چهار مرد با کتوشلوار و کراوات روی تختهای در انتهای یک راهروی سراسرچوبی با نورهایی که از لابهلای آن میآید نشستهاند و یکصدا میخوانند: مریم بیا بیا! این نمای آغازین فیلم صبحانه با زرافهها، جدیدترین ساختۀ سروش صحت است. وی علاوهبر کارگردانی، در کنار ایمان صفایی، فیلمنامۀ اثر را نیز نوشته است. فیلمی که از شیمی عالی بین بازیگران بهره میبرد، و بهترین بازی بهرام رادان بعد از فیلم «بیپولی» حمید نعمتالله و یکی از به یادماندنیترین بازیهای هادی حجازیفر و بیژن بنفشهخواه را در آن شاهد هستیم.
بعد از اتمام پخش سریال متفاوت «مگه تموم عمر چندتا بهاره؟»، بالاخره فیلم «صبحانه با زرافهها» که سروش صحت سال گذشته آن را ساخته و در جشنوارۀ فجر قبلی برای اولین بار نمایش داده بود، به اکران رسید. این هم از عجایب این روزهای سینمای ایران است که چرخه اکران فیلمها به شکل ملموسی دستخوش تغییر شده است. پیشتر رسم بود که آثار کمدی در اکران نوروز و تابستان به روی پرده بروند و فصل پاییز عموماً زمان اکران فیلمهایی بود که بیشتر مورد پسند مخاطبین خاص، منتقدین و دانشجوها بودند. یا آثار موفق در جشنوارههای خارجی و داخلی که عموماً درام یا ملودرام با تهمایههای اجتماعی یا بعضاً سیاسی بودهاند. اما مدتی است که به شکل عجیبی فیلمهای مثلاًاجتماعی برای اکران عید سرودست میشکنند و پاییز هم از آثار مثلاً کمدی پر شده است. به هر حال در شرایط نرمالی به سر نمیبریم و سینمایمان هم محصول همین شرایط است. از این موضوع که بگذریم به فیلم جدید سروش صحت میرسیم که برخلاف تولیدات مبتذل و مضحکی که به اسم کمدی اکران شدهاند، هم کمدی است و هم فیلمی خوب. «صبحانه با زرافهها»، دومین فیلم صحت، بعد از «جهان با من برقص»، است که پنج سال پیش ساخته و پخش شده بود. آن فیلم توانسته بود، سیمرغ بلورین بهترین کارگردانی از سیوهفتمین جشنوارۀ جهانی فیلم فجر را برای صحت به ارمغان بیاورد و اقبال عمومی خوبی را نیز به دست آورده بود. صحت، در آنجا به سراغ موضوع مرگ رفته بود و این کانسپت را دستمایۀ کار خود قرار داده بود. در فیلم صبحانه با زرافهها نیز، مسئلۀ مرگ، حضور پررنگی دارد. گویی صحت همچنان این دغدغۀ ذهنی را دارد و از کنار هم قراردادن دوگانههایی مانند مرگ و زندگی و شادی و غم، در آثارش لذت میبرد.
(شروع و پایان بخشهای اسپویلر با علامت ** در متن مشخص شده است.)
** داستان فیلم صبحانه با زرافهها، دربارۀ چند دوست به نامهای پویا (با بازی هوتن شکیبا)، شاهین (با بازی بیژن بنفشهخواه) و مجتبی (با بازی بهرام رادان) است که به عروسی دوستشان رضا (با بازی پژمان جمشیدی) دعوت شدهاند. آنها که مردهایی خوشگذران بهنظر میرسند برای خوشی بیشتر، مواد مخدر مصرف میکنند. همهچیز خوب است تا زمانی که به داماد نیز اصرار میکنند که او هم مصرف کند، ولی رضا اُوِردوز کرده و شب عروسی تبدیل به شبی پُرچالش برای آنها میشود. در ادامه برای حل مشکل دست به دامن یکی از دوستان شاهین، آقای دکتر (با بازی هادی حجازیفر) میشوند و این شروع مسیر و بهنوعی سفری است برای آنها. سفری با پایانی غافلگیرکننده با حضور مستمر سایۀ مرگ. **
اما شاید بتوان گفت که تِم اصلی فیلم، بخشش است. بهطور مستقیم هم چندبار در فیلم به آن اشاره میشود و حتی کاراکتر دکتر به شکل گلدرشتی در یک دیالوگ میگوید: «ببخش تا بخشیده بشی!» که البته این لحظات و دیالوگها همان بخشهایی است که از فیلم بیرون زده و فیلمساز علاقهمند به پیام اخلاقی را به خارج از قاب فیلم میبرد. جایی که زبان بیان مفاهیم از فیلتر سینما رد نشده و محتوا از دریچۀ فرم عبور نمیکند و بدتر از آن به سطح پیام مشخص، تنزل پیدا میکند. اما از این بخشهای کوچک که بگذریم به نقاط قوت فیلم میرسیم. کارگردانی صحت، نسبت به فیلم قبلیاش پیشرفت قابلملاحظهای داشته. وی با همراهی آرمان فیاض بهعنوان مدیر فیلمبرداری توانسته، بیش از پیش تصاویری مطلوب با دکوپاژی مرتبط با محتوا را خلق کند. استفاده بهجا از تعویض لنزها، نورپردازی با حضور منبع نوری در قاب، میزانسنهای درست و در یک کلام کارگردانی بهاندازه، توانسته به خوبی فیلمنامۀ کمقصه و لاغر خود را به اجرا دربیاورد. تابلوهای انتزاعی صحت نیز که دیگر به موتیف کارهایش تبدیل شده، در اینجا بر خلاف آثار قبلی بسیار مرتبط با متن اثر و حالوهوای هپروتی ناشی از مصرف مداوم مواد است و با زیباییشناسی تقویتشدهای آنها را در جایجای فیلمش گنجانده است. موسیقی انتخابی درست و به موقع است و موسیقی ساخته شده توسط مهیار علیزاده به شکل مینیمالی در اثر شنیده میشود و بهاندازه است. طراحی لباس، صحنه و گریم همگی استاندارد و خوب کار شدهاند. اما شاید مشکل اصلی فیلم یکسوم پایانی است. جایی که انگار نویسندگان نمیدانستند با قصه و شخصیتها چهکار دیگری میتوانند بکنند و بهجای آن به سراغ پررنگتر کردن مفاهیم مدنظرشان و پیامهایی که میخواهند به مخاطب بدهند، رفتهاند. ظاهراً میزان انعکاس مفهوم مرگ و مردن یک کاراکتر برای آنها کافی نبوده و این نیاز را احساس کردهاند که باید مرگ و حضور همیشگیاش در زندگی را به رخ مخاطب بکشند و از دل آن مفهومپردازی کنند.
