فیلم «بنبست» یک اثر اقتباسی بر محور دنیای شخصی دختری عاشقپیشه است که فاصلۀ عمیق میان عشق در ذهنیت تا عینیت را بهواسطۀ تجربهای تراژیک طی میکند تا جهان خود و اثر را به وسعت جامعه، سیاست، فرهنگ و سنت بسط دهد.
پرویز صیاد، بازیگر- کارگردان نامآشنای عرصۀ کمدی و خالق کاراکتر طنز (صمد) در سریالها و مجموعه فیلمهای سینمایی است که در آثار شاخص دیگر کارگردانان نیز نقشهای ماندگاری ایفا کرده، از «حسن کچل» زنده یاد علی حاتمی تا سریال «دایی جان ناپلئون» ناصر تقوایی.
در عرصۀ کارگردانی سینما، علاوهبر ساخت مجموعه فیلمهای (صمد) که در ادامه سریالهای این کاراکتر محبوب شکل گرفتند، صیاد تا سال ۵۷ دو فیلم جنجالی، تأملبرانگیز و متفاوت از یکدیگر در کارنامه خود ثبت کرد.
«در امتداد شب» بر اساس فیلمنامهای مشترک با ژیلا سازگار و تهیهکنندگی بهمن فرمانآرا، یک فیلم ملودرام بر محور کاراکتر و زندگی شخصی یک خواننده/ بازیگر زن (گوگوش) بود که درگیر عشقی تراژیک به جوانی بیمار (سعید کنگرانی) از طرفدارانش، به فینالی تلخ میرسید.
فیلمی که تبدیل به پرفروشترین اثر در گیشه سال ۱۳۵۶ شد و قرار بود روند سینمای ایران را از فیلم فارسی به ملودرامهای عاشقانه جوانپسند که باب طبع نسل جدید بود، معطوف کند و با این بازخورد میتوانست سردمدار تغییر باشد، اما… .
دومین تجربۀ متفاوت صیاد، «بنبست» بود که یک سال بعد با اقتباس از داستان کوتاه آنتوان چخوف، «از دفترچه خاطرات یک دوشیزه» به نویسندگی، کارگردانی و تهیهکنندگی او ساخته شد و در کشوقوس التهاب ایام، پس از نمایشی کوتاه در سینماها از اکران پایین آمد.
فیلم از وجه اقتباس از ادبیات جهان و ایرانیزه کردن قصهای روسی که سال ۱۸۸۳ به نگارش درآمده و از داستانهای کوتاه دوران ابتدایی نویسندگی چخوف محسوب میشود، واجد اهمیتی ویژه است. چراکه رویکرد به امر اقتباس در سینمای ایران بهخصوص از نوع ادبیات جهان در آن مقطع چندان باب نبود جز معدودی همچون داریوش مهرجویی فقید که سینمای اقتباسی ایران وامدار همیشگی او است.
«بنبست» اثری مهم از سویههای مختلف در سینمای ایران است که متأسفانه در زمان خود، نه به درستی دیده شد و نه جایگاه آن در کارنامۀ پرویز صیاد و سینمای قبل از ۵۷ مورد تحلیل و ارزیابی قرار گرفت. تا امروز که در طول پنجدهه به تدریج غبار از رخ فیلم زدوده و به آن رجوع شد تا مورد بازشناسایی قرار گیرد.
اما برای مخاطب ۶-۵ سالهای همچون من، «بنبست» در قاب پوستر آبیرنگِ سر در سینما شهرفرنگ با چهره محصور دختری در چارچوب پنجره ثبت شد. در نمایی که دخترک لباس سپید را مقابل آینه اتاقش پرو کرد و با فریاد مادر، سراسیمه از پلهها خود را به حیاط رساند تا نگاهش بر دستبند مشترک خواستگار و برادر فریز شود، ذهن کودکانهام تا بزرگسالی کش آمد؛ با حسی آمیخته به بهت و خیرگی ابدی!
فیلم «بنبست» با تکیه بر اثر ادبی که مورد اقتباس قرار گرفته، مبتنی است بر نریشن و روایت راوی. پیشبرنده صدای ذهن دختری جوان (مری آپیک) است که از آغاز تا پایان ذهنیات آشفته و توهموارش را در باب عاشقی خیالی به خود/ مخاطب واگویه میکند. او جهانی ملهم از رؤیا و خیال از دریچۀ ذهن خود در تلاقی با واقعیت میسازد که بازنمایی آن در فیلمنامه، نگارش این اثر را به یک بندبازی ظریف و ماهرانه شبیه میکند.
