فیلم «مخمصه» یک نئونوآر درخشان بر محور مواجهۀ کلاسیک یک خلافکار و مأمور قانون است که با بازنمایی واقعیتِ مستند و رویکردی مدرن به مقولۀ انسان، فراتر از یک درام جنایی یا سرقت و تعقیب و گریز، بدل به اثری چندلایه با مایههای روانشناختی میشود که همچنان پس از سی سال مخاطبش را رها نمیکند.
مایکل مان؛ نویسنده، کارگردان و تهیهکنندۀ آمریکایی، پنجمین فیلم خود را بعد از آثاری همچون «سارق»، «شکارچی انسان» و «آخرین موهیکان»، سال ۱۹۹۵ بر اساس فیلمنامهای از خودش با الهام از تجربیات دوست کارآگاهش، چاک آدامسون ساخت که نوعی ادای دین به او بود.
پیشتر نیز این تعامل و همکاری در فیلم «سارق» و نمایش «داستان پلیسی/ جنایی»منجر به خلق درامهایی مبتنی بر جزئیات واقعی از روابط، مسائل و مناسبات درونی نیروهای پلیس و بهخصوص ارزشگذاری به تحقیقات میدانی برای خلق درام های پلیسی تأثیرگذار شده بود.
دغدغهمندی که میتوان ردپای آن را در تجربههای قبلی مایکل مان همچون فیلم تلویزیونی «جریکو مایل» هم دنبال کرد که سال ۱۹۷۹ جایزۀ امی بهترین فیلم و بهترین کارگردانی تلویزیون را کسب کرد.
«مخمصه» بر محور درامی جزئینگرانه از روابط دو قطب تعیینکننده فیلمهای جنایی/ پلیسی پیش میرود؛ دزدان/ سارقان و پلیسها/ مأموران قانون و این رویکرد را با ظرافت در همۀ ابعاد پیش میبرد. از طراحی شخصیتهای اصلی و کاراکترهای پیرامونی تا خطوط فرعی مویرگی منتهی به خط اصلی در هر دو سو و نهایتاً رویارویی که به نماینده استراتژیک هر دو سویه، فرصت افشا و فرافکنی در موضعی برابر میدهد.
این مهم حاصل نمیشد مگر از بسط ایده خلاقانۀ انتخاب دو قطب مهم بازیگری آن دوره و همۀ دوران، در مقابل هم که فراتر از نمادینه کردن این مواجهه در جهان درام، تداعیکنندۀ مواجهه دو سبک بازیگری و قدرتنمایی مهارت، هنر و توانمندی بلامنازع آنها است.
رابرت دنیرو و آل پاچینو با اینکه در «پدرخوانده ۲» حضوری مشترک داشتند، اما تقدم و تأخرِ زمانیِ درام کاراکتری که ایفا میکردند (دنیرو در نقش جوانی ویتو کورلئونه و پاچینو در نقش مایکل پسر دون کورلئونه بهعنوان جانشین او) باعث شد رویارویی این دو قطب بازیگری در یک قاب ثبت نشود.
به همین واسطه در «مخمصه»، سکانس ملاقات دنیرو و پاچینو در رستوران، ورای جایگاهی که در هستۀ ملتهب درام دارد؛ با تکیه بر این زیرمتن، اهمیتی فراتر به درازای تاریخ سینما مییابد. کدام مخاطبی است که هنگام تماشای چندبارۀ این سکانس نمادین، با هجوم این نمادها و ارجاعات درونی و بیرونی مواجه نشود!
رویارویی یک سارق کارکشته و یک کارآگاه باتجربه، آیینهای است از مواجهۀ دو سبک بازیگری؛ متد بازیگری درونگرای دنیرو با شیوۀ بازی برونگرای پاچینو. سکانسی بهمثابۀ یک کلاس بازیگری که بداهه و تنها در یک برداشت با دو دوربین ثبت شد و قرار بود نخستین برداشت تمرینی آنها باشد، اما تبدیل به گُلِ فیلم شد.
یک چنین مؤلفههایی است که این فیلم را از پسِ گذر سی سال و قطعاً فراتر از آن، تبدیل به اثری کالت و نمونهوار در خاطره نسلها کرده است. البته که «مخمصه» انباشته از گسترهای از چنین ویژگیهای منحصربهفرد است که یک نمونۀ آن مربوط به سال ۲۰۰۲ است؛ وقتی صحنۀ تیراندازی معروف فیلم به تفنگداران دریایی نشان داده شد تا در مورد نحوه صحیح عقبنشینی حین تیراندازی و قرار گرفتن زیر رگبار گلوله آموزش ببینند!
«مخمصه» بر محور عملیات سرقت یک خلافکار کارکشته؛ نیل مک کالی (رابرت دنیرو) و گروهش و تعقیب او از سوی کارآگاه باتجربۀ پلیس؛ وینسنت هانا (آل پاچینو) حرکت میکند. بستری از اکشن، تعقیب و گریز، کشتار، انتقام، خیانت، تیراندازی و مجموعهای از روابط تودرتوی دو قطب خلافکار و پلیس که به لایههای زیرین هر دو طرف نقب میزند و آنها را بهمثابۀ انسانهایی که اصول و چارچوبها و خط قرمزهای خاص خود را دارند، مورد آسیبشناسی قرار میدهد.
فیلمی که موفق میشود از عبارت (انسان) در مفهوم عام آن فراتر رفته و کاراکترها را ورای قطببندیهای تیپیکال، بهواسطۀ ضعفها، زخمها، امتیازها و ویژگیهایشان به تصویر بکشد. رسیدن به چنین امر خطیری آن هم بر بستر فیلمی سهساعته که نقشههای دزدی، عملیات سرقت، تعلیق، فرار و کاراکترهای متعدد پیرامونی را دنبال میکند، جز با نگاهی موشکافانه به فیلمنامهای ریزبافت که فراتر از الگوهای کلاسیک انسان را در جایگاه خود ارزشگذاری میکند، ممکن نیست.
این یکی از ویژگیهای بارز نئونوآر است که با ظرافت مرز و خطکشیهای بین خوب و بد، درست و غلط و… را محو کرده و خوانشی متمایز و متأثر از موقعیت دراماتیک از انسانهای گرفتار و کنش و واکنشهای آنها ارائه میدهد و در یاد ماندنی میشود.
به همین واسطه است که کارآگاه هوشمند و باتجربۀ پلیس واجد رفتارهای انفجاری، هیستریک و فرافکنیهای غافلگیرکننده است که او را با ضعف پنهان شخصیتی همچون اعتیاد به مواد مخدر (هرچند به تصویر درنمیآید) رنگامیزی میکند. همچنانکه زندگی خانوادگی فروپاشیدهای دارد و در آستانۀ جدایی دیگری در زندگی شخصی است.
سارق کارکشته و چارچوبمندِ ماجرا نیز تابع اصول اخلاقی و مراتبی است که او را از تیپیکال این نقش جدا کرده و تئوریهای او را همچون معدود لبخندهایش؛ معنادار و تغییراتی شخصیتیاش را از جنس انسانی جلوه میدهد.
نمونۀ برجستۀ آن هم تئوریای است که برای جنس زندگی، روابط، کار و موفقیت خود دارد. نیل معتقد است (وقتی میبینی وضعیت ناجور شده و ممکنه به خطر بیفتی، باید این توانایی رو داشته باشی که در عرض ۳۰ ثانیه از همهچی بگذری و از مهلکه فرار کنی!)
سنتز این تئوری با ظرافت در دقایق پایانی و تعقیبوگریز نهایی فیلم قابل ردیابی و حتی پیشگویی فینال است؛ وقتی نیل بعد از قتل وینگرو در هتل، به سوی ایدی، عشق تازه یافته که در ماشین انتظارش را میکشد میرود، اما در همان هنگام هانا را از دور در تعقیب خود میبیند. از لحظهای که او هانا را میبیند تا اینکه تصمیم بگیرد از زن دور شود، بیست ثانیه طول میکشد و هنگامی که از ایدی دور شده و فرار می کند؛ چهل ثانیه گذشته! نیل از اصل سی ثانیهایِ خود تخطی کرده و این آغازی است برای پایان او و هشدار برای مرگی که انتظارش را میکشد.
مطالب پیشین: