حوادث اجتماعی، همواره انگیزههای درخور استفادهای در فیلمهای سینمایی بودهاند. مسئلهی تجاوز، حداقل از دههٔ سی به این سو به شکل و شمایل گوناگونی مورد استفاده قرار گرفته است. گرچه بهخاطر بار بغرنج و اسفناک رخدادی چون تجاوز، همیشه چیز راحتی برای حرفزدن یا حتی استفاده بهعنوان عنصر اصلی قصه نبوده است. یکی از دلایل آن سوای امر اخلاقی قضیه یا سویهی نگاه حاکم به آن، به محدودیتهای سانسور و آنچه مجاز به نمایش بوده است برمیگردد. همین موجب شد تقرییا تا میانهی سدهی پیشین ما با تعداد انگشتشماری از آثاری که به مسئله تجاوز پرداخته بودند یا بخشی از المان اصلی قصهشان بوده بر بخوریم.
از نخستین نمونههای هتاکی را میتوان در سینمای صامت یافت. گدایان زندگی (Beggars of Life) ساختهی ویلیام ولمن، داستان دختری را روایت میکند که متجاوز خود را میکشد سپس با جازدن خود در شمایلی پسرانه به دنبال پناه میگردد. در این فیلمهای اولیه ما بیشتر با خشونت جنسی مردانه و نگاه قالب و سرکوبگر و درادامه تجاوز یا قتلی که در پی سرکوب آن میآید روبرو میشویم. فیلمهایی همچون داستان معبد دریک (The Story of Temple Drake)، که زنان درحال فرار از مردان شهوتران هستند. اما داستان معبد دریک تفاوت چشمگیری با دیگر فیلمهای زمانهی خودش دارد. فیلم که در سال 1933 ساخته شده، بهدلیل آزادی بیمحدودیتی که استودیوها در آن زمان داشتهاند، دقیقا تا 1935 و اجرای مقرارتی که از سوی هیز میآمد، فیلمها غالبا بیبندوبار بودند، و این تنها به معنای نمایش تصاویر جنسی نیست، بلکه بیشتر در بیان ایدههای داستانی میگنجید. داستانی زنی که از هرسوی توسط نگاه متجاوز مردانه تهدید میشود و به اضافه سکانس بیپرده – برای دورهی خودش – هتک حرمت، باعث شده تا فیلم بسیار جلوتر از آثار زمانهی خود باشد. نکتهای که موجب شد فیلم در بخشهای مختلفی نمایشش ممنوع شود و تا سالیان از دسترس خارج شود.در کنار این گونه آثار که رادیکال بودند فیلمهایی هم وجود داشتند که بهعنوان آثار تبلیفاتی کشور برای جلوگیری نوجوانان از قانونشکنی ساخته میشدند. آثاری چون Reefer Madness که پیامدهای مصرف مخدر و قتل و تجاوز و جنونی که در پی داشت را به تصویر میکشید. و در کنار آن حتی آثار حماسی پرخرجی که حالا بدل به کلاسیک شده بودند نیز قرار داشت – برای مثال در بر باد رفته.
رفته رفته با ورود به دهه چهل و تغییر ژانرهای سینمایی و تولید فیلمهای پیروی مد روز فیلمهای تاریکتر و تلختر به مذاق تماشاگر بیشتر میآمد و طرفدار پیدا کرد. فیلمهایی که بعدها توسط منتقدهای فرانسوی که فرصت تماشایش را پس از جنگ داشتند نوآر نام گرفت. آثاری همچون جانی بلیندا (Johnny Belinda)، که اسکار جین وایمن را رقم زد و فیلمهای رده ب مهجورتری همانند هتک حرمت (Outrage)، ساختهی یکی از نخستین فیلمسازان زن هالیوود، فیلمسازی که در حقیقت ستاره نیز بود: آیدا لوپینو. هتک حرمتِ لوپینو شاید اولین فیلم هالیوود بود که به صورت جدی به مسئلهی تجاوز میپرداخت. زن جوانی در راه خانه اش مورد تعدی قرار میگیرد و پس از این ما شاهد تراما و ترسهای حاصل از آن رویداد هستیم. فیلم بهصورت رئالیستی با کمک نگاه تیز کارگردان نشان میدهد که چنین اتفاقی با زندگی زنی جوان در آستانهی ازدواج چه خواهد کرد. فیلم پر است از چیزهایی که سالها بعد در فیلمهای اینچنینی تکرار شد: مردانگی مخرب، پارانویا و مقصرقراردادن قربانی. هتک حرمت در واقع ادامهی مسیری بود که جانی بلیندا آغاز کرده بود: بهت و حیرت همراه با زجر از تجاوز. در جانی بلیندا مسئلهی نهفته سنت سلطهگرفته بر شخصیت است، و همین باعث میشود تا ترس از واگو کردن اتفاق هراسناک را او را سرکوب کند.
