Close Menu
مجله تخصصی فینیکسمجله تخصصی فینیکس

    Subscribe to Updates

    Get the latest creative news from FooBar about art, design and business.

    What's Hot

    خیره شدن به اشیا و بدن‌ها در سکوت | بررسی شمایل‌های ارمنی و مسیحی در «رنگ انار» سرگئی پاراجانف

    یک پنجره برای دیدن؛ ایرانی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها | شب‌های روشن

    امیروی سینما و دونده‌ای مداوم | خوانش سینمای امیر نادری

    Facebook X (Twitter) Instagram Telegram
    Instagram YouTube Telegram Facebook X (Twitter)
    مجله تخصصی فینیکسمجله تخصصی فینیکس
    • خانه
    • سینما
      1. نقد فیلم
      2. جشنواره‌ها
      3. یادداشت‌ها
      4. مصاحبه‌ها
      5. سریال
      6. مطالعات سینمایی
      7. فیلم سینمایی مستند
      8. ۱۰ فیلم برتر سال ۲۰۲۴
      9. همه مطالب

      انحراف جنسی و سادومازوخیسم در «معلم پیانو»ی هانکه

      ۸ خرداد , ۱۴۰۴

      سکوت به مثابه‌ی عصیان | درباره‌ی «پرسونا»ی برگمان

      ۱۸ اردیبهشت , ۱۴۰۴

      «گناهکاران»؛ کلیسا، گیتار و خون‌آشام

      ۱۲ اردیبهشت , ۱۴۰۴

      رئالیسم اجتماعی یا موعظه‌گری در مذمت فلاکت | نگاهی به فیلم «رها»

      ۱۰ اردیبهشت , ۱۴۰۴

      مرور فیلم‌های بخش مسابقه جشنواره کن ۲۰۲۵: یک دور کامل

      ۵ خرداد , ۱۴۰۴

      از شلیته‌های قاجاری تا پیراهن‌های الهام گرفته از ستارگان دهه‌ی سی آمریکا

      ۴ خرداد , ۱۴۰۴

      جشنواره فیلم کن ۲۰۲۵ | «ارزش‌های احساسی»؛ زن، بازیگری و سینما

      ۴ خرداد , ۱۴۰۴

      جشنواره فیلم کن ۲۰۲۵ | «ناپدید شدن جوزف منگل» و روسیاهی تاریخ

      ۲ خرداد , ۱۴۰۴

      یک پنجره برای دیدن؛ ایرانی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها | شب‌های روشن

      ۱۴ خرداد , ۱۴۰۴

      یک پنجره برای دیدن؛ کلاسیک‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها | به بهانۀ ۸۰ سالگی فیلم «رم، شهر بی‌دفاع»

      ۱۰ خرداد , ۱۴۰۴

      یک پنجره برای دیدن؛ ایرانی‌ها | بی‌تا

      ۷ خرداد , ۱۴۰۴

      یک پنجره برای دیدن؛ کلاسیک‌ها | به بهانۀ ۷۰ سالگی فیلم «خارش هفت ساله»

      ۳ خرداد , ۱۴۰۴

      من با نینو بزرگ شدم | گفتگو با فرانچسکو سرپیکو، بازیگر سریال «دوست نابغه من»

      ۱۹ فروردین , ۱۴۰۴

      اعتماد بین سینماگر و نویسنده از بین رفته است | گفتگو با شیوا ارسطویی

      ۲۴ اسفند , ۱۴۰۳

      گفتگوی اختصاصی | نانا اکوتیمیشویلی: زنان در گرجستان در آرزوی عدالت و دموکراسی هستند

      ۲۳ اسفند , ۱۴۰۳

      مصاحبه اختصاصی | پرده‌برداری از اشتیاق: دنی کوته از «برای پل» و سیاست‌های جنسیت در سینما می‌گوید

      ۱۸ اسفند , ۱۴۰۳

      بلا رمزی به مثابه دکتر جکیل و آقای هاید! | یادداشتی بر فصل دوم سریال آخرین بازمانده‌ از ما

      ۸ خرداد , ۱۴۰۴

      بازکردن سر شوخی با هالیوود | یادداشتی بر فصل اول سریال استودیو به کارگردانی سث روگن و ایوان گلدبرگ

      ۱ خرداد , ۱۴۰۴

      تاسیانی به رنگ آبی، کمیکی که تبدیل به گلوله شد | نگاهی به فضاسازی و شخصیت‌پردازی در سریال تاسیان

      ۱۴ اردیبهشت , ۱۴۰۴

      سرانجام، جزا! | یادداشتی بر سه اپیزود ابتدایی فصل دوم سریال آخرین بازمانده‌ از ما

      ۱۱ اردیبهشت , ۱۴۰۴

      وقتی سینما قصه می‌گوید | نگاهی به کتاب روایت و روایتگری در سینما

      ۲۳ اردیبهشت , ۱۴۰۴

      رئالیسم اجتماعی در سینمای ایران

      ۱۷ اردیبهشت , ۱۴۰۴

      گزارش کارگاه تخصصی آفرینش سینمایی با مانی حقیقی در تورنتو

      ۱۵ اردیبهشت , ۱۴۰۴

      سینما به مثابه‌ی هنر | نگاهی به کتاب «دفترهای سرافیو گوبینو فیلم‌بردار سینما» اثر لوئیجی پیراندللو

      ۷ اردیبهشت , ۱۴۰۴

      «رقصیدن پینا باوش»؛ همین که هستی بسیار زیباست

      ۲۹ اردیبهشت , ۱۴۰۴

      نصرت کریمی؛ دست‌ هنرمندی که قرار بود قطع‌ شود

      ۲۹ فروردین , ۱۴۰۴

      چرا ما می­‌خواهیم باور کنیم که جیم موریسون هنوز زنده است؟

      ۱۸ فروردین , ۱۴۰۴

      هم‌آواز نبود، آوازی هم نبود | نگاهی به مستند «ماه سایه» ساخته‌ی آزاده بیزارگیتی

      ۸ فروردین , ۱۴۰۴

      خیره شدن به اشیا و بدن‌ها در سکوت | بررسی شمایل‌های ارمنی و مسیحی در «رنگ انار» سرگئی پاراجانف

      ۱۵ خرداد , ۱۴۰۴

      یک پنجره برای دیدن؛ ایرانی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها | شب‌های روشن

      ۱۴ خرداد , ۱۴۰۴

      امیروی سینما و دونده‌ای مداوم | خوانش سینمای امیر نادری

      ۱۳ خرداد , ۱۴۰۴

      پنجاه تابلو | ۴۸- پنج نمونۀ‌ برتر از فیگورهایی با نمای پشت در نقاشی

      ۱۱ خرداد , ۱۴۰۴

      خیره شدن به اشیا و بدن‌ها در سکوت | بررسی شمایل‌های ارمنی و مسیحی در «رنگ انار» سرگئی پاراجانف

      ۱۵ خرداد , ۱۴۰۴

      یک پنجره برای دیدن؛ ایرانی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها | شب‌های روشن

      ۱۴ خرداد , ۱۴۰۴

      امیروی سینما و دونده‌ای مداوم | خوانش سینمای امیر نادری

      ۱۳ خرداد , ۱۴۰۴

      یک پنجره برای دیدن؛ کلاسیک‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها | به بهانۀ ۸۰ سالگی فیلم «رم، شهر بی‌دفاع»

      ۱۰ خرداد , ۱۴۰۴
    • ادبیات
      1. نقد و نظریه ادبی
      2. تازه های نشر
      3. داستان
      4. گفت و گو
      5. همه مطالب

      نگاهی به رمان «رؤیای چین» نوشته‌ی ما جی‌ین

      ۹ خرداد , ۱۴۰۴

      نگاهی به داستان «رمز» نوشته‌ی «جین ناکس»

      ۳ خرداد , ۱۴۰۴

      جهنم‌گردی با آقای یوزف پرونک؛ نگاهی به رمان کوتاه «یوزف پرونک نابینا و ارواح مُرده»

      ۲۶ اردیبهشت , ۱۴۰۴

      نگاهی به داستان «گل‌ها» نوشته‌ی «آلیس واکر»

      ۲۰ اردیبهشت , ۱۴۰۴

      بررسی فمنیستی رمان «گوگرد» نوشته‌ی عطیه عطارزاده

      ۱۰ خرداد , ۱۴۰۴

      نگاهی به رمان «رؤیای چین» نوشته‌ی ما جی‌ین

      ۹ خرداد , ۱۴۰۴

      نگاهی به داستان «خانواده‌ی مصنوعی» نوشته‌ی آن تایلر

      ۲ فروردین , ۱۴۰۴

      شعف در دلِ تابستان برفی | درباره «برف در تابستان» نوشتۀ سایاداویو جوتیکا

      ۲۸ اسفند , ۱۴۰۳

      داستان‌های فینیکس | ۱۸- داستان سایه

      ۶ خرداد , ۱۴۰۴

      من و ميس منديبل | داستان کوتاه از دونالد بارتلمی

      ۴ خرداد , ۱۴۰۴

      داستان‌های فینیکس | ۱۷- وسواس

      ۳۰ اردیبهشت , ۱۴۰۴

      داستان‌های فینیکس | ۱۶- آئورا

      ۲۳ اردیبهشت , ۱۴۰۴

      اعتماد بین سینماگر و نویسنده از بین رفته است | گفتگو با شیوا ارسطویی

      ۲۴ اسفند , ۱۴۰۳

      هر رابطۀ عشقی مستلزم یک حذف اساسی است | گفتگو با انزو کرمن

      ۱۶ اسفند , ۱۴۰۳

      زمان و تنهایی | گفتگو با پائولو جوردانو، خالقِ رمان «تنهایی اعداد اول»

      ۷ اسفند , ۱۴۰۳

      همچون سفر، مادر و برفی که در نهایت آب می‌شود | گفتگو با جسیکا او نویسندۀ رمان «آنقدر سرد که برف ببارد»

      ۲۳ بهمن , ۱۴۰۳

      بررسی فمنیستی رمان «گوگرد» نوشته‌ی عطیه عطارزاده

      ۱۰ خرداد , ۱۴۰۴

      نگاهی به رمان «رؤیای چین» نوشته‌ی ما جی‌ین

      ۹ خرداد , ۱۴۰۴

      داستان‌های فینیکس | ۱۸- داستان سایه

      ۶ خرداد , ۱۴۰۴

      من و ميس منديبل | داستان کوتاه از دونالد بارتلمی

      ۴ خرداد , ۱۴۰۴
    • تئاتر
      1. تاریخ نمایش
      2. گفت و گو
      3. نظریه تئاتر
      4. نمایش روی صحنه
      5. همه مطالب

      گفتگو با فرخ غفاری دربارۀ جشن هنر شیراز، تعزیه و تئاتر شرق و غرب

      ۲۸ آذر , ۱۴۰۳

      عباس نعلبندیان با تفاوت آغاز می‌شود!

      ۱۹ اردیبهشت , ۱۴۰۴

      او؛ اُگوست استریندبرگ است!

