهی مبارزهی اولگا چنین میخوانیم:
“گاهی زنها چادربهسر هم به بهانهی گرانی نان جمع میشدند دور هم. اینجور وقتها اولگا موهای بلوطیاش را زیر چادر میبست و با لهجهی فرنگیاش پابهپاشان داد میزد.”
یا درجایی دیگر چنین میخوانیم:
“خودم شنیدم توی کشورش فراری بوده. اینجا هم ولکن نبود. سرش را میگرفت بالا و بیآنکه قطرهای اشک بریزد میدوید. من هم دنبالش. حتی موقع جمعکردن جسدهای تکهتکهشدهی مشروطهچیها از توی خرابههای بهارستان هم مثل زنهای دیگر گریه نمیکرد.”
کنشگری اولگا در امورسیاسی نشاندهندهی شجاعت او است. همچنین در جای دیگری بصیرت او را میتوان دید:
“یکی از همان شبهای بعد بهتوپبستن مجلس و بگیروببند بود که چادرش را پس زد و آن هیکل زخمی نحیف را، که از کنار کوچه جمع کرده بود، توی دواخانه انداخت…خودش پای بریدهی پسر را بست. پسر اما تا صبح تاب نیاورد. از ترس عاصفخان و آدمهاش توی محل و قزاقهایی که افتاده بودند به جان خانهها بود که اولگا با دستهای خودش ته حیاط را کند و پسر را چال کرد همان ته.”
اما مبارزهی زنان در اثر فقط بُعد سیاسی ندارد. خط دوم پیرنگی متعلق است به بچههای حبیبنظام یعنی امیرهوشنگ و فروغالزمان. در این خط پیرنگی عشق فروغالزمان و پسر پادوی دواخانه، یعنی میرزاکوچک، را میبینیم. در این خط پیرنگی هم فروغالزمان با کنشگری خود نقش مهمی در پیشبرد عمل داستانی دارد. اما مبارزهی شخصیت «فروغالزمان» از نوع دیگری است:
“حبیبنظام اجازه نمیداد دخترش بازیگری کند. با اینکه دیگر سروکلهی زنهای آکتور توی این شهر پیدا شده بود، حبیبنظام از دکاندارهای محل شنیده بود یک عده زن را به جرم بازی توی تئاتر تکهتکه کردهاند و برای همین رفتن به لالهزار را برای دخترش قدغن کرده بود.
«من دیگه برنمیگردم اون خونه. اونقدر میمونم تو این انبار تا بمیرم، یا اونها کوتاه بیان.»
سه هفتهی تمام هم ماند توی انبار و با کسی حرف نزد جز میرزابزرگ و من.”
در این بخش فروغالزمان مقابل ساختار مردسالار میایستد. او با ایستادن مقابل پدرش بر روی علاقهی خود که بازیگری است اصرار میورزد. اما قضیه فقط معطوف به مخالفت سادهی پدر و نگاه به فرد و نقد او نیست. در این بخش علت مخالفت حبیبنظام گفته شده است. او نمیگذارد دخترش بازیگری کند چون یک عده زن را به همین دلیل کشتهاند. پس موضوع نقد ساختار مردسالار است نه فردی که خود بازتولیدشدهی همان ساختار است و امنیت را برای دخترش در سرکوب علاقهاش میبیند. به همیندلیل اعتراض فروغالزمان نه فقط مخالفت با پدر که مبارزه با ایدئولوژی مردانهی ساختار است. عقاید فروغالزمان که منجر به خودکشی او میشود نیز جالب توجه است.
فروغالزمان شخصیتی است که مبارزه را به افراط میبرد. او حتی مقابل زندگی میایستد چون در آینده برایش هیچ امیدی نیست. این مسئله را میتوان بهخوبی در نظر او راجعبه بچهدار شدن دید:
“«واسهی همین همه میزان. قراره بعدیها بهتر از قبلیها بشن. قراره چیزهایی رو که اونها نفهمیدهن بفهمن. ولی حقیقت اینه که اینجوری نیست. دوروبرت رو نگاه کن. وضعمون رو ببین.»”
و در دیالوگ دیگری میگوید:
“«واسهی همینه که این غریزهی لعنتی توی مادرها هست که با چنگودندون از بچههاشون مراقبت کنن. چون فکر میکنن قراره همینها همهچی رو بهتر کنن.»”
سومین خط پیرنگی، خط پیرنگی مرتبط با یکی از معشوقهای امیرهوشنگ بهنام سودابه است. سودابه در ابتدا با امیرهوشنگ در ارتباط است اما پس از مدتی میرزابزرگ، پسر میرزاکوچک، عاشق او میشود. سودابه یک مبارز سیاسی در زمان ملی شدن صنعت نفت است. درنهایت به سودابه تجاوز میشود و او نزد میرزابزرگ میآید و مدتی در دواخانه میماند. او در زمان زاییدن کودکش، که حاصل همان تجاوز است، میمیرد.
تصویری که از سودابه ساخته میشود، تصویر یک مبارز تمام عیار است:
“سودابه ماما بود. تا ظهر مریضخانهی قلعه کار میکرد و عصر میافتاد دنبال حزب.”
سودابه تمام زندگیاش را به مبازرهی سیاسی پرداخته است. رفتار او نیز در ادامهی دیگر زنان رمان حاکی از گفتمان رمان است که آنها را کنشگر و شجاع نشان بدهد و فاصلهای میان آنها و تصویر قالبی زنبودن ایجاد کند.
درنهایت میتوان گفت که در رمان «گوگرد» زنها صرفاً افرادی نیستند که منفعلانه مقابل وضعیت موجود سر خم کنند. آنها بسیار کنشگر هستند و خود را نه فقط نسبت به شخص خودشان، که نسبت به وضعیت سیاسی و اجتماعی نیز مسئول میدانند. آنها با عمل داستانیشان تصویر زن بهمثابهی مادر یا زن بهمثابهی شخصیت از مرد کنار میزنند و تصویری نو میآفرینند.