در این میان فیلم متهم (The Accused)، ساختهی ویلیام دیترله نیز شایان ذکر است. داستان پروفسور روانشناسی که برای جلوگیری از تعرض جنسی بصورت تصادفی فرد را به قتل میرساند. فیلم دیترله که در 1949 ساخته شده بود جزو آن دسته از فیلمهایی بود خارج از چارچوبهای قوانین کمپانیها ساخته میشد. همچون هتک حرمت و جانی بلیندا در اینجا با نمونهی دیگری از نحوهی برخورد با شرایط پس از انجام هتاکی هستیم.
در همین سالها سینمای ژاپن دو فیلم بزرگ ساخت که در هر کدام بهطریقی این مسئله حضور داشت: یکی راشامونِ کوروساوا و دیگری اوگتسو، ساختهی کنجی میزوگوچی. در طول زمانی که سینما حیات داشته، ژاپن نسبت به فرهنگهای دیگر کاوشی ژرفتر و پرشمار بر روی تعرض جنسی انجام داده است، همانطور که بعدها در دهه هفتاد با وفور فیلمهای اکسپلوتیشن شمار زیادی از اینگونه داستانها را شاهد هستیم. این البته تنها به سینما محدود نشد و در ادبیات و حوزههای دیگر هنر ژاپنی دیده میشود. در پایان دهه پنجاه با نمونههای گوناگونی از نمایش تعرض جنسی و تجاوز در فیلمهایی هالیوودی روبرو هستیم. در سنگ گور نوآر ولز، نشانی از شر (Touch Of Evil )، با یکی از عجیبوغریبترین سکانسهای اینچنینی روبرو هستیم. در پیتن پلیس (Peyton Place)، که اقتباسی از رمانی پرفروش بود در قالبی ملودرام آن را میبینیم، در وایکینگها (Vikings) در بستری اکشن و در آخر با تشریح یک قتل (Anatomy Of A Murder) به اثری شگرف و تاملبرانگیز در این زمینه میرسیم. فیلم اتو پرمینگر، با بازی جیمی استورات و بن گازارای جوان، داستان را از جنبهی قانونی آن در دادگاه دنبال میکند. فیلم که در 1959 ساخته شد یکی از نخستین فیلم های مدرن هالیوودی بود. پرمینگر باری دیگر در راه خطر (In Harm’s Way) به این موضوع باز میگردد.
با شروع دهه شصت اینگمار برگمان چشمهی باکره (The Virgin Spring) را ساخت. داستان فیلم که در دوران قرون وسطی میگذرد سرگذشت دختری را دنبال میکرد که پس از تعدی و کشتهشدناش، شاهد انتقام او از سوی خانوادهاش هستیم. فیلم برگمان البته این خلاصه داستان یک خطی را دستمایه قرار داد تا به زیست و منش مردمان و مذهب در دوران پیشین بپردازد. فیلم اما باعث شروع یک زیرژانر در اینگونه از فیلمها شد؛ فیلمهایی که به «تجاوز و انتقام» مشهور شدند. در حقیقت بخش عمدهای از فیلمهای انتقامی که پس از چشمهی باکره ساخته شدند تم تجاوز را در خود دارند. از آرزوی مرگ (Death Wish ) تا بیل را بکش، عمدهی فرهنگ سینمایی جریان اصلی را این فیلمها به خود گرفتهاند. چشمهی باکره البته در یک دهه بعد در آمریکا بازسازی شد. تحت عنوان آخرین خانهی سمت چپ ( Last House On The Left) به کارگردانی وس کریون. فیلم که بههمراه کشتار ارهبرقی تگزاس از نخستین آثار سینمای وحشت نوین در دهه هفتاد بود با امروزی کردن داستان و تغییر والدین از ارتدوکسهای مذهبی به روشنفکران طبقه متوسط بار اخلاقی ژرفی در فیلم تزریق کرد. فیلم کریون بهراستی خوانشی شگرف و دقیق از جامعهی آمریکا در دهههفتاد است.
