تصویر فیلمسازی را به ذهن میآورم با سیگار برگی همیشه در گوشه دهان؛ یاد غرابت اعمال و رفتارش میافتم که زبانزد خاص و عام است: شلیک گلوله به جای فرمان اکشن، گذاشتن کلاه دزدان دریایی بر سر، نصب تابلوی «ورود عوامل تهیهکننده ممنوع» در محل فیلمبرداری (آن هم در هالیوود!) و – سرانجام- یاد انسان شریفی میافتم که رفتار بشر دوستانهاش در پشت صحنه فیلمها، محمل مناسبی شد برای ستایشگرانش. با ذهنی مکدر به یاد میآورم که ژرژ سادول – که همیشه به خاطر قضاوتهای ایدئولوژیکاش با او مشکل داشتهام- چطور در فرهنگش، فیلمهای شاهکار او را نادیده گرفته و در اشاره به یکی دو مورد از آنها هم، چطور به آنها تاخته است: «[در مورد جیب بری در خیابان جنوب] این فیلم زننده ضد کمونیستی…»! یادم میافتد که سادول هیچکاک را هم زیاد دوست نداشت و گرنه حتماً تعریف مگگافین را به خاطر داشت و آن وقت شاید به راحتی میپذیرفت که همه ماجراهای سیاسی فیلم فقط یک مگگافین ساده است و اصلاً فیلم یک اثر بسیار شخصی است، مثل تمامهای فیلمهای فولر که هیچ ارتباطی با لغات نفرتانگیزی چون سیاست و فیلم سفارشی ندارند. خود فولر میگوید: «برای من فرقی نمیکند که چه کسی رئیس جمهور آمریکاست. در هر حال کمکی به او نمیکنم… تنها چیزی که برای من ارزش دعوا کردن دارد، داستان یک فیلم است!»
اصلاً مهمترین ویژگی سام فولر این است که او یکی از شخصیترین فیلمسازان تاریخ سینماست که همواره به خاطر این خصیصهاش با استودیوها و تهیهکنندگان مشکل داشته و درست به دلیل همین مشکلات رفتهرفته به حاشیه رانده شد(یادمان هست که دو فیلم راهروی شوک و بوسه عریان را در دهه شصت خود تهیه کرد و بعد رفتهرقته دوران کمکاریاش آغاز شد). اما اصلاً راز موفقیت فولر به عنوان یکی از بزرگترین فیلمسازان تاریخ سینما از همین سینمای شخصیاش نشات میگیرد؛ این که او یکی از بهترین نمونههای آن چیزی است که فرانسویها، سینماگر مؤلف مینامند. مارتین اسکورسیزی، شاگرد خلف و ستایشگر بلامنازعه او، در مقالهای به مناسبت مرگ فولر، تیزبینانه اشاره مهمی دارد:«فیلمهای سام از چنان قدرتی برخوردار بودند که تمام کلیشههای موجود در مورد موضوع مورد بررسیشان را بیرنگ میکردند؛ از نژادپرستی گرفته تا نازیسم، از وحشت غیر قابل توضیح جنگ تا خشونت.» این اشاره اسکورسیزی ما را بیشتر هدایت میکند به این نکته که برای فولر همه چیز فقط دستمایهای است تا دنیای کاملاً شخصیاش را بنا کند و بیواسطه و بدون تعارف و با صراحتی کم نظیر، تلخی و سیاهی دنیای پیرامونمان را به رخ بکشد.
از این رو ابایی ندارد که همه چیز را به سخره بگیرد و جابجا کند: سیاهپوستی تابلویی نژادپرستانه علیه سیاهپوستان به دست گرفته و معتقد است که باید این سیاههای کثیف را کشت (راهروی شوک)، یک مراسم تدفین به مراسم ازدواج بدل میشود (چهل تفنگدار)، زنان کارگر جنسی اشعار گوته و بایرون را میخوانند (بوسه عریان) و انبوهی صحنه فولری دیگر که فقط میتوانند از دنیای تلخ و تیره این فیلمساز ناسازگار نشأت گرفته باشند. اما او در نهایت غمخوار شخصیتهایش است و آدمهایی را رو در روی ما قرار میدهد که جملگی تنها، دلتنگ و در هر شکل و با هر شغل، محق هستند و در نهایت کسی آنها را درک نمیکند.
جز این، چیزی که فولر را متمایز میکند- و سبب میشود تأثیرات او را به راحتی در آثار جمعی از سینماگران نسل بعد، از اسکورسیزی تا وندرس، از گدار تا دی پالما، از پکینپا تا جان وو و مایکل چیمینو بجوئیم و آشکارا بیابیم- سبک منحصر به فردش است. فولر نمونه فیلمسازی است که ثابت میکند سینما یعنی جزئیات. زنجیره مهمترین فیلمهای او (شامل پارک رو، جیببری در خیابان جنوب، دروازه چین، دنیای تبهکاران آمریکا، غارتگران مریل، راهروی شوک، بوسه عریان و بهترین همه آنها آن یک سرح بزرگ) اوج خلاقیت یک فیلمساز و تسلط و توانایی او بر مدیوم سینما را به نمایش میگذارند.
فولر در دل هالیوود با همه قراردادهای از پیش تعیین شدهاش، با جسارت تمام سنتشکنی میکند. او به راحتی دوربین را از جاهای معمولش (که معروف بود دوربین فقط یک جای درست دارد) جابجا کرد و حتی به سقف و کف زمین چسباند و آن قدر این کار را درست انجام داد که انبوه کوششهای پیشین کم جلوه شوند. خیلی پیشتر از رواج پدیده ویدئوکلیپ از نماهای بسیار کوتاه استفاده کرد. نقش تدوین را به متعالیترین شکل خود رساند و توانست به مدد حرکتهای دوربین عجیب و غریب و طراحیهای صحنه غالباً حیرتانگیز، فضاهای وهم انگیز و گاه آپوکالیپتیکی (آخرالزمانیای) خلق کند که هنوز هر تماشاگری را به شدت تکان میدهد. ( نگاه کنید به صحنهای در راهروی شوک که خبرنگار تعادل روانیاش را از دست میدهد: یکی از بهترین و تکاندهنده ترین صحنههای تاریخ سینما که به گمانم هیچ فیلمساز دیگری توانایی خلق این صحنه را با این مختصات – که شدیداً «فولری» است- ندارد).
سام فولر در صحنهای از پیروی دیوانه ساخته ژان لوک گدار ظاهر شده و سینما را این چنین توصیف میکند: «سینما یعنی میدان جنگ، عشق، نفرت، تحرک، خشونت، مرگ… و در یک کلمه احساس.» زنجیره شاهکارهای منحصر به فرد فولر مصداق دقیق و درست این تعریف هستند.