روز کارگر امسال با زخم یک فاجعه گره خورده بود. با زخم فاجعۀ بندرعباس که طبق آمارها اغلب کشتهشدگان و آسیبدیدگانش از قشر کارگر بودند. البته تراژدی در کشور ما اساساً با طبقۀ کارگر گرده خورده است. بخشی از این تراژدی را میتوان در سینمای ایران و در فیلمهایی جستوجو کرد که گوشهای از درد آنها را به تصویر کشیده و روایت میکند.
واقعیت این است که اگر بخواهیم میان کارگران و کارگردانهای سینمای ایران، نسبتی برقرار کنیم باید بگوییم آنچه از تصویر کارگر در سینما میبینیم بیش از آنکه بازنمایی رنج آنها باشد، بهرهگیری از پیشۀ آنها برای رونق گیشه است. این به این معنا نیست که در سینمای ما روایتی از رنج کارگران ارائه و ترسیم نشده، اما در یک نگاه اجمالی، گفتمان غالب، تبدیل آنها به ابژه تماشا بوده نه وضعیت سوژگی آنها مثلاً اگر بخواهیم فقر و تنگدستی را به مثابۀ یکی از مؤلفههای زیست کارگری لحاظ کنیم، این عنصر بیشتر تزیین فیلمها بوده نه امکانی برای تحلیل آنها؛ به بیان روشنتر چیزی به اسم سینمای کارگری یا ژانر کارگری نداریم و قصههای این قشر در ذیل آنچه به آن سینمای اجتماعی میگویند روایت شده است.
فیلمهایی که قهرمان یا شخصیت اصلی آن یک کارگر بوده داریم و در یک دهۀ گذشته بر تعداد آن هم افزوده شده است. از این منظر مثلاً چهره و ظاهر شخصیت که غالباً رنجکشیده و ساده است، صورتهای چروک خورده، دستهای پینه بسته و زندگی ساده و فقیرانه یا زبان و ادبیات کارگری و عناصری از این دست که میتواند بهعنوان مؤلفه و شاخصهای تشخیص فیلم یا سینمای کارگری شناخته شود. بهویژه بعد از ظهور کارگردان جوان و با استعدادی به اسم سعید روستایی و ساخت فیلم «ابد و یک روز» توجه سینما که پیش از این بهواسطۀ سینمای اصغر فرهادی به طبقۀ متوسط توجه داشت در یک چرخش طبقاتی، به سمت طبقۀ فرودست رفت و حتی خود فرهادی هم در آخرین فیلمش یعنی «قهرمان» به همین طبقه و روایت زندگی او برگشت. شاید یکی از بهترین فیلمسازانی که بهدرستی به بازنمایی طبقۀ فرودست پرداخت را خود اصغر فرهادی بدانیم. فیلمهای «شهر زیبا» و «رقص در غبار» نمونهای از این فیلمهاست. همچنین رخشان بنیاعتماد که در کارنامه خود فیلمهای قابل تأملی از حیث توجه به طبقۀ کارگر و زیست آنها دارد. «روسری آبی»، «نرگس» و بهویژه «زیر پوست شهر» نمونهای از این فیلمهاست که قصهاش در لایههای مختلفی از طبقۀ کارگر میگذرد.
