این روزها که جامعه درگیر یک جنگ اقتصادی است، جایگاه و کارکرد سینما چیست؟ این پرسشی است که شاید تحلیلگران اقتصادی و سیاسی کمتر به آن بیندیشند و حتی آن را بحثی فانتزی و از سر بیدردی بدانند. با این استدلال که وقتی مردم در تأمین نان شب خود ماندهاند سینما نه دغدغه که یک ژست روشنفکرانه و طعنه به رنجهای عمومی است.
البته پشت این رویکرد پیشفرضها و نگرشهای کلیشهای وجود دارد که سینما را صرفاً سرگرمی تعبیر میکنند و به کارکردهای اجتماعی-فرهنگی آن توجهی ندارد. واقعیت این است که نسبت سینما و بحران اقتصادی را میتوان در دو ساحت درونمتنی و در ارتباط با خود سینما و مناسبات سینمایی و برونمتنی و در نسبت با اوضاع اقتصادی جامعه صورتبندی و تحلیل کرد. در رویکرد اول بحران اقتصادی بهنوعی با بحران مخاطب و گیشه گره میخورد؛ بحرانی که اگرچه یک سرش به دلایل سینماییای مثل عدم تولید فیلمهای باکیفیت یا مخاطبپسند برمیگردد، اما یک سر دیگرش به اقتصاد سینما و اساساً مسأله معیشتی مردم ربط پیدا میکند. در بازخوانی این دلیل میتوان به دو تحلیل عمده رسید، یکی گرانی بلیت سینما و دیگری شرایط اقتصادی بدی که سینما را بهتدریج از سبد کالای خانوار حذف یا در آن کمرنگ میکند. بر این مبنا، سینما رفتن برای یک خانواده چهارنفره، شصت هزار تومان بدون محاسبه هزینههای جانبی آب میخورد و با توجه به شرایط اقتصادی نابهسامانی که در آن بهسر میبریم سینما از حیث اقتصادی بهصرفه نیست. از آن طرف هم سینماگران بهویژه تهیهکنندگان یا مراکز و دفاتر سینمایی، تولید فیلم را در شرایط کنونی بهصرفه نمیدانند و این چرخۀ معیوب همواره میچرخد و سینما را در خود فرو میبرد.
اما نسبت سینما و اقتصاد در ساحت برونمتنی خود برخی مسائل و دغدغهها را پیش میکشد که دربارۀ آن کمتر صحبت میشود؛ اینکه در شرایط بد اقتصادی، سینما از تولید تا تماشا، یک زیان اقتصادی است جای خود، اما پرسش دیگری هم در این ارتباط میتوان مطرح کرد و طرح آن دستکم در عالم نظر، خرجی ندارد. پرسش این است که آیا سینما میتواند به بهتر شدن اوضاع اقتصادی کمک کند؟ آیا سینما نقشی در کاهش نابهسامانیهای اقتصادی دارد؟ و اساساً سینما بهعنوان یکی از مصادیق مهم بخش فرهنگی چه کمکی میتواند به بهبود اوضاع اقتصادی بکند. مسئله مالی سینما صرفاً یک امر اقتصادی نیست و عوامل و مؤلفههای سیاسی و اجتماعی هم، گیشههای سینما را دچار قبض و بسط مالی میکند. وقتی پدیدهای در ذیل اقتصاد فرهنگ قرار میگیرد این تنها شاخصهای سرمایهای نیست که شرایط اقتصادی آن را تعیین میکند. اوضاع روحی حاکم بر جامعه بهویژه در بزنگاهای ملتهب تاریخی بر آن تأثیر میگذارد. این تأثیرگذاری البته در موازنه دوسویه رخ میدهد. به همان اندازهای که رخدادهای اجتماعی میتواند در افزایش میل به تماشای فیلم تأثیر بگذارد، میتواند منجر به کاهش میل به تماشای فیلم شده و اقتصاد آن را تحتالشعاع خود قرار دهد. در چند سال اخیر دو بحران طبیعی و اجتماعی، سینمای ایران را تا آستانۀ ورشکستگی کشانده است. با این حال واقعیت این است که سینما یک مقولۀ فرهنگی است نه اقتصادی و اگرچه برای چرخاندن چرخهای خود و سود اقتصادی هم تلاش میکند، اما یک کنش اقتصادی به معنای متعارفش نیست و حتی سرمایهبر است. بدیهی است در شرایطی که اقتصاد دچار بحران است، سینما از اولویت و دغدغۀ عمومی خارج میشود و بهعنوان یک کالای ضروری مورد توجه قرار نمیگیرد، اما در این وضعیت بحرانی، سینما اگر خود دچار بحران نشود میتواند بهمثابۀ یک راهحل فرهنگی به میدان بیاید. یادمان باشد که هر بحران اقتصادی در ذات خود با بحرانهای روحی و روانی همراه است و سینما میتواند دستکم در تقویت روحیۀ مردم و تلاش برای حفظ امید در آنها مؤثر باشد. سینما بهمثابۀ یک کالای فرهنگی فقط مصرف نمیشود بلکه مصرف آن نوعی سرمایهگذاری بلندمدت است که سودش به شکل ملموس و کوتاهمدت قابل محاسبه و ارزیابی نیست.
