از آغاز تاریخ، تصویر بدن انسان همیشه جایی در دل هنر داشته، حضوری ماندگار و پر رمزوراز. برهنگی، نه صرفاً نمایش جسم عریان، که آیینهای است برای اندیشه، برای میل، برای آزادی. زن برهنه در نقاشی، گاهی تجسم رویاست، گاهی شور زندگی، و گاه اعتراضی خاموش. از ونوس اغواگر اربینو تا اودالیسکهای شهوانی انگرس، بدن برهنۀ زن در هنر، همواره الهامبخش بوده، گاه مسحور کرده، گاه خشم برانگیخته.

تیسین، استاد بیرقیب نمایش زنان برهنه، در «ونوس اربینو» (تصویربالا) چنان شور و زیباییای آفریده که نگاه هر بینندهای را مسحور میکند. زن تابلوی او نهفقط در بستر، که در چشمها آرمیده، در نرمی خطوط تنش، در نور ملایمی که پوستش را لمس میکند، نوعی جادو هست. در این اثر بهغایت زیبا، چیزی الهی وجود دارد. این ونوس فقط یک الهه نیست؛ حضورش واقعی، نزدیک و ملموس است. گویی خود زندگی در لطافت تنش جریان دارد. بعضیها معنای عمیق را در هنر مذهبی یا مفهومی میجویند، اما برای برخی، شکوه و تأثیرگذارترین لحظۀ هنر، شاید در منحنی سادهای از سینههای این ونوس نهفته باشد، انسانی زیبا و بینهایت صادق.

تابلوی «کنیز زیبا» (تصویر بالا)، آفرینشیست از دل خیال و فرم. اینگرس، نقاش نئوکلاسیک با چیرهدستی تمام، پیکری را بر بوم نشانده که همزمان هم چون تندیسی استوار است و هم چون رویایی لغزان. در این تابلو، بدن کشیده و نرم زن همچون مرمری گرم، میان پارچههای درهم و بافتهای شرقی میدرخشد. خطوطش شناورند، منحنیها رام شدهاند، و نگاهش، آرام و معماگونه، گویی هم تسلیم است و هم حاکم. اینگرس، با بیرحمی هنرمندانهاش، کنیز را با خطوطی خیالی و پوستی همچون موم، آنچنان ترسیم میکند که حتی واقعیتر از عکس بهنظر میرسد. در این اثر، اخلاق کنار رفته است و تنها شور باقی مانده. تابلویی که نه سرزنش میکند، نه پنهان میسازد، فقط میخواهد خیرهات کند و در لذت بیدلیل غرقت سازد.

در اوایل قرن بیستم، این تابلوی پرشکوه از برهنگی زنانه، تحت عنوان «آینۀ ونوس» (تصویر بالا) توسط یکی از فمنیستهای موج اول مورد حمله قرار گرفت و بارها با چاقو پاره شد. اما اگر دوباره با دقت به نقاشی ولاسکز نگاه کنیم، درمییابیم که خودِ اثر، نقدی است بر نگاه خیره و شهوتزدهای که چنین آثاری را مصرف میکند.
بدنی لطیف و اغواگر در میان پارچههای نقرهای و سرخ پهن شده، اما چشمهای زن درون آینه خیره است، و این آینه را خدای عشق جسمانی، کوپید، نگه داشته. تصویر او در آینه محو است، نگران درخود فرو رفته. ولاسکز ما را مجبور میکند بپرسیم: زن به چه فکر میکند؟ در این تعلیق میان تن و روان، بین زیبایی عیان و درون پنهان، نقاشی به چیزی فراتر از زیبایی جسمانی بدل میشود، به عریانیای پر از اندیشه، پر از پرسش.
مطالب پیشین:
تاب بازی اثر ژان اونوره فراگونار
ونوس و مارس اثر ساندرو بوتیچلی
این یک نقاشی نیست! اثر رنه مارگریت