آخرین خانهی سمت چپ یکشبه خود بدل به یک ژانر شد و تقلیدهای بیشماری را در پی داشت، فیلمهایی همچون بر روی قبت تف میکنم (I Spit On Your Grave) و خانهای در لبهی پارک (House on the Edge of the Park) ساختهی روگرو دئوداتو. داستانهای زیادی با مضمون انتقام پدر از دختر قربانیاش یا مرد از همسرش تم اصلی این فیلمها بودند. یکی دیگر از نمونههای قابل توجه در این دوران فیلم تندر غلتان (Rolling Thunder) ساختهی جان فلین با فیلمنامهی پل شریدر است. این فیلم نمونهی پیشرفتهتری از سری فیلمهای انتقامی بود. در اینجا دیگر فقط اطرافیان فرد مورد تهاجم قرار نگرفتهاند بلکه خود او نیز قربانیست و حالا باید انتقام بگیرد. و این راه را برای یکی دیگر از شاخههای این زیرژانر باز کرد. فیلمهایی که زنان خود دست به تسویهحساب میزنند. که تا به امروز (در فیلمی فرانسه مانند انتقام / Revenge محصول 2017) ادامه دارد. یکی از فیگورهای مهم زن انتقامجو در فیلم تریلر: تصویر بیرحم (Thriller: A Cruel Picture) قابل مشاهده است. فیلم که از آثار محبوب تارانتینو است و توسط او بارها پخش شده است، همچون فیلم های دیگر این دسته با علت تجاوز و سپس پیامدهای آن جلو میبرد. اما تریلر در نمایش خشونت و بیپردگی هیچ محدودیتی القا نمی کند. این تم قربانی که گویی از گور بیرون آمده تا عدالت را به جایگاه خود برگرداند در دهه هفتاد سینمای ژاپن بخش مهمی از فیلمها را به خود اختصاص داده است. مشهورترین آنها Lady Snowblood ساختهی توشیا فوجیتا است که بیشترین الهام را برای تارانتینو در ساخت بیل را بکش داشته است. فیلم فوجیتا متشکل از اپیزودهای انتقام زن از آدمهایی است که به او ستم کردهاند. تمی که شاید پیشتر تروفو در عروس سیاهپوش (Bride Wore Black) با بازی ژان مورو اجرا کرده بود – البته به سبک و سیاق هیچکاک. هیچکاک تجاوز را دستمایهٔ تمام علت کارهایی که شخصیت زن فیلمش در مارنی (Marnie) میکند قرار میدهد. بهدلیل ترامایی که برای مارنی شکل گرفته او نمیتواند با هیچ مردی ارتباط برقرار کند و همین باعث میشود تا میل خود را جوری دیگر بروز دهد. برگمان نیز در همان سالهای دهه هفتاد در چهره به چهره (Face to Face) دوباره در قالبی امروزی به مسئلهی تجاوز در یکی از تکاندهندهترین نمونههایش بازمیگردد. در فرانسه نیز پولانسکی تجاوز را دستمایهی بهجنون کشیدهشدن زن در انزجار (Repulsion) قرار میدهد و سام پکینپا در سگهای پوشالی (Straw Dogs) موفق میشود یکی از عجیب و غریبترین نگرشهای پیچیده و پر لایه به این مبحث را خلق کند. فیلم چنان بیپرده بود که همان دم توسط استودیو دستور داد تا دوباره تدوین شود.
گسترش ساخت فیلمهای رادیکال و بیپرده در دهه هفتاد آمریکا موجب شد تا با نمونههای رئالیستی و خیابانیتر آن در نمونههای فرد در مکانی ناشناخته مواجه شویم. یکی از اولین نمونههای آن در دهه هفتاد فیلم کابوی نیمهشب (Midnight Cowboy) و مترسک (Scarecrow) ساختهی جری شاتزبرگ است. فیلم بهجای تمرکز بر نمایش تجاوز عواقب آن را برروی شخصیت لایونل (با بازی آل پاچینو) نشان میدهد. در نجات (Deliverance)، جان بورمن یک نمونهی تمام عیار از فیلم دهههفتادی را رو میکند: از آن دسته از فیلمهایی که جز در دهه هفتاد ساختش محال بود. نجات، داستان تقابل انسان امروزی و طبیعت مردان شهرنشینی را روایت میکند که به دل کوه و جنگل میزنند و در آنجا با هرچه ممکن است تهدیدشان کند روبرو میشوند. سکانس تجاوز به مرد در نجات یکی از بحثبرانگیزترین سویههای فیلم شد، از آنجا که ما اینجا برخلاف همیشه بهجای زنان در خطر تعرض حالا با مردان بالغ و بزرگسالی طرفیم که هرچیز عادیای را ترسناک جلوه میدهد. فیلم تاثیر بزرگی بر گاسپار نوئه داشت و همینطور بر تارانتینو در پالپ فیکشن.
پس از دهه هفتاد فیلمهای ایندسته بیشتر جنبهی درام به خود گرفتند و بیشتر از پیش نگاه حمایت از زنان را در خود داشتند. در متهم (1988) با اقتباسی امروزی از همان داستان فیلم دیترله مواجهیم. در اینجا سارا (با بازی جودی فاستر) در یک بار توسط سه نفر مورد تجاوز قرار میگیرد و در ادامه ما روند پیگیری آن و اتهام او را در دادگاه میبینیم. فیلم یکی از برجستهترین آثار فمینیستی در دهه هشتاد بود و نقطه عطفی در کارنامهی فاستر برای ورود به ایفای نقشهای جدیتر، همچنین اسکار نقش فرعی را برای او رقم زد. متهم راه را برای فیلمهای درام دادگاهی که بر روی متهمان تجاوز تمرکز میکرد باز کرد، فیلمهایی که اغلب اقتباس از نویسندگانی چون جان گریشام بودند؛ همچون خوابآلودها (Sleepers) و زمانی برای کشتن (A Time To Kill)، هردو به سال 1996.
یکی از آثار قابل توجه که تجاوز را مسئلهی اصلی داستان فیلم خود میکند خانم 45 (Ms. 45) ساختهی ابل فررا است. فیلم که تماما از دید شخصیت اول زن روایت میشود، داستان تعدی به او را با جزئیات بررسی میکند. پس از اعمال این رخداد او هر مردی را که میبیند به قتل میرساند. فیلم جزو آثار اولیهی دهه هشتاد بود که انرژی مخوفی را با خود داشت. در سکانس پایانی مهمانی هالووین دختر در لباس راهبهها به مهمانان یورش میبرد. فیلم فررا گرچه پس از فضای باز دهه هفتاد ساخته شده بود اما برای زمان خودش بسیار روبهجلو بود. فیلم بهجای آنکه سعی داشته باشد تا شخصیت خود را در زیر تعریف خاصی ببرد یا او را پشت شعارهای ظاهرپسند پنهان کند بدون ذرهای اغراق و خودسانسوری داستان هولناک تجاوز و پیامدهای آن را از دید قربانی تعریف میکند.
در روزی روزگاری در آمریکا (One Upon A Time In America) سرجیو لئونه نگرش متفاوتی به این مسئله میکند و همین نگرش یکی از عجیبترین سکانسهای معاشقه یکطرفه را آفریده است. در فیلم شخصیت نودلز که بارها عشق خود را به دبورا اعلان میکند و هربار با دست رد مواجه میشود وقتی تمام راهها را بهروی بروز عشقش بسته میبیند به اجبار با او به معاشقه میپردازد.
رفتهرفته خشونت بیپروا و البته روانیتر میشود. در هنری شمایل یک قاتل زنجیرهای (Henry A Portrait Of A Serial Killer)، ما با جزئیات تجاوز قاتل زنجیرهای از طریق دوربین ویدئویی که خریده صحنه به صحنه همراه هستیم. هنری که بهدلیل نفرت از مادرش قربانیانش زنها هستند بدون رحم کار خود را میکند و یکی از هولناکترین شمایلهای قاتل سریالی در سینما را میسازد. در ضایعات جنگِ (Casualties of War) دیپالما، حادثه تعرض به دختر ویتنامی و در ادامه افشای آن بستر اصلی فیلم دیپالما میشود. در اینجا کارگردان با قرار دادن شخصیتهای متجاوز در قالب سربازان جوانی که به ویتنام اعزام شدهاند در کنار فرماندههای آنان که افرادی از نسل قدیم هستند و گزارش تجاوز و قتل دختر در این میان یکی از بهترین فیلمهای ضدجنگ را میآفریند.