همهچیز از قاب پنجره اتاقی در انتهای یک کوچۀ بنبست در روزی بارانی آغاز میشود، قابی که انتظارِ مبهمِ مرد مرموز را به وسعت خیال دخترک عاشقپیشه بسط داده و به رؤیای او برای ظهور شاهزاده اسبسوار پیوند میزند.
با همین سکانس، قصۀ فیلم به گونهای موجز و روان بدون مقدمهچینی اضافی به جریان افتاده و علاوهبر آن، ویژگی رؤیاپردازی و عاشقپیشگی کاراکتر در منولوگهای ذهنی نهادینه میشود تا بدانیم قرار است کلیت فیلم، تجربۀ جستوجوی این دختر در پی معشوق، آنهم به باوری عامیانه و متداول باشد.
این جستوجوی درونی و بیرونی، بهواسطۀ مکالمه دختر با دوستش (منصوره شادمنش)/ نماینده نسل جوان و مادرش (آپیک یوسفیان)/ نماینده نسل سنتی، از توهم و خیال محض فاصله گرفته و به واقعیت پیرامون و تفکر و باور آنها که نمایندگان دو نسل از زنان هستند، گره میخورد.
همانطورکه با ورود کاراکتر برادر (بهمن زرین پور) بهعنوان نماینده زیرپوستی روشنفکر مبارز، به تدریج مرد مرموز (پرویز بهادر) نیز واجد شخصیت شده و از آلبوم عکسهای عروسی اقوام قد برافراشته و نهایتاً بر سر یک میز با دختر جوان دیالوگ برقرار میکند.
گفتوگویی چندلایه که در سطوح مختلف قابلیت ارجاع دارد و درعینحال تلنگری در رابطه با جایگاه مبهم مرد وارد میکند که حاضر نیست چرایی تعقیب دختر یا در واقع راز خود را عیان کند. به این ترتیب خوانش عامیانه و کلیشهای اولیه از این ارتباط، به تدریج سمتوسویی متفاوت و مرموز یافته و با تعلیقی هوشمندانه، سراشیبی درام را تا افشای هویت واقعی مرد که مأمور امنیتی ساواک است، پیش میبرد.
نکته مهم این است که فیلم در خوانش سیاسی- اجتماعی از یک درام عاشقانۀ مبتنی بر سؤتفاهم متوقف نمانده و جهان اثر فراتر از این غافلگیری رئالیستی، بر مرزی ظریف از خیال و واقعیت، آسمان و زمین، ذهن و عین بندبازی میکند، بدون آنکه به ورطهای محض سقوط کند و به همین واسطه ماندگار میشود.
در واقع فیلم بازخوردی است از جهان مالیخولیایی دختری که پنجره ذهن ساده و بیآلایش خود را در معرض دید مخاطب قرار میدهد تا در هجوم اتمسفر سیاسی- اجتماعی حاکم و مردانی (برادر و مأمور امنیتی) که هر یک به نوعی درصدد خلق جامعه آرمانی خود هستند، لحظهای میهمان آگاهی و نگاه و سکوت شده و در آینه نجاتدهنده را جستوجو کند و همراه با او در انتظار یک پاسخ بماند؛ (چرا؟)
پرسشی ازلی- ابدی که با پاسخ مبهم مأمور امنیتی به گسست تاریخی میان زن و مرد پیوند میخورد (متأسفم!) برای چه و که؛ بماند… .
نهایتاً در قاب پایانی دختر درِ ورودی خانه را که قرینۀ همان قاب پنجره اتاق است که در نمای ابتدایی باز شده، میبندد و این بار بر پسزمینه سیاه، ماتزده خیره به دوربین میماند: یک پنجره کافیست.
*قطعه ای از شعر «پنجره» فروغ فرخزاد:
یک پنجره برای من کافیست
یک پنجره به لحظۀ آگاهی و نگاه و سکوت
اکنون نهال گردو آنقدر قد کشیده
که دیوار را برای برگهای جوانش معنا کند
از آینه بپرس؛ نام نجات دهندهات را…