بازی فاطمه معتمدآریا در «روسری آبی» رخشان بنیاعتماد و در نقش نوبر که یکی از ماندگارترین شخصیتهای زن کارگر در سینمای ماست. زن کارگری که به عشق کارفرمای خود بدل میشود. فرزاد مؤتمن هم چند سال پیش با ساخت فیلم «خداحافظی طولانی» توانست نمونۀ خوبی از یک فیلم کارگری را به تصویر بکشد و تجربۀ عشق در این قشر را روایت کند. فرزاد مؤتمن دربارۀ تصویر کارگر در سینمای ایران گفته است: «در سینمای ایران هیچگاه بهطور درست به سمت طبقۀ کارگر نرفتیم. کارگرها در تعریف کلاسیک در طبقهای قرار میگیرند که نیروی کار را به کارفرما میفروشند. ما واقعاً چنین نسبت و رابطهای در سینمای ایران ندیدیم». به اعتقاد «او فیلم کارگری مقولۀ وسیعی است و از همه چیز روبهراه است به کارگردانی ژان پیر گورن تا نورما ری به کارگردانی مارتین ریت را شامل میشود. در سینمای ایران هیچگاه بهطور درست به سمت طبقۀ کارگر نرفتیم. کارگرها در تعریف کلاسیک در طبقهای قرار میگیرند که نیروی کار را به کارفرما میفروشند. ما واقعاً چنین نسبت و رابطهای در سینمای ایران ندیدیم. فیلم «خداحافظی طولانی» اما از موارد معدودی است که قصهاش در طبقۀ کارگر میگذرد بیآنکه فیلم کارگری باشد»
فیلم «نیاز» علیرضا داوودنژاد را میتوان یکی از بهترین نمونههای سینمای کارگری دانست که بهخوبی توانست موقعیت کارگری و زیست-جهان این طبقه را بهویژه درمیان کودکان و نوجوانان کار روایت کرده و به تصویر بکشد. سیروس الوند نیز در فیلم «یک بار برای همیشه» به قشر و طبقۀ کارگری پرداخت که برای بهبود و تغییر وضع خویش در سودای مهاجرت میسوزند.
از نمونههای موفق دیگر که زندگی کارگری را با قدرت به تصویر کشیده باید از «آواز گنجشک»های مجید مجیدی نام برد که رضا ناجی در نقش کارگری که برای رهایی از این جایگاه و سرنوشت مختوم به آبوآتش میزند و بین شرافت و وسوسه در نهایت ترجیح میدهد با وجود فقر و زندگی سخت کارگری شرافتمندانه زندگی کند.اساساً یکی از چالشهای مهم اخلاقی در سینمای کارگری جدال بین شرافت و وسوسههای اقتصادی است و در نهایت آنچه که سینمای ما از بازنمایی طبقۀ کارگر به تصویر میکشد و برجسته میکند زندگی شرافتمندانۀ این قشر است. زندگی کارگری از حیث سینمایی قابلیتهای دراماتیک زیادی دارد که البته با تراژدی هم پهلو میزند و بسیاری از فیلمسازان در دل این طبقه و جهان زیسته آنها به دنبال طرح قصه خود هستند. بسیاری از فیلمهای مسعود کیمیایی را میتوان مشمول این قاعده دانست. با این حال زندگی کارگری سویه کمیک هم دارد و دردل آن میتوان طنز را هم بیرون کشید. فیلم «آتشکار» امیریوسفی به نوعی در همین راستاست که با بازی متفاوت حمید فرخنژاد، روایت دیگری از زندگی کارگری و مسائل آن را شاهد هستیم.
«اینجا بدون من» بهرام توکلی نیز یکی از بهترین و موفقترین نمونههای سینمایی است که لایههای درونیتر زندگی کارگری را از طریق چالشهای درون خانوادگی به تصویرکشیده است و روانشناسی این طبقه را مورد واکاوی تصویری قرار داده است. رضا کاهانی هم در اغلب فیلمهای خود به سراغ این طبقه رفته که «هیچ» و «بیست» دو نمونه و مصداق بارز این مدعاست. فیلمهایی که از زاویۀ متفاوتتری به مسائل و چالشهای طبقۀ کارگر نگاه میکند که کمدی و تراژدی را در کنار هم دارد.
اما با این حال سینمای ما در روایت طبقۀ کارگر یا فرودست جامعه اغلب در ذیل دو رویکرد دست به روایت زده است. روایتهایی که درد و رنج این طبقه را چنانکه تجربه میشود به نمایش نمیگذارد. رویکردی که با به تصویر کشیدن فقیر شریف، به آن تقدس معنوی بخشیده و رویکردی آسیبشناسانه که فقط نقاط سیاه و تاریک زندگی کارگری و مصائب آن را در کانون درام خود قرار داده است بدون آنکه قابلیتها، توانمندیها و ارزشهای فردی این قشر را به نمایش بگذارد. در دهۀ نود اغلب با فیلمهای ملتهب اجتماعی همراه بودیم که به سراغ طبقه فرودست رفته و زیست کارگری و مصائب آنها را در متن یا زیرمتن قصهاش بازنمایی کرده، اما در پس این جهان دراماتیک، جهان تراژیک کارگران به محاق رفته و رنج آنها آنچنان که شایسته است روایت نشده. هنوز پیشۀ کارگری، پشت گیشه و کلیشههای سینمایی ایستاده و راوی صادق خود را پیدا نکرده است. آنها هنوز سوژههای جذاب سینماییاند نه روایتهای انسانی. از این حیث، سینمای کارگری از آن دست مفاهیم مناقشه برانگیزی است که به صراحت نمیتوان دربارۀ آن حرف زد. به این معنا که چیزی به اسم ژانر کارگری نداریم و نمیتوانیم داشته باشیم از این حیث که اساساً ژانر یک فرم و ساختار اجرایی است نه مضمونی و محتوایی، اما سینمای کارگری به این معنا که محور و شخصیت اصلی و قهرمانش یک کارگر یا زندگی یک کارگر میتواند هویت معنادار داشته باشد. ضمن اینکه فیلم کارگری به لحاظ ظاهری نیز از برخی المانها و مؤلفهها استفاده میکند که میتواند به آن هویت بصری هم ببخشد. مثلاً چهره و ظاهر شخصیت که غالباً رنج کشیده و ساده است، صورتهای چروکخورده، دستهای پینه بسته و زندگی ساده و فقیرانه یا زبان و ادبیات کارگری و عناصری از این دست که میتواند بهعنوان مؤلفه و شاخصهای تشخیص فیلم یا سینمای کارگری شناخته شود. اما شاید مهمتر از همۀ اینها نگاه و رویکردی است که یک فیلمساز به سوژه کارگرانۀ خود دارد. در واقع نگاه کارگردان است که جایگاه کارگران را در سینما بازنمایی و صورتبندی میکند. شاید سینمای ما چنانکه شایسته است به طبقۀ کارگر و زندگی کارگران نپرداخته، اما شریفترین فیلمهای ما فیلمهایی است که کارگر را دستمایۀ قصه خود قرار دادهاند.
ریشههای سینمای کارگری در ایران درواقع به سینمای نئورئالیسم ایتالیا میرسد، این سینما در ابتدا به صورت محدود و با آثاری از فیلمسازانی چون سهراب شهیدثالث و کامران شیردل قدمهای نخستین خود را در نیمۀ اول دهۀ پنجاه برداشت. این فیلمسازان با نگاهی نقادانه به مسائل اجتماعی، تلاش کردند تصویری واقعی از زندگی و مشکلات طبقۀ کارگر ارائه دهند. فیلمهای این دوره اغلب نگاهی انتقادی به وضعیت کارگران داشت و با استفاده از روایتهای واقعگرایانه، سعی در بازنمایی مشکلات و چالشهای این قشر از جامعه میکرد. این آثار با وجود محدودیتهای موجود در آن دوره، توانست گامهای اولیه را در شکلگیری سینمای کارگری ایران بردارد و زمینه را برای توسعۀ بیشتر این نوع سینما در دورههای بعدی فراهم کند. سینمای ما همانطور که به کارگران نیاز دارد به کارگرانی هم محتاج است تا از طریق سینما بتوانند عدالت اجتماعی را فریاد بزنند و برای زندگی بهتر بجنگند.