      ۲۸ فروردین , ۱۴۰۴

      کارل گئورگ بوشنر، پیشگام درام اکسپرسیونیستی 

      ۷ فروردین , ۱۴۰۴

      سفری میان سطور و روابط آدم‌ها | درباره نمایشنامه «شهر زیبا» نوشته کانر مک‌فرسن

      ۲۸ دی , ۱۴۰۳

      بلاتکلیف، در میان شک و ایمان | نگاهی به نمایش «شک (یک تمثیل)» به کارگردانی کوروش سلیمانی

      ۹ خرداد , ۱۴۰۴

      تاب‌آوری در زمانه فردگرایی | درباره نمایش «کتابخانه نیمه‌شب»

      ۱۵ اردیبهشت , ۱۴۰۴

      نمایشی درباره زندگی سهراب شهید ثالث | درباره اجرای «فوگ غربت» به نویسندگی و کارگردانی نیما شهرابی

      ۱ اردیبهشت , ۱۴۰۴

      نمایشی که تمام تماشاگران را از حال می‌­برد

      ۳۰ فروردین , ۱۴۰۴

      بلاتکلیف، در میان شک و ایمان | نگاهی به نمایش «شک (یک تمثیل)» به کارگردانی کوروش سلیمانی

      ۹ خرداد , ۱۴۰۴

      عباس نعلبندیان با تفاوت آغاز می‌شود!

      ۱۹ اردیبهشت , ۱۴۰۴

      تاب‌آوری در زمانه فردگرایی | درباره نمایش «کتابخانه نیمه‌شب»

      ۱۵ اردیبهشت , ۱۴۰۴

      نمایشی درباره زندگی سهراب شهید ثالث | درباره اجرای «فوگ غربت» به نویسندگی و کارگردانی نیما شهرابی

      ۱ اردیبهشت , ۱۴۰۴
    • نقاشی
      1. آثار ماندگار
      2. گالری ها
      3. همه مطالب

      پنجاه تابلو | ۴۸- پنج نمونۀ‌ برتر از فیگورهایی با نمای پشت در نقاشی

      ۱۱ خرداد , ۱۴۰۴

      پنجاه تابلو | ۴۷- سه شاهکار از برهنگی در نقاشی

      ۵ خرداد , ۱۴۰۴

      پنجاه تابلو | ۴۶- جهان بی‌نقاب کریستین شاد

      ۲۹ اردیبهشت , ۱۴۰۴

      پنجاه تابلو | ۴۵- جرج گروس: نقاشی از دل دادائیسم و آنارشیسم

      ۲۲ اردیبهشت , ۱۴۰۴

      فرانسیس بیکن؛ آخرالزمان بشر قرن بیستم

      ۲۱ دی , ۱۴۰۳

      گنجی که سال‌ها در زیرزمین موزۀ هنرهای معاصر تهران پنهان بود |  گفتگو با عليرضا سميع آذر

      ۱۵ آذر , ۱۴۰۳

      پنجاه تابلو | ۴۸- پنج نمونۀ‌ برتر از فیگورهایی با نمای پشت در نقاشی

      ۱۱ خرداد , ۱۴۰۴

      پنجاه تابلو | ۴۷- سه شاهکار از برهنگی در نقاشی

      ۵ خرداد , ۱۴۰۴

      پنجاه تابلو | ۴۶- جهان بی‌نقاب کریستین شاد

      ۲۹ اردیبهشت , ۱۴۰۴

      پنجاه تابلو | ۴۵- جرج گروس: نقاشی از دل دادائیسم و آنارشیسم

      ۲۲ اردیبهشت , ۱۴۰۴
    • موسیقی
      1. آلبوم های روز
      2. اجراها و کنسرت ها
      3. مرور آثار تاریخی
      4. همه مطالب

      در فاصله‌ای دور از زمین | تحلیل جامع آلبوم The Overview اثر استیون ویلسون

      ۱۷ فروردین , ۱۴۰۴

      گرمی ۲۰۲۵ | وقتی موسیقی زیر سایه انتقادات و مصالحه قرار می‌گیرد

      ۱۲ اسفند , ۱۴۰۳

      دریم تیتر و Parasomnia:  یک ادیسه‌ی صوتی در ناخودآگاه ما

      ۲ اسفند , ۱۴۰۳

      وودستاک: اعتراضی فراتر از زمین‌های گلی

      ۲۳ دی , ۱۴۰۳

      چرا ما می­‌خواهیم باور کنیم که جیم موریسون هنوز زنده است؟

      ۱۸ فروردین , ۱۴۰۴

      زناکیس و موسیقی

      ۲۷ دی , ۱۴۰۳

      چرا ما می­‌خواهیم باور کنیم که جیم موریسون هنوز زنده است؟

      ۱۸ فروردین , ۱۴۰۴

      در فاصله‌ای دور از زمین | تحلیل جامع آلبوم The Overview اثر استیون ویلسون

      ۱۷ فروردین , ۱۴۰۴

      گرمی ۲۰۲۵ | وقتی موسیقی زیر سایه انتقادات و مصالحه قرار می‌گیرد

      ۱۲ اسفند , ۱۴۰۳

      دریم تیتر و Parasomnia:  یک ادیسه‌ی صوتی در ناخودآگاه ما

      ۲ اسفند , ۱۴۰۳
    • معماری

      معماری می‌تواند روح یک جامعه را لمس کند | جایزه پریتزکر ۲۰۲۵

      ۱۴ فروردین , ۱۴۰۴

      پاویون سرپنتاین ۲۰۲۵ اثر مارینا تبسم

      ۱۶ اسفند , ۱۴۰۳

      طراحان مد، امضای خود را در گراند پَله ثبت می‌کنند | گزارشی از Runway مد شانل

      ۹ اسفند , ۱۴۰۳

      جزیره‌ کوچک (Little Island)، جزیره‌ای سبز در قلب نیویورک

      ۲۵ بهمن , ۱۴۰۳

      نُه پروژه‌ برتر از معماری معاصر ایران | به انتخاب Architizer

      ۱۸ بهمن , ۱۴۰۳
    • اندیشه

      جنگ خدایان و غول‌ها

      ۳۱ فروردین , ۱۴۰۴

      ملی‌گرایی در فضای امروز کانادا: از سرودهای جمعی تا تشدید بحث‌های سیاسی

      ۴ فروردین , ۱۴۰۴

      ترامپ و قدرت تاریخ: بازخوانی دیروز برای ساخت فردا

      ۶ بهمن , ۱۴۰۳

      در دفاع از زیبایی انسانی

      ۱۲ دی , ۱۴۰۳

      اسطوره‌ی آفرینش | کیهان‌زایی و کیهان‌شناسی

      ۲ دی , ۱۴۰۳
    • پرونده‌های ویژه
      1. پرونده شماره ۱
      2. پرونده شماره ۲
      3. پرونده شماره ۳
      4. پرونده شماره ۴
      5. پرونده شماره ۵
      6. همه مطالب

