نمای پشت در نقاشی، که در زبان تخصصی هنر با عنوان روکنفیگور (Rückenfigur) شناخته میشود، چیزی فراتر از یک زاویۀ دید ساده است، این ژستی است پر معنا، زبان خاموشی است برای گفتن آنچه رو به تصویر نیست. هنرمند با قرار دادن فیگور از پشت، بیننده را به تجربهای درونی، شخصی و گاه رازآلود دعوت میکند. چهرهای نمیبینیم یا نیمرخ میبینیم، اما حسوفضا را با تمام وجود درک میکنیم. از رمانتیسم آلمانی تا نوگرایی قرن بیستم، «روکنفیگور» بدل به ابزاری قدرتمند برای بیان روانشناسی انسان و رابطهاش با فضا شده است. در این نوشته به سراغ پنج نمای بهیادماندنی از پشت در نقاشی میرویم، نگاهی به زیباییشناسی، احساس و فرم در سکوتی که پشت یک بدن پنهان است.

فرانسوا بوشه در شاهکار خود با نام «کنیز بلوند» (تصویر بالا)، سوژه را در حالتی نیمهخوابیده و به شکم، روی کاناپهای نرم و مجلل بازنمایی میکند تا نگاه تماشاگر بیواسطه بر پشت برهنۀ مدل بنشیند. او بیننده را به چالشی پنهان دعوت میکند: یا وارد رابطهای شهوانی با این پیکر شو، یا پشت نقاب «برهنگی بیجنسیت هنری» پنهان بمان. این نقاشی، آمیزهای است از شهوتی ظریف، لطافتی زنانه و طنازیای اغواگر، در فضایی گرم، صمیمی و پر زرقوبرق که بیننده را همزمان به رؤیا و وسوسه میکشاند.

این یکی از آزادترین و شادترین نقاشیهای هاکنی است: «پیتر در حال بیرون آمدن از استخر نیک» (تصویر بالا)، تصویری روشن، سرشار از لذت و صمیمیت. آب، تن برهنۀ پیتر را درخشان میکند و هوای گرم، انگار هم او را نوازش میکند و هم تماشاگر را. همهچیز در این صحنه حالوهوایی شاعرانه دارد؛ جایی که نقاش با خیال راحت نقش تماشاگر عاشق را بازی میکند و این لحظۀ محبوب را برای همیشه نگه میدارد. سوژه بر اساس عکسی پولارویدی است که هاکنی از پیتر شلزینگر گرفته بود؛ در آن عکس، پیتر ایستاده بود و به کاپوت ماشین اسپرتش تکیه داده بود. سالها بعد، با خنده گفت: «برای همین بخش زیر آب درست درنیومده… چون اون قسمت رو هاکنی از خودش درآورده بود»!

زمانی که گوستاو کوربه در تابلوی «منشاء» (تصویر بالا) این نمای پشت از زنی برهنه را در دل طبیعتی زمخت و بیپیرایه به تصویر کشید، هنوز سنت غالب آن بود که پیکرهای برهنه را با تناسباتی نرم و آرمانی، همچون تمثیلهایی خیالانگیز بازنمایی کنند. اما کوربه، پیشگام نقاشی رئالیستی در فرانسه، نگاهی ناآشنا و زمینی را برمیگزیند؛ زاویهای خام و بیتعارف از پشت بدن. با همین پرسپکتیو صریح، روشن میسازد که با زنی واقعی سروکار داریم، نه افسانهای، نه الههای. این تن، تن زنی است از همین جهان؛ نه ساختۀ ذهن خیالپرداز نقاش.


این نقاشی شگفتانگیز، «فیگورکنار پنجره» (تصویر بالا الف) نشان میدهد چرا دالی سرانجام به سوررئالیسم گرایید. اثری است فیگوراتیو و سنتگرا، با نگاهی آرام و دقیق، که در خانهشان در اسپانیا و پیش از آشنایی دالی با جنبش پاریسی کشیده شد. اما در پس ظاهر کلاسیک اثر، لرز خفیف و پنهانی از کشش جنسی ممنوعه به چشم میخورد، حسی که انگار نقاش در ذهنش مدل را عریان میکند، و همین موضوع نگرانکنندهتر میشود وقتی بدانیم آن دختر، خواهر خود دالی است. پیکاسو با دیدن این اثر دالی بسیار از آن تمجید کرده و تردیدی نیست که در این اثر پژواکی از کلاسیکگرایی پیکاسویی به چشم میخورد. این اثر بدون شک الهامگرفته از نقاشی «زن کنار پنجره» (تصویر بالا ب) اثر کاسپار دیوید فردریش است.


انگرس پیش از این هم پیکرۀ زنانۀ برهنه را نقاشی کرده بود، اما در «زن نشسته» (تصویر بالا، الف) دیگر از آن شهوانیت آشکار آثار قبلی خبری نیست؛ جای آن را حسی لطیف، آرام و مهارشده از جذابیت جسمانی گرفته. مهارت انگرس در به تصویر کشیدن بدن انسان، جادویی است؛ گویی زمان و حرکت متوقف شدهاند و حتی قانون جاذبه بیاثر شده. پیکره روی سطح نرم و صیقلی بوم شناور است، چنان سبک که گویی تنها سایهای لطیف، سبک و بی وزن است. او در طول زندگیاش بارها به فرم این پیکره بازگشت؛ تا سرانجام در «حمام ترکی» (تصویر بالا، ب) به نقطۀ اوج رسید؛ جایی که زن عودنواز در پیشزمینه با همان حالوهوای شاعرانه و فرمی مشابه، پژواکی است از همان مدل «زن نشسته» با نمایی از پشت یا روکنفیگور.
مطالب پیشین:
تاب بازی اثر ژان اونوره فراگونار
ونوس و مارس اثر ساندرو بوتیچلی
این یک نقاشی نیست! اثر رنه مارگریت