فیلم «مالنا» یک درام تاریخی- سیاسی بر بستری نوستالژیک است که عشق و زن را محملی برای دراماتیزه کردن تراژدی مسخ انسان توسط ایدئولوژی، سنت و سیاست قرار میدهد. تراژدیای که بدن زن را بهمثابۀ مام وطن در تاراج جنگ بهانۀ عیارسنجی عشق قرار میدهد، معصومیتی که به یغما میرود اما دلیل راه میشود، برای یادآوری تاریخ و آنچه بر او/ آن رفت!
جوزپه تورناتوره، فیلمساز صاحب سبک ایتالیایی پس از فعالیتهای تئاتری و ساخت مستندهای تحسین شده، اولین گام خود را در حیطۀ سینمای داستانی سال ۱۹۸۴ با همکاری در نگارش فیلمنامه و تهیهکنندگی فیلم «صد روز در پالرمو» جوزپه فررا برداشت که به زندگی یکی از چهرههای برجستۀ مبارزه با مافیا در دهۀ هفتاد میپرداخت.
در همین راستا دو سال بعد اولین فیلمش؛ «پروفسور» را بر اساس رمان جوزپه ماراتزو ساخت که به زندگی رئیس مافیای کامورا (یکی از قدرتمندترین گروههای مافیای ایتالیا در ناحیه کامپانیا) میپرداخت و جایزه بهترین کارگردان تازهکار را از جوایز دیوید دوناتلو کسب کرد.
تورناتوره سال ۱۹۸۸ مهمترین فیلم کارنامهاش، «سینما پارادیزو» را بر بستری از خاطرات شخصی- نسلی ساخت که نوستالژی سینما را با عشق درآمیخته و بدل به حدیث نفسی به گستره ایتالیا کرد و موسیقی ماندگار انیو موریکونه آن را غنا بخشید.
فیلمی که او را تبدیل به فیلمسازی جهانی و سینمای ایتالیا را بیشازپیش در نگاه جهانیان نشانهگذاری کرد. دریافت اسکار بهترین فیلم غیر انگلیسی زبان و جایزه بزرگ هیئتداوران جشنواره کن از جمله موفقیتهای این اثر است.
دوازده سال بعد تورناتوره در روند ساخت فیلمهایش، نقطۀ اوج دیگری را ثبت کند که ملهم از مؤلفههای آشنای سینمای او بود، عشق، سینما، جنگ، سیاست، ناکامی و نگاه نوستالژیک به بلوغ و دوران نوجوانی.
«مالنا» سال دوهزار بر اساس داستانی از لوچانو وینچنزونی به نویسندگی و کارگردانی تورناتوره با موسیقی انیو موریکونه شکل گرفت. فیلمی که نامزد اسکار بهترین فیلمبرداری و بهترین موسیقی و همچنین بدل به نقطهعطفی در کارنامۀ بازیگر محوری، مونیکا بلوچی در نقش مالنا اسکوردیا شد.
همانطور که اشاره شد تورناتوره در این فیلم نقد سیاسی- اجتماعی- ایدئولوژیک خود به ساختار قدرت و حکومت ایتالیا به وقت جنگ جهانی دوم و تلاقی فاشیسم و نازیسم را در درام خطیِ زندگی زنی به نام مالنا از نگاه یک عاشق نوجوان در شهر کوچک کاستلکوتو (حوالی جزیره سیسیل) ثبت میکند.
فیلم با روایت رناتو آموروسو (جوزپه سولفارو) از دهم ژوئن ۱۹۴۰ آغاز میشود، روزی که نقطۀ تلاقی سه رویداد مهم در زندگی او است: خرید دوچرخه، اعلام ورود ایتالیا به جنگ جهانی دوم و عشق در نگاه اول به مالنا.
بر همین محور، تورناتوره قصه خود را از شخصیترین تجربۀ کاراکترها تا عمومیترین رویداد اجتماعی بر مدار رناتو، مالنا و جامعه ایتالیا به شکلی ظریف و تنگاتنگ پیش میبرد. به گونهای که نمیتوان این سویهها را مجزا یا از هم تفکیک کرد، چراکه پیشبرد هر یک متأثر از پتانسیل دیگری و در یک کلام درام بر هم افزایی و سنتز آنها استوار است.
درامی چندلایه که در عین روایتی خطی و تاریخنگارانه از شخصیتهای محوری برآمده از دل جامعه ایتالیا، رویکردی تمثیلی هم به کاراکترها دارد و آنها را در میان عشق و مرگ و خشونت به بلندای تاریخ شاهد میگیرد.
مالنا نمادی است از زیبایی و معصومیت زنانه که مورد طمع و حسادت جامعهای قرار میگیرد که توان درک یا رقابت با هر پدیدهای را نداشته باشد، آن را از ریشه میزند. به همین واسطه حلقۀ محاصره در مراحل مختلف زندگی این زن (زن متأهل تنها/ زن بیوه تنها/ زن فاحشه تنها) به گونهای بر او تنگ میشود که چارهای جز سقوط در دامی که برایش پهن شده، نداشته باشد.
همانگونه که دین، سنت و غریزه از مالنا میخواهند، زنِ زیبایِ تنها، محکوم است: محکوم به فراموشی، طرد، حذف و فنا. این همان سرنوشتی است که به نوعی فاشیسمِ تسلیم شده به نازیسم برای ایتالیا به ارمغان آورد، جامعهای سقوط کرده بدون حافظۀ تاریخی که بعد از جنگ، فراموشی را پله ترقی کرد تا دوباره احیا شود بدون آنکه به آنچه زیر گامهایش له کرده بود، وقعی بنهد.
اینجاست که تورناتوره رئالیسم و نوستالژی را با ظرافت به هم گره زده و از سنتز آنها به درامی چندلایه بر بستری از تاریخ و عشق و سیاست میرسد که قبلتر در «سینما پارادیزو» به شکلی دیگر موفق به انجامش شده بود.
روایت تراژیک زندگی مالنا در نگاه رناتو از آنجا اهمیت نقل پیدا میکند که راوی، این پسر نوجوان، عشق سودازده را محملی برای نگاه انسانی به زن قرار میدهد تا شاهدی بر حاکمیت جبر در شخصیترین لحظات زندگی او باشد.
عشقی برآمده از غریزه که با عبوراز فیلتر فطرت پاک انسانی، رناتو را به مواجهه با خیال مالنا در عالم سینما وامیدارد تا با گذر از شهوت جنسی، زن را بر بستر شرایط همچون یک انسان به نظاره بنشیند، خیانت و بیوفایی معشوق را بر او ببخشاید و ناکامی در عشق را هضم کند. پسرکی که با نوشتن نامه به شوهر بازگشته از جنگ مالنا، او را تطهیر میکند تا وجدان بیدار نسل خود باشد.
این پروسه بلوغ آنچنان قوامی به این شاهد خاموش میدهد که او را بر صدر عاشقان سینه چاک مالنا مینشاند تا در انتها بالاخره کلامی با معشوق رد و بدل کند: پسرک میوههای رها شده از دست مالنا را جمع و رودررو برایش آرزوی موفقیت میکند.
در پایان این منولوگ نمونهوار رناتو است که به بلوغ او در روند عشقی ناکام صحه میگذارد:
(زمان گذشت و من زنهای بسیاری را دوست داشتم. وقتی آنها را در آغوش میگرفتم، از من میپرسیدند: آیا آنها را فراموش نخواهم کرد؟ میگفتم: آری، فراموش خواهم کرد. اما تنها کسی که هیچوقت او را فراموش نخواهم کرد، کسی بود که هرگز نپرسید!)
مطالب پیشین: