قصهی «سانشوی مباشر» یکی از قدیمیترین روایتهای ریشهدار در فولکلور و ادبیات ژاپن است. تا به امروز این روایت بارها در شکلها و مدیومهای متفاوت تکرار شده است. از اجراهای تئاتری گرفته تا اشعار و روایتهایی برای کودکان، از فیلم سینمایی و رقص باله تا نوولا. مخاطبان امروزی احتمالاً «سانشوی مباشر» را بیش از هر چیز، از طریق دو اقتباس مهم میشناسند؛ اولی نوولایی است که اوگای موری در سال 1915 نوشته است (که محور اصلی بحث این یادداشت است) و دومی اقتباس سینمایی است که کنجی میزوگوچی در سال 1954 از این روایت داشته. نوولای مذکور بهتازگی با ترجمهی فرهاد بیگدلو توسط نشر رایبد به فارسی منتشر شده است. در این یادداشت نیز ارجاعها به همین ترجمه خواهد بود.
در کتابی با عنوان Sanshu dayu نوشتهی کارول کاوانو و دادلی اندرو (که به فارسی نیز توسط نشر خوب منتشر شده است)دربارهی این دو اقتباس چنین آمده است:
«سانشوی مباشر رمانس جدایی و میل به رجعت است. میلی که این افسانه را در قرن بیستم بهسمت دو بازگویی با سبکهای مختلف سوق داده، یکی سنتی و دیگری مدرن.»
منظور نویسنده از روایت سنتی، همین روایت ادبیِ اوگای موری است و روایت مدرن در نظر نویسنده، اقتباس سینمایی کنجی میزوگوچی از این داستان است. او در ادامه و در مقایسهی بین نوولای نوشتهی اوگای و فیلم ساختهی میزوگوچی میگوید:
«میزوگوچی فرزند قرن جدید بود، هنرمندِ هنری وارداتی؛ انسان معاصری که نسل او ویرانی ملیای از سر گذراند که تا پیش از آن تصورناپذیر بود. شاید تنها شباهت آن دو (منظورش اوگای موری و کنجی میزوگوچی است) این باشد که در پنجاه سالگی توجهشان به افسانهی سانشو جلب شد، یعنی در اواخر دوران کاری و پس از اینکه تحولات عمیقی را در دیدگاههای سیاسیشان تجربه کرده بودند. از نظر اوگای، تاریخ به بستر جدیدی برای خردورزی تبدیل شده بود، محلی برای قطعیت و قاطعیت اخلاقی. از نگاه میزوگوچی، تاریخ بهطرز بازگشتناپذیری از سنت گسسته و به حجاب تیرهوتاری بدل شده بود که بیهوده میکوشیدیم آن را پس بزنیم.»
در این یادداشت کوتاه قصد دارم که به این سؤال بپردازم که فارغ از ارزش فرامتنی و تاریخی روایتِ سانشوی مباشر، خوانندهی امروزی، باتوجه به انباشت تجربههای ادبی-هنری و همچنین تاریخی-اجتماعی زمانهی خود، چه مواجههای با نوولای سنتی اوگای موری خواهد داشت؟
اول از همه بهتر است بپردازیم به عنصر پیرنگ این داستان کلاسیک. برای دادن نظم بیشتر به یادداشت، پیرنگ این داستان را با الگوی روایتشناختی تزوتان تودوروف بررسی کردهام.
- تعادل آغازین روایت: یک گروه چهارنفره متشکل از مادرِ خانواده، دختر، پسر و زنی که وظیفهی خدمتگزاری به این خانواده را دارد، در مسیری برای پیدا کردن پدرِ خانواده رهسپارند.
- برهم خوردن تعادل: این خانواده توسط افرادی شرور دزدیده میشوند. خدمتگزار خودکشی میکند، کودکان را از مادر جدا میکنند و آنها را بهعنوان برده میفروشند. روایت با دو کودک، دختر و پسر، همراه میشود و تا اواخر داستان دربارهی مادر اطلاعی داده نمیشود.
- شخصیت متوجه برهم خوردن تعادل میشود: کودکان بهعنوان برده به شخصی با نام «سانشوی مباشر» فروخته میشوند. آنها به کارگری واداشته میشوند و سعی میکنند خودشان را با شرایط جدید وفق دهند.
- تلاش برای بازیابی تعادل: فرزند پسر با راهنماییهای خواهرش از دست سانشوی مباشر فرار میکند و به معبدی پناهنده میشود. خواهر خودکشی میکند. پسر از دست تعقیبکنندگانش میگریزد.
- تعادل ثانویه: پسر نجات پیدا میکند و سایرین به اشرافزادگی او پی میبرند. او را فرماندار شهر تانگو میکنند. او قوانین بردهداری را لغو میکند و حتی خیر و برکت را برای سانشوی مباشر نیز بهارمغان میآورد. پسر که حالا بزرگ شده، بهدنبال مادر پیرش میرود و او را پیدا میکند.
با توجه به همین کلیاتی که دربارهی پیرنگ داستان گفته شد متوجه میشویم که «سانشوی مباشر» داستانی است دربارهی عدالت، ارزشهای خانوادگی و سنتی و باورها و ایدئولوژی محافظهکارانهی مذهبی. این پیرنگ با پایان خوش خود نوید پیروزی در صورت تحمل رنجها را میدهد؛ نوید یک دنیای بهتر در صورت توسل به مذهب و ارزشهای سنتی. اما خوانندهای که نسبت به جهان بهاندازهی اوگای موری خوشبین و رمانتیک نیست، ممکن است محتوای این نوولا را باورپذیر نداند. آیا خوانندهی امروزی میتواند بهاندازهی نویسنده به سنتهای پیشین و به پایان خوش و محتومی که منتظر کمی تلاش از جانب اوست، خوشبین باشد؟ جدا از محتوا، از لحاظ فرمی نیز این نوولا ممکن است کمی برای خوانندهی امروزی ادبیات سؤالبرانگیز باشد. خواننده بهطور قطع از خودش میپرسد که آیا منطق داستانی که خواندهام درست کار میکند؟
بهنظر نگارندهی این متن، منطق نوولای نوشتهی اوگای موری در چندجا بهصورت اساسی دچار شکاف است. اجازه بدهید چند نمونه را با هم بررسی کنیم. بهعنوان اولین نمونه میتوان ارجاع داد به جایی که شخصیتِ خواهر (آنجیو) به برادر کوچکترش (زوشیو) آموزش میدهد که چگونه خودش را از دست سانشوی مباشر آزاد کند و به معبد پناه ببرد. شخصیت برادر در این قسمت به خواهرش قول میدهد بعد از پیدا کردن پدر و مادر، به کمک او بیاید. وقتی شخصیت برادر فرار میکند، راوی چنین میگوید:
«در لبهی باتلاقِ پایین تپه، یک جفت صندل کوچک پیدا کردند. صندلها متعلق به آنجیو بودند.»
از همینجا متوجه میشویم که شخصیت خواهر بعد از فرار کردن برادر کوچکِ سیزدهسالهاش، خودکشی کرده است. سؤال اساسی اینجاست که اگر فرار کردن از املاکِ سانشوی مباشر اینقدر آسان است، چرا اساساً شخصیت خواهر همراه با برادرش نمیرود و خودکشی میکند؟ آیا او را در معبد راه نخواهند داد؟ آیا او نیز همان خون اشرافی برادر خود را ندارد؟ مشخص نیست. همچنین در ادامه، شخصیت زوشیو، بعد از فرارهای متعدد، به معبدی میرسد و مردی از او میخواهد که زوشیو سرگذشتش را برایش تعریف کند. در دیالوگ طولانی سرگذشت زوشیو، این جملات به چشم میخورد:
«من و خواهرم در اورای تانگو بهفروش رسیدیم. خواهرم اونجا مُرد.»
بعد از ترک خواهر و فرار از املاک سانشوی مباشر بهسمت معبد، چهطور ممکن است که زوشیو از مرگ خواهرش باخبر باشد؟ مگر خودش به او قول نداده بود که برمیگردد و او را نجات میدهد؟
نمونهی دیگری که میتوان برشمرد، جایی در اوایل داستان است. شخصیت مادر و خدمتگزارش در قایقی جدا از کودکان هستند. خدمتگزار که تحمل وضعیت موجود را ندارد، خودش را در آب غرق میکند و خودکشی میکند. شخصیت مادر نیز وقتی میبیند خدمتگزارش این کار را کرده، ترغیب میشود که او نیز خودکشی کند. اما قبل از خودکشی، بهطرز عجیب و سؤالبرانگیزی، لباس خودش را درمیآورد تا آن را به قایقرانِ آدمربا بدهد! او میگوید:
«این جامه ارزش کمی داره، اما میخوام برای تو باشه، خداحافظ.»
بعد از گفتن این دیالوگ عجیب، و حتی خداحافظی، قایقران موهای مادر را میگیرد و به او اجازهی خودکشی نمیدهد تا بتواند او را بهعنوان برده بفروشد. مشخص نیست که شخصیت مادر چرا باید همچون کاری را قبل از خودکشی انجام دهد. دستِ نویسنده در جاهای دیگری نیز دیده میشود. بهعنوان مثال در انتهای داستان، شخصیت زوشیو، که حالا دیگر اسمش ماسامیچی است، مدتهاست مادرش را پیدا نکرده است. او خیلی اتفاقی از کنار یک زمین کشاورزی میگذرد و آنجا میبیند که پیرزنی کور نشسته و اسم او و خواهرش را دقیقاً در همان لحظه بهآواز میخواند. او خودش را به آغوش مادرش میاندازد و ناگهان بهخاطر داشتن طلسمی نزد خود، که همواره راه را برای او باز میکند، چشمهای مادرش شفا مییابند!
درنهایت میتوان گفت که نوولای «سانشوی مباشر» نوشتهی اوگای موری، فارغ از بستر تاریخی-اجتماعی ژاپن در هنگام انتشارش و فارغ از ارزشهای فرامتنی آن، و با اتکای مطلق به خودِ متن و ارائهی یک قرائت تنگاتنگ یا Close reading از متن، بهعلت خوشبینی رمانتیک و اتکای بیشازحدش به ارزشهای سنتی و همچنین محافظهکاری خیرخواهانهاش، حتی برای شخصیتی مانند سانشوی بردهدار، و همچنین اضافه کردن مدام عناصر قصههای پریان، نمیتواند خوانندهی امروزی را مجاب کند که روایتش را باورپذیر بداند.