تلما و لوییز (Thelma & Louise) اثر پیشتازی در همان سالهای آغازین دهه نود است. داستان دو زن که برای فرار از تعرض دست به قتل میزنند و سپس توسط پلیس دنبال میشوند. فیلم بشدت تاثیرگذار اسکات از مهمترین آثار فمینیستی زمانش شد و با گذر سالها از ساخت آن هنوز تاثیر آن کمرنگ نشده است. در اینجا با قراردادن یک زن سرسخت (با بازی سوزانساراندون) در منار زنی احساساتی و رمانتیک (با بازی جینادیویس) که همین کار دستش میدهد، ما با نوع تازهای از فیلمهای زنان در میان خطر مردان شهوتران روبرو شدیم.
در تنگهی وحشتِ (Cape Fear) اسکورسیزی محاکمهی موکل به دلیل تجاوز وکیل را سالها بعد در دامهای مرگبار انتقام موکل میاندازد و به گمان او وقت تقاص پس دادن اوست. در توئین پیکس: آتش با من گام بردار (Twin Peaks: Fire Walk With Me) ساختهی دیوید لینچ یکی از ترسناکترین سویههای تجاوز و در ادامه عواقب آن را میبینیم، چیزی که تنها از پس لینچ بر میآید. در ستوان بد (Bad Lieutenant) تجاوز گروهی بزهکارانی به راهبهای در محراب کلیسا دستمایهای برای توبهی پلیس کثیف و آمرزش او میشود. در افشاگری (Disclosure)، مسئلهی تعرض در محیط کار از طرف مردانهاش بررسی میشود و در دوشیزه و مرگ (Death and A Maiden) یکی از عمیقترین روابط قربانی و متجاوز و بخشیدن او نمایش داده میشود. دوشیزه و مرگ ساختهی پولانسکی داستان زنی را روایت میکند که پس از سالها به شکنجهگر/متجاوز خود در زندان برمیخورد. فیلم همچون برخی دیگر از آثار مولف پشت آن به پیروی از هیچکاک تنها با سه کاراکتر در یک لوکیشن ساخته شده و همین شرایط را مهیا کرده تا بستری باشد برای اعمال نظریههایی در خصوص تجاوز، اعتراف به عمل غیرانسانی و سپس بخشیدن آن. درحقیقت در طول فیلم، تنها چیزی که زن میخواهد شنیدن اعتراف به انجام این کار از سوی مرد است و در پایان نیز میبینیم که با اقرار به اعتراف او را میبخشد. یکی از انسانیترین فیلمها در خصوص یکی از هولناکترین فجایع انسانی.
در اواخر دهه نود گاسپار نوئه اولین فیلم خود را میسازد: من علیه همه، یا من تنها ایستادهام (I stand Alone). در آغاز فیلم با توجه به اطلاعاتی که به ما داده شده پی میبریم که شحصیت اصلی به دلیل کشتن فردی که گمان میبرده به دخترش هتاکی کرده در زندان است. نوئه چندسال بعد با ساخت برگشتناپذیر دوباره در قالبی تراژیکتر مفصل به این موضوع میپردازد. با نمایش کامل جز به جز صحنه تعدی به زن در برگشتناپذیر نه تنها یکی از غیرقابلتحمل ترین سکانسهای تاریخ سینما را رقم میزند بلکه با بیپروایی که نشان داد موفق شد تا حدی عمق فاجعه را به ما نشان دهد، اینکه مسئلهی تجاوز چیزی عادی یا راحتالحلقوم نیست که بتوان سرسری از آن گذشت.
تصویر تجاوز در سینما همان طور که مرور کردیم به صورتهای متنوعی نمود پیدا کرده است. چه در قالبی رئالیستی و چه در ژانرهای مختلف سینمایی. اما همه هرقدر هم از زوایای مختلف آن را نشان داده باشند شاید هیچگاه نتوان به کنه آن پی ببرند، از آنجا که بحرانی که اتفاق میافتد چنان اسفبار و غیرقابل تحمل است که در هیچ منطقی نمیگنجد و درآخر برای ما غیرقابل تصور میکند. پس شاید هیچگاه جز تصویرهای واقعی که به بیرون درز پیدا میکند خلق چنین تصویری غیرممکن باشد.