فیلم «جنگل آسفالت» (The Asphalt Jungle) یک نوآر کلاسیک با تکیه بر مؤلفههای شناخته شده ژانر است که بر محور یک سرقت بزرگ به واکاوی دو قطب خلافکاران و مأموران قانون میپردازد و نگاهی تلخ و تقدیرگرایانه به جامعه، مردمان و مناسبات جاری بین آنها دارد که هنوز هم قابل ارجاع است.
جان هیوستن، فیلمساز صاحب نام آمریکایی مسیری تجربهگرا و پرفراز و نشیب تا گام نهادن به حیطۀ کارگردانی طی کرد که مستندسازی در طول جنگ جهانی دوم و نویسندگی داستانهای کوتاه، مرتبطترین آنها به فیلمسازی است. پیشینهای که در فیلمنامهنویسی او برای بخش اعظم آثارش و بهخصوص اهمیت به امر اقتباس نمودی برجسته پیدا کرد.
فهرستی از فیلمهای شاخص در کارنامۀ سینمایی هیوستن ثبت شده که با «شاهین مالت» آغاز میشود. یک فیلم کالت که به نوعی آغازگر ژانر نوآر در سینما محسوب میشود و بر اساس رمان دشیل همت (نویسنده رمانهای پلیسی) شکل گرفت.
در طول پنج دهه این کارنامه با آثاری همچون «گنجهای سیرامادره»، «ملکه آفریقایی»، «مولن روژ»، «وداع با اسلحه» (مشترک)، «نابخشوده»، «ناجورها» و… پربارتر شد.
هیوستن فیلمسازی بود که همواره چالشهای حیات و روابط انسانی را بر بستری از درامهای تودرتو در موقعیتهای ملتهب با کنشمندی قهرمانانی ملموس و واقعی ثبت و نوعی تلخی و تقدیرگرایی عمیق را در بطن آثار خود نهادینه کرد.
او بارها نامزد دریافت جایزه اسکار شد و با «گنجهای سیرامادره» آن را به دست آورد. جالب آنکه پدر و دخترش برای بازی در فیلمهای او؛ «گنجهای سیرامادره» و «شرف خانواده پریتزی» برنده جایزه اسکار شدند.
این فیلمساز صاحب سبک سال ۱۹۵۰ بر اساس رمان دبلیو. آر. بورنت (از نویسندگان مهم آثار جنایی دهه سی و چهل)؛ «جنگل آسفالت» را با فیلمنامهای مشترک از خودش، بورنت و بن مادو ساخت. فیلمی که با تکیه بر شاخصههای ژانر نوآر بدل به اثری منحصربهفرد در تاریخ سینما شد.
«جنگل آسفالت» نامزد بهترین کارگردانی، بهترین فیلمنامه، بهترین بازیگر مرد مکمل و بهترین فیلمبرداری از جوایز اسکار بیستوسوم، نامزد سه جایزه از گلدن گلوب، نامزد شیر طلایی جشنواره ونیز و نهایتاً برنده جایزه بهترین بازیگر مرد برای سم جافی از ونیز شد.
همانطور که اشاره شد فیلم بر محور الگوی آشنای سرقت پیش میرود و با نقشه یک مجرم پیر، دکتر اروین ریدنشنایدر (سم جافی) که به تازگی از زندان آزاد شده، برای دزدی از یک جواهرفروشی پیش میرود. سرقتی که مثل همیشه، قرار است آخرین کار او باشد و بهانهای میشود برای گرد هم جمع شدن گروهی از کاراکترها با نیازهای دراماتیک مختلف و نسبتی متفاوت از جاهطلبی و جسارت.
طبعاً بر بستر این نقشه سرقت، مردان نقش پررنگتری دارند، از وکیل فاسد (آلونزو دی امریک/ لوئیس کالهرن) که قرار است جواهرات مسروقه را به پول تبدیل کند تا سارق متخصص انفجار گاوصندوق (لوئیس چاولی/ آنتونی کاروسو)، دیکس هندلی (استرلینگ هایدن)، گاس مینیسی (جیمز ویتمور) و… که در جهان تیره و تاره درام هر یک رویا و انگیزهای دارند که به ماهیت سرقت و دستاورد نهایی آن؛ معنا و مفهومی فراتر از آنچه به تصویر درمی آید، می دهند.