** بازگشت به سکانس عنکبوت و پیشنهاد روایتی دیگر و در ادامه حضور همگی در بهشتی که قرار است با زرافهها صبحانه بخورند، به خوبی کار نشده و پرداختی سرِ دستی دارد که به اجبار به اثر تحمیل شده و هم به کلیت فیلم نمیآید و هم لذت دقایق خوشی که مخاطب از سر گذرانده را خنثی میکند و او را با گیجی و گنگی بدرقه میکند. شاید اگر اصرار صحت به اندیشمند کردن فیلم نبود و ما مجبور نبودیم یک مدل روشنفکری غیرمرتبط را در پایانبندی ببینیم، با اثر شستهرفته و قابلقبولتری روبهرو بودیم. **
اما با همۀ ایرادات وارده به پایان، فیلم موفق میشود خندههای درستی از مخاطب خودش بگیرد و حتی کمدی آن را برای تماشای دوم نیز حفظ کند. اما وجود تعدادی شوخی جنسی نسبتاً غیرمستقیم در فیلم (که کاش نبود) باعث میشود که در نهایت با یک کمدی بزرگسال (و نه خانوادگی) طرف باشیم.
بازی بیژن بنفشهخواه، بسیار عالی است و در کنار آن هادی حجازیفر با جزئینگری توانسته به کاراکتر دکتر، جانبخشی ماندگاری کند. بهرام رادان که بعد از «بیپولی»، عملاً بازی خوبی از او ندیده بودیم، اینجا بسیار کنترلشده و دقیق، به ایفای نقشش میپردازد. هوتن شکیبا بهاندازه است و با وجود بازی خوبش، زیر سایۀ بازیهای دیگران رفته است. مجید یوسفی نیز حضور کوتاه و جالبی دارد. اما پژمان جمشیدی، در حد و اندازههای دیگران نیست و بیحوصله و کمتلاش ظاهر شده است. یکی از نقاط قوت بازیگردانی اثر، دقت فوقالعاده به میمیک صورت بازیگران است که لحظه به لحظه روی آن کار شده است. حتی در نماهایی که سوژهای در بکگراند و فُلو است، بازهم شاهد ریاکشن در صورت و بازی بدنیاش هستیم. این میزان دقت در بازیگرفتن از بازیگران، باعث بهوجودآمدن بازیهایی بهتر از حد انتظار مخاطب، در فیلم شده است.
«صبحانه با زرافهها»، اثر بامزهای است، شوخیهای خوبی دارد، کاراکترها با وجود عیاش بودنشان، دوستداشتنی هستند و دیالوگنویسی کمابیش دلچسبی دارد که از عنصر تضاد در کمدی استفاده مناسبی میکند. در نهایت صحت همچنان در این فیلم مانند آثار اخیرش خطاب به مخاطبش میگوید: مرگ را زندگی کن! و این فرصت کوتاه را غنیمت بشمر و برای انتقال این پیام ابایی از رفتن به فضاهای کمتر تجربهشده در سینمای ایران، ندارد.
خالی از لطف نیست که یادداشت را با گفتوگویی بین کاراکتر پویا (شکیبا) و دکتر (حجازیفر) به پایان ببرم تا بیشتر با فضای اثر آشنا شوید:
پویا: منم در شُرُفِ ازدواجم، ولی اکثراً میگن نگیر.
دکتر: بگیر. من تا حالا دوبار گرفتم. هزارتا حُسن داره.
پویا: شما که الان داشتید دعوا میکردید.
دکتر: آره خب، هزارتام عیب داره!
پویا سر تکان میدهد.
دکتر: نمیدونم چیکار میشه کرد…بگیری بعدش پشیمونی، نگیری هم بعدش پشیمونی!