      دموکراسی در فضای شهری و انقلاب دیجیتال

      ۲۱ خرداد , ۱۳۹۹

      دیجیتال: آینده یک تحول

      ۱۲ خرداد , ۱۳۹۹

      رابطه‌ی ویدیوگیم و سینما؛ قرابت هنر هفت و هشت

      ۱۲ خرداد , ۱۳۹۹

      Videodrome و مونولوگ‌‌هایی برای بقا

      ۱۲ خرداد , ۱۳۹۹

      مسیح در سینما / نگاهی به فیلم مسیر سبز

      ۱۵ مرداد , ۱۳۹۹

      آیا واقعا جویس از مذهب دلسرد شد؟

      ۱۵ مرداد , ۱۳۹۹

      بالتازار / لحظه‌ی لمس درد در اتحاد با مسیح!

      ۱۵ مرداد , ۱۳۹۹

      آخرین وسوسه شریدر

      ۱۵ مرداد , ۱۳۹۹

      هنرمند و پدیده‌ی سینمای سیاسی-هنر انقلابی

      ۱۲ مهر , ۱۳۹۹

      پایان سینما: گدار و سیاست رادیکال

      ۱۲ مهر , ۱۳۹۹

      گاوراس و خوانش راسیونالیستی ایدئولوژی

      ۱۲ مهر , ۱۳۹۹

      انقلاب به مثابه هیچ / بررسی فیلم باشگاه مبارزه

      ۱۲ مهر , ۱۳۹۹

      پورن‌مدرنیسم: الیگارشی تجاوز

      ۲۱ بهمن , ۱۳۹۹

      بازنمایی تجاوز در سینمای آمریکا

      ۲۱ بهمن , ۱۳۹۹

      تصویر تجاوز در سینمای جریان اصلی

      ۲۱ بهمن , ۱۳۹۹

      آیا آزارگری جنسی پایانی خواهد داشت؟

      ۲۱ بهمن , ۱۳۹۹

      سیاست‌های سینما و جشنواره‌های ایرانی

      ۳۱ تیر , ۱۴۰۰

      خدمت و خیانت جشنواره‌ها

      ۳۱ تیر , ۱۴۰۰

      اوج و حضیض در یک ژانر / فیلم کوتاه ایرانی در جشنواره‌های خارجی

      ۳۱ تیر , ۱۴۰۰

      درباره حضور فیلم‌های محمد رسول اف در جشنواره‌های خارجی

      ۳۱ تیر , ۱۴۰۰

      سیاست‌های سینما و جشنواره‌های ایرانی

      ۳۱ تیر , ۱۴۰۰

      اوج و حضیض در یک ژانر / فیلم کوتاه ایرانی در جشنواره‌های خارجی

      ۳۱ تیر , ۱۴۰۰

      درباره حضور فیلم‌های محمد رسول اف در جشنواره‌های خارجی

      ۳۱ تیر , ۱۴۰۰

      ناشاد در غربت و وطن / جعفر پناهی و حضور در جشنواره‌های جهانی

      ۳۱ تیر , ۱۴۰۰
    • ستون آزاد

      نمایش فیلم مهیج سیاسی در تورنتو – ۳ مِی در Innis Town Hall و Global Link

      ۵ اردیبهشت , ۱۴۰۴

      آنچه پالین کیل نمی‌توانست درباره‌ی سینمادوستان جوان تشخیص دهد

      ۳ اردیبهشت , ۱۴۰۴

      هر کجا باشم، شعر مال من است

      ۳۰ اسفند , ۱۴۰۳

      لهجه من، هویت من: وقتی نژادپرستی زبانی خودش را پشت تمسخر پنهان می‌کند

      ۱۴ اسفند , ۱۴۰۳

      کانادا: سرزمین غرولند، چسب کاغذی و دزدهای حرفه‌ای!

      ۱۱ دی , ۱۴۰۳
    • گفتگو

      ساندنس ۲۰۲۵ | درخشش فیلم‌های ایرانی «راه‌های دور» و «چیزهایی که می‌کُشی»

      ۱۳ بهمن , ۱۴۰۳

      روشنفکران ایرانی با دفاع از «قیصر» به سینمای ایران ضربه زدند / گفتگو با آربی اوانسیان (بخش دوم)

      ۲۸ شهریور , ۱۴۰۳

      علی صمدی احدی و ساخت هفت روز: یک گفتگو

      ۲۱ شهریور , ۱۴۰۳

      «سیاوش در تخت جمشید» شبیه هیچ فیلم دیگری نیست / گفتگو با آربی اُوانسیان (بخش اول)

      ۱۴ شهریور , ۱۴۰۳

      مصاحبه اختصاصی با جهانگیر کوثری، کارگردان فیلم «من فروغ هستم» در جشنواره فیلم کوروش

      ۲۸ مرداد , ۱۴۰۳
    • درباره ما
    مجله تخصصی فینیکسمجله تخصصی فینیکس
    ادبیات

    زلیگ / داستان کوتاه از بنجامین روزِنبلات

    افشین رضاپورافشین رضاپور۸ مهر , ۱۴۰۳
    اشتراک گذاری Email Telegram WhatsApp
    زلیگ
    اشتراک گذاری
    Email Telegram WhatsApp

    ترجمۀ افشین رضاپور

    *** 

    داستان کوتاه «زلیگ» از کتاب «بهترین داستان‌های آمریکایی قرن بیستم» به کوشش جان آپدایک انتخاب شده است. این مجموعه، منتخبی است از داستان‌های کوتاه آمریکایی که بین سال‌های 1915 تا 1999 نوشته و منتشر شده‌اند. فینیکس قصد دارد تعدادی از این داستان‌ها را با ترجمۀ افشین رضاپور منتشر کند. این داستان‌ها تا کنون به فارسی ترجمه و منتشر نشده‌اند و برای نخستین بار در فینیکس منتشر می‌شوند.

    ***

    برادران دینی زلیگ به او چپ‌چپ نگاه می‌کردند. کسی از سر لطف، او را رَب زلیگ صدا نمی‌زد و پسوند آمریکایی مستر را هم به اسم‌اش اضافه نمی‌کردند. معروف بود که همسایگان‌اش می‌گویند: «پیرمرده بشکه‌ی بدون نواره! حتی یه سنت هم خرج نمی‌کنه. به‌جایی‌ام تعلق نداره»؛ چون «تعلق داشتن» در بخش شرقی نیویورک، کوچک‌ترین اهمیتی ندارد. تعلق داشتن یعنی عضویت در یکی از انجمن‌های بی‌شمار. هر یهودی محترمی باید عضو «انجمنی برای دفن اعضایش» شود تا در پایان راه، دست‌کم قبر باریکی برای مردن داشته باشد. زلیگ حتی عضو یکی از این انجمن‌ها هم نبود. زن‌اش اغلب آه‌کشان می‌گفت: «مثل یه سنگ تنهاست».

    زلیگ در یک ردا‌ فروشی مشغول‌ به کار بود. هر روز سر پا می‌ایستاد، اتوی سنگین‌اش را روی پارچه‌های داغ می‌چرخاند و کم پیش می‌آمد که دور و برش را نگاه کند. کارگرها از او نفرت داشتند چون در طول اعتصاب، بعد از دو روز غیبت، سر کارش برگشت. او نمی‌توانست بیکار بماند و با ترس به شنبه‌هایی فکر می‌کرد که از پاکت دستمزد، خبری نبود.

    سر و وضع‌ زلیگ برای برادران دینی‌اش، عجیب و غریب بود؛ قدی بلند داشت و تنی که انگار از آهن تراشیده شده بود. وقتی به‌طرز ابلهانه‌ای به چیزی زل می‌زد، شبیه شمشون نابینا[1] می‌شد. موهای خاکستری بلندی داشت که آشفته و نامرتب روی شانه‌های غول‌پیکر خمیده‌اش می‌ریخت. لباس‌های پاره‌پوره‌اش به تن‌اش زار می‌زدند و تابستان و زمستان، یک کلاه کهنه، سر خیلی بزرگ‌اش را می‌پوشاند.

    زلیگ بیشتر زندگی‌اش را در روستای دورافتاده‌ای در روسیه‌ی کوچک گذراند. روی زمین کار می‌کرد و لباس ملی دهقانان را می‌پوشید. وقتی پسر و تنها فرزندش، بیوه‌ مرد فقیری که پسری دوازده ساله روی دست‌اش مانده بود، به امریکا مهاجرت کرد، دل این پدر بیچاره کباب شد اما تصمیم گرفت با تمام خطراتی که وجود داشت، در روستای زادگاه‌ش بماند و همان‌جا بمیرد؛ هرچند یک روز نامه‌ای از پسرش رسید که می‌گفت مریض است. این خبر غم‌انگیز را خبر خوشحال‌کننده‌ای همراهی می‌کرد: «و نوه‌ات موسی، به مدرسه‌ی دولتی می‌رود. حالا دیگر کم و بیش آمریکایی شده و مجبور هم نیست خدای بنی‌اسراییل را فراموش کند. به‌زودی به عضویت کنیسه درمی‌آید. چیزی نمانده که برایش مراسم بارمیتسوا[2] بگیریم». زن زلیگ، سه روز و سه شب گریه کرد. پیرمرد حرف زیادی نزد اما مال و اموال اندکی را که داشت، فروخت.

    مواجهه با جهانی خارج از روستای خودش، رنج و عذاب بزرگی برای آن دهاتی بیچاره بود. باوجود‌ این، فکر می‌کرد به خانه‌ی جدیدی که پسرش برایش انتخاب کرده بود، عادت می کند؛ اما سفر عجیب زلیگ با لوکوموتیو و کشتی بخار، حسابی او را متحیر و جار و جنجال کلان شهر که او شتاب‌زده به درون آن پرتاب شده بود، مات و مبهوت‌اش کرد. بهت‌زده به پاندمونیوم[3] نگاه می‌کرد و از تعجب خشکش می‌زد. شد «بشکه‌ای که نوار تخته ندارد». هیچ برقی از نشاط در چشم‌هایش نمی‌درخشید. یک فکر ذهنش را مشغول کرده و اشتیاقی قلبش را فراگرفته بود: پول کافی برای خود و خانواده‌اش پس‌انداز کند تا در اولین فرصت به روستای زادگاه‌اش بازگردند. او که نسبت‌به همه‌چیز کر و کور شده بود، با دردی خاموش و گزنده در قلب‌اش، این طرف و آن طرف می‌رفت و در اشتیاق وطن‌اش می‌سوخت. پیش‌از آن‌که کار ثابتی پیدا کند، هر روز با قدم‌های بزرگ منهتن را گز می‌کرد و کودکان و حتی بزرگ‌ترها به گوشه‌ای می‌خزیدند تا او رد شود؛ شبیه هیولای غول‌پیکری بود که تیری در اندام‌های حیاتی‌اش فرو رفته باشد.

    سرانجام در مغازه‌ای کار پیدا کرد و کارگرها اول از او می‌ترسیدند؛ ولی بالاخره وقتی دیدند غول بی‌خطری است، مدام او را  آماج تیر و طعنه‌هایشان می‌کردند. از میان مردان و زنان فراوانی که آن‌جا مشغول‌به کار بودند، فقط یک نفر فرق داشت و دوستی زلیگ پیر را جلب کرد. او یک نگهبان یا سرایدار غیریهودی بود؛ لهستانی تقریباً بلوندی با دهان باز و چشم‌های وحشت‌زده، و کارگران انواع متلک‌ها را بار این زوج نتراشیده می‌کردند. بذله‌گوی مغازه می‌گفت: «بزرگه شبیه یه فیله! فقط به‌جای بادوم‌زمینی، پول دوست داره!» و «فیلسوف» مغازه توی حرف او می‌پرید: «اوه، اوه! دماغش لوئش می‌ده!» و در طول ساعت ناهار، وراجی‌هایش شروع می‌شد: «می‌بینین که پول براش مثل خون توی رگ‌هاشه! گرسنگی می‌کشه تا دلار کافی جمع کنه و برگرده وطنش؛ لهستانیه همه‌چیو بهم گفته. اصلاً چرا باید این‌جا بمونه؟! آزادی مذهب واسه اون معنا نداره، هیچ وقتم نمی‌ره کنیسه. حالا تو می‌گی آزادی مطبوعات؟! هه… اون هیچ‌وقت روزنامه‌ی محافظه‌کار تِیجبلَت[4] رو نمی‌خونه!»

    زلیگ پیر این گوشه‌کنایه‌ها را با صبوری تحمل می‌کرد. خیلی به ندرت، سفیدی چشم‌هایش را طوری رو به بالا می‌چرخاند که انگار دارد انزال می‌شود اما زود ابروهای پرپشتش را درهم می‌کشید و اتوی داغ‌اش را محکم می‌کوبید تا پیاز داغ اخم‌اش را بیشتر کند.

    وقتی فریاد وحشت‌زده‌ی یهودیان قتل‌عام شده در روسیه از اقیانوس آتلانتیک گذشت، یک‌ روز اهالی گتوی منهتن در خیابان‌های باریکی که پنجره‌‌ی خانه‌هایش با پرده‌های سیاه پوشیده شده بود، راهپیمایی کردند و از میان خیابان‌های پر قیل و قال پیشین که حالا غرق در سکوت بود، گذشتند. تمام فروشگاه‌ها بسته و قفل و ناله‌ی درد از پشت هر در و پنجره‌ای بلند بود- تنها یک نفر آن روز در مغازه ماند، زلیگ پیر. همکارهایش او را باخبر نکردند که به راهمیپایی بپیوندد؛ بعد دیدند که «این حیوان»، با عزادارانی که با گام‌های خفه راه می‌رفتند، هم‌خوانی ندارد و نگهبان غیر یهودی روز بعد گزارش داد در لحظه‌ای که نوای عزا از یک خیابان دور بازتاب یافت، زلیگ کلاه چربی را که همیشه بر سر داشت، سریع برداشت و همین‌که هرج و مرج حاکم شد، دوباره آن را بر سر گذاشت. لهستانی با ترسی آمیخته به احترام تعریف کرد: «بقیه‌ی روز از همیشه وحشی‌تر  شده بود و جوری روی پارچه اتو رو می‌کوبید که ترسیدم ساختمون آوار شه رو سرمون!»

    اما زلیگ به حرف‌هایی که درموردش می‌زدند، توجه زیادی نداشت؛ وجودش را صرف پس‌انداز درآمدش کرده بود و تنها از این می‌ترسید که مجبور شود بخشی از آن‌ را خرج کند. زن‌اش بارها در تاریکی شب هراسیده بود چون شبح زلیگ پیر را در لباس شب می‌دید که توی تخت نشسته و دسته‌های اسکناسی را که همیشه زیر بالش‌اش پنهان می‌کرد، می‌شمرد. او مدام زلیگ را به‌خاطر خست و بی‌اعتنایی به درخواست‌هایش سرزنش می‌کرد چون حاضر نبود چندرغاز خارج از هزینه‌های خانه، خرج کند. زن‌اش التماس می‌کرد، اصرار می‌کرد، ناله می‌کرد اما زلیگ همیشه یک جواب بیشتر نداشت: «به‌جون خودم حتی یه سنتم ندارم!» و زن‌اش به دیوارهای برهنه، مبلمان شکسته و لباس‌های گداوارشان اشاره می‌کرد و می‌نالید: «پسرمون مریضه. به غذای خوب و استراحت نیاز داره. نوه‌مونم دیگه بچه نیست؛ همین‌روزا برا درس‌اش پول می‌خواد. چقدر زندگی من سیاهه! داری هر دوشون رو می‌کشی!»

    رنگ زلیگ می‌پرید. دست‌های پیرش از غلیان احساسات می‌لرزیدند. زن بیچاره فکر می‌کرد به راهش آورده اما لحظه‌ای بعد زلیگ بریده بریده می‌گفت: «به‌جون خودم حتی یه سنتم ندارم!»

    یک‌روز زلیگ پیر سر کار بود که او را صدا زدند چون پسرش دچار حمله‌ی شدیدی شده بود. هم‌چنان که داشت از پله‌های خانه‌اش بالا می‌رفت، همسایه‌ای فریاد زد: «بدو برو دکتر بیار! مریض زنده نمی‌مونه!» صدایی انگار از یک مقبره ناگهان جواب داد: «به‌جون خودم حتی یه سنتم ندارم».

    راهرو پر بود از همسایه‌های جورواجور. بیشتر زن‌ها و کودکان جمع شده بودند. از دور صدای گریه‌های موزون مادر می‌آمد. پیرمرد لحظه‌ای ایستاد و از فرق سر تا نوک انگشتان‌اش یخ زد؛ بعد از پله‌ها پایین رفت و همسایه‌ها شنیدند که ماتم‌زده زیر لب می‌گفت: «باید از یه جایی پول قرض کنم. باید برم التماس کنم». رفت و دکتری آورد و وقتی نوه‌اش برای خرید دارو از او تقاضای پول کرد، زلیگ نسخه را از دست او قاپید، شتابان رفت و زیر لب گفت: «باید برم پول قرض کنم. باید برم التماس کنم». اواخر همان شب، همسایه‌ها از خانه‌ی زلیگ پیر صدای گریه‌زاری شنیدند و فهمیدند که پسر آن‌ها مرده است.

    کیف زلیگ حسابی خالی شد. او با انگشتان لرزان، پول مراسم کفن و دفن را از توی آن بیرون آورد و مات و مبهوت، دوروبرش را نگاه کرد. برای بدرقه‌ی جنازه‌ی پسرش، مناسک یهودی را که همسایه‌ها به او آموخته بودند، انجام داد؛ چاقویی برداشت و چاک عمیقی به کت زهوار دررفته‌اش زد. بعد کفش‌هایش را از پا درآورد، روی زمین نشست و سرش را خم کرد. کرخت بود و اشک هم نمی‌ریخت.

    وقتی پیرمرد بعد از سه روز غیبت مناسکی بازگشت، همه در مغازه به او زل زدند؛ حتی «لهستانیه» هم جرات نمی‌کرد به او نزدیک شود. انگار پرده‌ای روی چشم‌های براق پیرمرد کشیده شده بود. چین‌وچروک‌های عمیقی بر صورت و پیشانی‌اش نقش بسته و آن هیکل عضلانی آب رفته بود. از آن‌روز به بعد، بیشتر به خودش گرسنگی می‌داد. فقط کمی از شدت عشق به کشتی سواری و بازگشت به روسیه «برای مردن در وطن» کاسته شده بود اما حالا چیزی وجود داشت که با بندی سست او را به جهان جدید پیوند می‌زد.

     بخشی از او زیر تل خاک در بیس آچیام[5]، «خانه‌ی زندگی»، زیر سنگ قبری که رویش عبری حک شده بود، خوابیده بود اما زلیگ ذهن‌اش را درگیر آن تل خاک نمی‌کرد. چه خستگی‌ناپذیر پس‌انداز کرده بود! و چه زمان درازی! پیری با قدم‌های شتابان به سراغ‌اش آمد. دیگر توان کار کردن برایش نمانده بود اما رویای وطن هر روز به واقعیت نزدیک‌تر می‌شد؛ فقط دو سه هفته‌ی دیگر، دو سه ماه دیگر! و همین فکر گرما را به تن یخ‌زده‌اش می‌تاباند. حالا دیگر لطف می‌کرد و با زن‌اش از نقشه‌هایی که برای رفاه در آینده ریخته بود، حرف می‌زد مخصوصاً وقتی‌که زن‌اش شکایت‌های مالی‌اش را از سر می‌گرفت.

    زن‌اش اغلب به نوه‌شان که حالا دیگر بزرگ شده بود، اشاره می‌کرد و غر می‌زد: «ببین چه بلایی سرمون آوردی! ببین چه بلایی سر این بچه‌ی بدبخت آوردی! از وقتی مدرسه‌رو تموم کرده داره برات کار می‌کنه ولی آخرش چی!؟»

    قلب زلیگ با شنیدن این حرف چنان فشرده می‌شد که انگار ترسی مبهم و دور به سراغ‌اش آمده است. جواب‌اش در رابطه‌با نوه‌شان، سریع و درهم برهم بود؛ مثل کسی حرف می‌زد که به سوالی نامفهوم جواب می‌دهد و مدام از این می‌ترسد که مبادا دست‌اش پیش مخاطب‌اش رو شود.

    دررابطه با پسرک، سوءظن‌های تلخی با رویاهای شیرین زلیگ درآمیخت. اول چندان‌به او فکر نمی‌کرد. پسرک بی‌سروصدا بزرگ شد. امواج همیشه خروشان مطالعات سکولار که در بخش شرقی به اوج می‌رسد، پسرک را گرفتار خود ساخت. او در سکوت، خود را برای دانشکده آماده می‌کرد. زلیگ که غرق در اشتیاق پس‌انداز پول کافی بود، چندان‌به اتفاقات دور و برش توجهی نمی‌کرد و حالا در لحظه‌ی پیروزی با ترسی فزاینده فهمید که اتفاقی غیرمعمولی در حال وقوع است؛ با سوءظن بو کشید و یک شب اتفاقی شنید که پسرک به مادربزرگ‌اش گفت که از استبداد روسی نفرت دارد و تصمیم گرفته در ایالات متحده بماند. بعد هم از مادربزرگ خواست به پدربزرگ بگوید پولی را که برای تحصیل در دانشکده نیاز دارد، در اختیارش بگذارد. زلیگ پیر با چشم‌های به‌ خون نشسته بر آن‌ها نازل شد و با خشمی مهارناشدنی بر سر آن جوان فریاد زد: «پول چی از من می‌خوای احمق؟! توی روسیه ادامه تحصیل می‌دی ابله بی‌شعور!» اما زن رام‌اش یک‌باره انگار شهامتی پیدا کرد و منفجر شد: «نخیر! باید همین‌جا پس‌اندازت‌رو خرج تحصیل این بچه کنی! دانشگاه‌های روسیه بچه یهودی قبول نمی‌کنن!»

    رنگ چهره‌ی زلیگ پیر، بنفش شد. برخاست و ناگهان نشست؛ بعد دیوانه‌وار با دستی بلند کرده و تهدیدآمیز به‌سمت پسرک دوید. او را دشمنی ترسناک می‌دید -دشمنی که سال‌ها زلیگ از او هراس داشت.

    اما پیرزن یک‌مرتبه با جیغ گوشخراشی وسط حرفش پرید: «دیوونه! به این بچه‌ی مریض یه نگاه بنداز! یادت رفته پسرمون از چی مرد؟! مثل شمع جلو چشممون آب شد…»

    آن شب زلیگ تب‌دار توی تخت‌اش از این دنده به آن دنده می‌شد. نمی‌توانست بخوابد. برای اولین‌بار فهمید که زن‌اش با اشاره به ظاهر فرزندشان چه می‌خواهد بگوید؛ وقتی پدر پسرک مرد، دکترها دلیل مرگ را سل تشخیص دادند. برخاست. دانه‌های عرق سرد بر پیشانی‌اش برق زدند و روی گونه‌ها و ریش‌اش چکیدند. رنگ پریده و نفس‌زنان ایستاد؛ فکری مثل صدایی تکان‌دهنده به ذهنش حمله کرد: پسرک! با پسرک چه باید کرد؟!

    شب نیمه روشن آبی از پنجره ها به درون می تابید.کفن سکوت شهر که هنوز طنینی عجیب و یکنواخت داشت، همه‌چیز را در خود پیچیده بود. جایی نوزادی با گریه‌ای بیمارگونه بیدار شد و سرفه‌ای خفه‌کننده، صدایش را برید. پیرمرد سفید مو تکانی به خود داد و با قدم‌های شتابان، نوک‌پا به اتاق پسرک رفت. مدتی ایستاد و به چهره‌ی تکیده و تن نزار جوانک در خواب خیره شد؛ بعد دستش را بلند کرد، آهسته روی موهای پسرک کشید و گونه‌‌ها و چانه‌اش را نوازش کرد. پسرک چشم‌هایش را باز کرد، لحظه‌ای به آن هیکل چروکیده‌ای که روی او خم شده بود، نگاه کرد و بعد با بی‌حوصلگی چشم‌هایش را دوباره بست.

    «دوست نداری به بابا بزرگ نگاه کنی؟ دشمنته نه؟!» صدای پیرمرد لرزید و مثل صدای آن نوزادی شد که شبانه از خواب پرید. پسرک جوابی نداد اما پیرمرد متوجه شد که چه‌طور تن شکننده‌اش می‌لرزید، اشک‌هایش سرازیر شده بود و گونه‌های فرورفته‌اش را می‌شست.

    مدتی ساکت ماند؛ بعد همین‌که سر در گوش پسرک گذاشت تا با صدایی از ته حلق پچ پچ کند، هیکلش مثل هیکل بچه آب رفت: «داری گریه می‌کنی؟! آره؟! بابا بزرگ دشمنته؟! چقدر تو احمقی! فردا پول دانشکده‌رو بهت می‌دم. دوست نداری به بابا بزرگ نگاه کنی؟! بابا بزرگ دشمنته؟! آره؟!»

    ***

    [1].آخرین داور قوم یهود که در کتاب داوران به او پرداخته شده است

    [2].Bar Mitsvaمراسم بلوغ کودکان یهودی.بعد از این مراسم کودکان مسئول اعمال و گناهان خود هستند

    [3].Pandemoniumپایتخت جهنم در بهشت گمشده­ی میلتون. این کلمه به معنای آشوب نیز هست

    [4].Tageblatt

    [5].Base Achiam

    داستان داستان کوتاه
    اشتراک Email Telegram WhatsApp Copy Link
    مقاله قبلیپیامدهای جنگ در رمان‌های «خورشید همچنان می‌دمد» و «عصیان»
    مقاله بعدی آپارتمان در آپارات / دربارۀ سینمای آپارتمانی
    افشین رضاپور

    مطالب مرتبط

    بررسی فمنیستی رمان «گوگرد» نوشته‌ی عطیه عطارزاده

    آیلین هاشم‌نیا

    نگاهی به رمان «رؤیای چین» نوشته‌ی ما جی‌ین

    محمدرضا صالحی

    داستان‌های فینیکس | ۱۸- داستان سایه

    فینیکس
    نظرتان را به اشتراک بگذارید

    Comments are closed.

    پیشنهاد سردبیر

    دان سیگل و اقتباس نئو نوآر از «آدمکش‌ها»ی ارنست همینگوی

    داستان‌های فینیکس | ۱- فیل در تاریکی

    گچ | داستان کوتاه از دیوید سالایی

    ما را همراهی کنید
    • YouTube
    • Instagram
    • Telegram
    • Facebook
    • Twitter
    پربازدیدترین ها
    Demo
    پربازدیدترین‌ها

    خیره شدن به اشیا و بدن‌ها در سکوت | بررسی شمایل‌های ارمنی و مسیحی در «رنگ انار» سرگئی پاراجانف

    یک پنجره برای دیدن؛ ایرانی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها | شب‌های روشن

    امیروی سینما و دونده‌ای مداوم | خوانش سینمای امیر نادری

    پیشنهاد سردبیر

    لهجه من، هویت من: وقتی نژادپرستی زبانی خودش را پشت تمسخر پنهان می‌کند

    امیر گنجوی

    آن سوی فینچر / درباره فیلم Mank (منک)

    امین نور

    چرا باید فیلم‌های معمایی را چند بار دید؟ / تجربه تماشای دوباره فایت کلاب

    پریسا جوانفر

    مجله تخصصی فینیکس در راستای ایجاد فضایی کاملا آزاد در بیان نظرات، از نویسنده‌ها و افراد حرفه‌ای و شناخته‌شده در زمینه‌های تخصصیِ سینما، ادبیات، اندیشه، نقاشی، تئاتر، معماری و شهرسازی شکل گرفته است.
    این وبسایت وابسته به مرکز فرهنگی هنری فینیکس واقع در تورنتو کانادا است. لازم به ذکر است که موضع‌گیری‌های نویسندگان کاملاً شخصی است و فینیکس مسئولیتی در قبال مواضع ندارد.
    حقوق کلیه مطالب برای مجله فرهنگی – هنری فینیکس محفوظ است. نقل مطالب با ذکر منبع بلامانع است.

    10 Center Ave, Unit A Second Floor, North York M2M 2L3
    • Home

    Type above and press Enter to search. Press Esc to cancel.