روابط تودرتو و کشمکشهای کاراکترهای متعدد در روند خطوط فرعی که هر یک را به شکلی با هسته سرقت پیوند میدهد، زنجیرهای از رویدادها را در مسیر درام طراحی میکند به گونهای که هر یک پردازش شده و در عین حال درام را تا لو رفتن نقشه، گیر افتادن کاراکترها و شکست نهایی پیش ببرد.
در عین حال رویکرد فیلمساز به سبک نوآر و نگاه بدبینانه حاکم بر جهانبینی اثر، زمینهای فراهم کرده برای پرداخت قطب مقابل ماجرا یعنی مأموران قانون، آنهم به شکلی واقعگرایانه تا این گروه نیز بر بستر روابط و مناسبات برآمده از رئالیسم خاص نوآر مورد کنکاش و بازبینی قرار بگیرند.
پلیسهایی که بر سر چندراهیهای اخلاق و وظیفه و پول و قانونمداری، کنش و واکنشهایی ورای نقش تیپیکال خود دارند و حتی میتوانند آینهای از شمایل خلافکاران در مناسبات قانونمندانه باشند و فساد سیستماتیک پنهان و ریشه دوانده در عناصر قدرت را افشا کنند.
هرچند این تصویر با شمایل رایج مأمور قانون یا کارآگاههای سمج و باهوش فیلمهای نوآر تا حدی تفاوت دارد، اما میتوان این خوانش را در مقطعی که این سبک و گونۀ فیلمسازی در اوج بود، نوعی تجربهگرایی محسوب کرد. مشابه رویکردی که در خلق کاراکترهای زن وجود دارد.
در کشمکشهای پیرامون این دو قطب که چالشهای پرونده سرقت را در اتمسفری برآمده از ابهام، رمز و راز و عدم قطعیت پیش میبرد، زنان نیز به فراخور درام حضوری کوتاه اما تأثیرگذار دارند. نمونۀ برجستۀ آن هم نقشآفرینی مریلین مونرو در نقش آنجلا فینلی، محبوبه کالهرن است.
زنی که هرچند مصداق تامّ زن اغواگر (فم فتال) تیپیکال فیلمهای نوآر نیست، اما خاستگاه بینام و نشان او که مصداقی برای بیهویتی و وابستگی و غرق شدن در مناسبات و روابط بیثبات و منفعتطلبانه است، آنجلا را به نسخهای متمایز بدل میکند.
درنهایت گره خوردن سرنوشت خلافکاران و مأموران قانون و نقشه سرقتی که از ابتدا مشخص است نباید به نتیجه برسد، نوعی تقدیرگرایی بدبینانه را در راستای همان نگاه آینهوار به کاراکترها نهادینه میکند که موجب ارتقا «جنگل آسفالت» از یک نوآر قابل انتظار میشود.
فیلمی که قرار است با تکیه بر نامی رمزآلود و ابهام برانگیز؛ «جنگل آسفالت» این تناقض ماهیتی و ذاتی را از جهان درام به جهانی فراتر که همانا جهان واقعی جامعه پیرامون است، پیوند بزند تا مهر تأییدی باشد بر چرایی ماندگاری فیلم بعد از گذر 75 سال.
«جنگل آسفالت» با شعار «شهری زیر شهر دیگر» که زمان اکران عمومی در تبلیغات فیلم منتشر و بر سر زبانها افتاد، مصداقی است از اثری که در عین وامداری به مؤلفههای ژانر، واجد نگاهی پیشرو و فارغ از قالبهای از پیش تعیین شده است و به همین واسطه تا امروز زنده، جذاب و قابل ارجاع مانده است.
مطالب پیشین: