«گناهکاران» ساخته رایان کوگلر از یک کلیسا آغاز میشود و همانطور که از عنوانش برمیآید با گناه سر و کار دارد. اینجا دو نیروی خیر و شر- یکی ایمان و مذهب، و دیگری نیروهای شیطانی که به خونآشام بدل میشوند- قرار است رو در روی یکدیگر قرار بگیرند: همان الگوی کلاسیک سینمای وحشت که با مذهب و کلیسا پیوند دارد، اینجا اما قرار نیست همه چیزش طبق روال سابق پیش برود.
گناهکاران (Sinners) جذابیتش را از متفاوت بودنش کسب میکند، جایی که در محتوا تن به دوگانه خیر و شر- یا مذهب در برابر شیطان- معمول نمیدهد و در فرم و ساختار هم شباهت چندانی به آثار مشابهاش ندارد، هرچند از یک سو جهان جرج رومرو و سام ریمی را قرض میگیرد اما از سوی دیگر بیش و بیشتر وامدار فیلمهای کوئنتین تارانتینو و رابرت رودریگوئز به نظر میرسد.
فیلم در میسیسیپی ۱۹۳۲ میگذرد، جایی که دو برادر دوقلوی سیاهپوست که در جنگ اول جهانی حضور داشتهاند – و هر دو نقش توسط یک نفر بازی میشود: مایکل بی. جوردن- میخواهند در دل نژادپرستی مفرطی که در آنجا وجود دارد، محلی برای تفریح و خوشگذرانی سیاهپوستان بسازند. پسرعموی آنها، سامی که یک نوارنده گیتار است با آنها همراه میشود، در حالی که در ابتدای فیلم کشیش درباره نیروی شیطانی گیتار به او هشدار میدهد.
یک ساعت اول در واقع مقدمهای تا حدی طولانی و کشدار است که میتوانست کوتاهتر باشد، اما از زمانی که همه در داخل این محل جمع میشوند، فیلم جان میگیرد و لحظهای به تماشاگرش فرصت نفس کشیدن نمیدهد. در دل صحنههای شلوغ غریبی پر از خشونت، داستان تکاندهندهای درباره نژادپرستی جریان دارد که بیآن که در ورطه شعار بغلتد، مفاهیم جذابی را درباره تاریخ ناگفته آمریکا برای ما بازگو میکند. همه چیز از همین رنگ پوست آغاز میشود؛ جایی که آدمها به دو گروه سیاه و سفید تقسیم شدهاند و رو در روی یکدیگر قرار گرفتهاند. حالا یک خونآشام ایرلندیالاصل (اشاره به ریشه بسیاری از آمریکاییها که از ایرلند به آنجا رفتهاند) عاشق صدای ساز یک سیاهپوست شده و به دنبال او راه افتاده تا به او پیشنهاد دهد به یک خونآشام بدل شود. در دیالوگی غریب – که او سامی را به خونآشام شدن تشویق میکند- به او میگوید که در جهان خونآشامها رنگ پوست دیگر اهمیتی ندارد. این جاست که فیلم هوشمندانه از مفهوم خیر و شر با رویکردهای کلیشهای و همیشگی خود فاصله میگیرد و تماشاگر را به فکر فرو میبرد: چطور میشود جهانی برساخته کلیسا و مذهب پر از تبعیض باشد اما جهان شیطانی خونآشامها بدون تبعیض؟

این میان موسیقی به عنصری اصلی و اساسی در فیلم بدل میشود. فیلم اصلاً درباره موسیقی است، با ساز شروع میشود و با ساز به پایان میرسد. تمام فیلم سرشار از موسیقیای است که گویی با دل و جان اثر آمیخته و از سویی جهان قهرمان فیلم به شدت با موسیقی پیوند دارد و تا انتها این پیوند باقی میماند. در صحنه اول او با گیتار شکسته وارد کلیسا میشود. پدر روحانی از او میخواهد که گیتار خونیناش را زمین بگذارد. در انتهای فیلم به همین صحنه باز میگردیم و این میان شاهدیم گیتاری که از نگاه پدر روحانی شیطانی بود، در واقع نجاتبخش سامی است و او با همان گیتار خونآشام را شکست میدهد. پس در انتها سامی به کشیش نه میگوید و گیتارش را زمین نمیگذارد. پس از نقش بستن تیتراژ پایانی، فیلم باز چند دقیقه دیگر ادامه مییابد، زمانی که شصت سال گذشته و سامی به موسیقیدان شناخته شدهای بدل شده و حالا باز داستان خونآشامها ادامه دارد، گویی که نبرد خیر و شر داستان ابدی و ازلی انسان است که در این میان، فیلم بهجای مذهب، موسیقی (هنر) را به عنوان نجاتبخش پیشنهاد میدهد.