در نهمین قسمت از بررسی چند داستانکوتاه ایرانی در دههی هشتاد، به سراغ داستان «آشغال» نوشتهی حامد حبیبی رفتهایم. حبیبی، متولد ۱۳۵۷ تهران است و از او تا امروز، جدا از چند داستان برای کودک و نوجوان و چند مجموعه شعر، مجموعهداستانهای آنجا که پنچرگیریها تمام میشوند، املاک رابینسون، پلک ماهی و بودای رستوران گردباد و نیز رمان کیلومتر ۱۱ جادهی قدیم ارومیه به سلماس منتشر شده است. حبیبی برای مجموعهداستانهایش، جایزهی ادبی هفتاقلیم، جایزهی ادبی گلشیری و جایزهی ادبی اصفهان را دریافت کرده است.
آشغال
داستان «آشغال» که دارای آیرونی ظریفی در عنوانش است، در ظاهر، داستانِ چند همسایهی یک آپارتمان و یک کیسه آشغال است. ماجرا از این قرار است که راوی اولشخص و بینام داستان بهمدت یک ماه وقتی شبانه از سر کار برمیگردد، میبیند که درست جلوی پارکینگ، یک کیسه آشغال کوچک گذاشته شده و او مجبور است از ماشین پیاده شود، آشغال را با پا جابهجا کند و با ماشین برود توی پارکینگ. بهانهی روایت این است که یک شب این راوی بینام تصمیم میگیرد که آشغال را با خودش ببرد توی خانه و با بررسی آشغالها بفهمد کدام همسایه آن کیسه را بهجای سطلآشغال سر کوچه میآورد و میگذارد جلو پارکینگ آپارتمان راوی. توجیه راوی هم این است که:
“آشغالها را بهدنبال نشانهای از مجرم زیرورو میکردم. کوچهی ما بنبست بود. بهنظر نمیرسید همسایههای سرِ کوچه دست به این کار بزنند. مجرم یا یکی از ساکنان ساختمان خودم بود یا در یکی از چهار آپارتمانی زندگی میکرد که به انتهای کوچه نزدیکتر بودند.”
اما اتفاقی در این حین میافتد و ماجرا را غریبتر میکند. صبح یک روز، پیرزن همسایه که بهقول راوی مانند داستان هانسل و گرتل، لکههای آشغال را تعقیب کرده، میآید دم خانهی راوی و میخواهد که نایلون آشغال را پس بگیرد. از همینجا متوجه میشویم که پیرزن بههمراه سایر اعضای ساختمان، هر شب این کیسهی آشغال را برمیدارد تا دربارهی زندگی زوجی که این آشغالها را تولید کردهاند، به قضاوت بپردازند و از زندگی آنها باخبر شوند. پیرزن میگوید:
“این آشغالها با آدم حرف میزنند. هیچ آشغالی بیعلت نیست.”
از همینجاست که راوی داستان شیطنت میکند و از آن روز آشغالهای خودش را بهجای آشغالهای همسایه جلو پارکینگ میگذارد تا اهالی ساختمان به نمادپردازی در آن بپردازند. پوست تخممرغهای شکستهی توی کیسهی آشغال برای همسایهها نمادی از بچه میشوند و چند گل پَرپَر شده نماد منتکشی مرد از زن و یک موزِ گاز زده، نماد انتقام زن از مرد! در پایان داستان، راوی دکمهی کندهشدهی پالتوی خودش را هم میاندازد توی آشغالی که تولید کرده و این دکمه برای اهالی ساختمان که آشغالها را میکاوند، تبدیل به نمادی از خیانت و بیوفایی زن به مرد میشود. وقتی پیرزن به درِ خانهی راوی میآید تا ماجرا را برای راوی تعریف کند، میبیند که دکمه پالتوی او کنده شده. راوی به خانه میخزد و در را قفل میکند. در انتهای داستان، از زبان راوی می خوانیم:
“از چشمی نگاه کردم؛ تمام همسایهها رو به من ایستاده بودند و تصمیمی در چشمهایشان دیده میشد.”