وقتی از سینما حرف میزنیم از همه پتانسیلها و ظرفیتهای آن سخن میگوییم. در عین حال این مفهوم همه ابزارهای آن را در برمیگیرد. بر این اساس میتوان از طریق ساخت فیلمهای کوتاه یا حتی ویدیوکلیپهای چنددقیقهای، آثاری تولید کرد که بتوانند به کاهش مشکلات اقتصادی و معیشتی کمک کنند؛ مثلاً در این شرایط که دائم با قطع برق مواجه هستیم میتوان فیلمهای کوتاهی درباره راهکارهای صرفهجویی در انرژی تولید کرد و با توزیع و نمایش آنها در فضاهای مجازی و شبکههای اجتماعی، فرهنگسازی کرد. در همین شبکههای اجتماعی که بازیگران سینما و تلویزیون حضور پررنگی دارند میتوانند از طریق همدلی با مردم و روحیه دادن به آنها جامعه را از یأس و افسردگی عمومی نجات دهند؛ مثلاً تولید کلیپهای یکدقیقهای در اینستاگرام با استفاده از ظرفیتهای طنز، میتواند شادی و نشاط موقتی به جامعه ببخشد تا تحمل سختیها آسانتر شود.
ناپلئون بناپارت در فیلم دزیره میگوید: «زندگی پیچیده است، اما عشق از پیچیدگیهای آن کم میکند.» حالا میتوان همین نسبت را بین زندگی و هنر برقرار کرد و گفت هنر میتواند دشواریهای زندگی را کم یا دستکم قابل تحمل کند. اساساً هنر و کارکردهای رهاییبخش آن در زمانهای بحرانی خود را نشان میدهد. چارلی چاپلین محصول دوران افسردگی و شکستهای جنگ جهانی است که تلاش کرد با طنازیها و کمدیهایش در کاهش درد و رنج مردم کشورش، نقشی مؤثر ایفا کند؛ که توانست و این کار را انجام داد. به نظر میرسد در شرایط کنونی، جامعۀ ما به یک چارلی چاپلین نیاز دارد. به یک نیروی شادیبخش که بتواند روحیۀ عمومی جامعه را با نشاط نگه دارد یا دستکم از فرسودگی و افسردگی آن بکند. سینما میتواند بهانه و ابزار این کار باشد. سینما با افزایش تولید فیلمهای کمدی میتواند به کاهش آلام مردم کمک کند. در این شرایط سهم بیشتر اکران فیلمهای کمدی بهعنوان یک استراتژی فرهنگی باید جدی گرفته شود. فروش فوقالعاده فیلم هزارپا در این روزها که غم نان و دغدغۀ معیشت به اوج خود رسیده است نشان میدهد فیلم کمدی در این شرایط هم میتواند گیشه سینما را رونق ببخشد و هم حال مردم را خوش کند. غایت همه برنامهریزیهای اقتصادی و توسعه و رفاه و بهبود معیشت، رسیدن به این نقطه است که حال مردم خوب باشد و بتوانند احساس رضایت کنند. در فقدان و کاستی نهادهای اقتصادی، نهادهای فرهنگی میتوانند دستکم در ایجاد یا حفظ رضایت حداقلی نقش داشته باشند و سینما از این حیث، رسالتی اجتماعی و تاریخی به عهده دارد تا با تمهیدهای مختلفی که از درون ظرفیتها و ظرافتهای خودش برمیآید در جهت تلطیف فضای تلخ و خشن جامعهای که از جنگ اقتصادی، زخمی شده گام بردارد. در شرایط بحران اقتصادی غالباً انسانها از هم دور میشوند، اما سینما بهعنوان امکان یک تجربۀ جمعی میتواند شرایط همنشینی و همدلی مردم را ایجاد کند و نگذارد تا شکست اقتصادی به گسست اجتماعی منجر شود. شاید این حرفها شعاری به نظر برسد، اما هر جامعهای برای پیشرفت علاوهبر شعور به شور و حال هم نیاز دارد و سینما میتواند هر دو اینها را به جامعه هدیه کند. هنر که به بنبست برسد، جامعه به بنبست خواهد رسید. گرچه امروز بهواسطۀ حضور گسترده سینماگران در شبکههایاجتماعی و برجستگی هویت رسانهای، نه با هنرمندان بهمعنای متعارفش که با سلبریتیها مواجه هستیم. سلبریتیها بهمثابۀ مراجع فکری جدید در جامعه از قدرتبالای اثربخشی بر افکارعمومی برخوردارند و نقطهچالش نهادقدرت با نهادهنر، دقیقا حاصل همین وضعیت رسانهای است. سینما با دوربین و نگاتیو نیست که سینما میشود، سینما با سرمایههای انسانیاش، سینما میشود. سینمایی که ازطریق خلاقیت هنرمندانه و روایت زیباییها، هستی مییابد و هستیبخش میشود. بگذاریم سینما، سینما بماند.
گاهی سینما آخرین پناه انسان درمانده است تا با غرق شدن در دنیای رؤیاها کمی از تلخی واقعیتها فاصله بگیرد و به نقطه آرامش برسد. سینما کارخانه رؤیاسازی است و زمانی که بحرانهای اقتصادی، رؤیاهای انسان را به کابوس بدل میکند، سینما میتواند با تولید رؤیا و امکان رؤیاپردازی، مانع مرگ رؤیاهای انسان شود.