که میشود فهمید این همسایههای عجیبغریب برای گرفتن انتقامِ مردِ خانوادهی کذایی، دمار از روزگار راوی در خواهند آورد؛ زیرا فکر میکنند که آن زنِ کذایی با همین راوی رابطهی عاشقانهی مخفیانه دارد.
در لایهی رویی داستانِ «آشغال» با یک داستان آپارتمانی طرف هستیم که آدمهای بیکار آن قصد دارند با تحلیل آشغالهای همسایه، توی زندگی آنها فضولی کنند. این موقعیت در ترکیب با زبان طنزآلود راوی، فضای کمیک و درعینحال عجیب و غریب و وهمانگیزی میسازد. اما آیا در لایهی زیرین داستان چیزی قرار دارد؟ بهنظر میرسد که بله. اینجاست که باید به عنوان آیرونیک داستان توجه کنیم: آشغال. وقتی پیرزن همسایه برای بار اول به در خانهی راوی میآید، به او میگوید:
“نمیبینید؟ این گلابی گاززده… این نماد زن کتکخورده است دیگر. پس میخواستید نماد چی باشد؟… این آشغالها با آدم حرف میزنند، هیچ آشغالی بیعلت نیست.”
این دیالوگِ پیرزن، دو قرینه به ما میدهد که «آشغال» را موازی با «داستان و ادبیات» در شکل کلی آن درنظر بگیریم. این ادبیات است که در آن «نماد»ها مهم میشوند و منتقد ادبی باید دنبال این «نماد»ها باشد و آنها را برای دیگران تفسیر کند؛ کاری که وظیفهی آن را شخصیت «پیرزن» در این داستان برعهده دارد. قرینهی دیگر، جملهی آخر دیالوگ بالاست که اشاره دارد به این اصل که هیچچیزی در داستان اضافی و بیعلت نوشته نمیشود و نویسنده از نوشتن آنها قصدی داشته است. اما قرینهی بسیار مهمتر دیگری نیز در داستان وجود دارد. پیرزن در دیالوگ دیگری به راوی میگوید:
“باید کامل مطالعهاش کنم. باید بفهمم آنجا چه اتفاقی جدیدی افتاده. شاید لازم باشد دخالت کنیم.”
نویسنده آشکارا فعل «مطالعه کردن» را در دیالوگ پیرزن نوشته است؛ فعلی که بر روی ادبیات و داستان انجام میشود. قسمت دوم دیالوگ پیرزن نیز پایانبندی داستان را توجیه میکند. آنها با مطالعهی یک سری آشغال مجازی و تفسیر آنها، نتیجهگیریهایی میکنند و دست به عملی واقعی میزنند و دخالت میکنند و احتمالاً فاجعهای رقم میزنند؛ اتفاقی که بارها در سرتاسر جهان افتاده است. بنابراین بهصورت آیرونیک، منتقدی که دارد داستان «آشغال» از حامد حبیبی را نقد میکند و در آن بهدنبال نمادها و نشانههایی برای تفسیر میگردد، همانند شخصیت پیرزن داستان میشود که دارد آشغالهای همسایه را واکاوی میکند.
درنهایت باید گفت که حامد حبیبی نویسندهای است که صدای متمایزی در ادبیات دههی هشتاد ایران دارد. او با ترکیب کردن طنز و موقعیتهای ابسورد و بیمعنا و استفاده از شگردهای داستانهای پسامدرن، داستانهای زیادی خلق کرده است.
مطالب پیشین:
داستان اول: «لاکپشت من» نوشتهی فرخنده آقایی
داستان دوم: «نیمهی سرگردان من» نوشتۀ محمدرحیم اخوت
داستان سوم: «برزخ» نوشتهی کورش اسدی
داستان چهارم: «لحظات یازدهگانهی سلیمان» نوشتهی پیمان اسماعیلی
داستان پنجم: «نماز پسین» نوشتهی محمد بکایی
داستان ششم: «شبهای چهارشنبه» نوشتهی آذردخت بهرامی