برهان قربانی فیلمساز آلمانی افغانتبار که با فیلم دیدنیاش به نام «برلین، الکساندر پلاتز» در بخش مسابقه هفتادمین دوره جشنواره برلین، چشمها را خیره کرده بود، در تازهترین اثرش با نام «هیچ حیوانی این چنین درنده نیست» (No Beast. So Fierce) که در بخش ویژه جشنواره برلین امسال به نمایش درآمد، جهان دیوانهوار دیگری خلق میکند که به قدرت فیلم قبلی نیست، اما کماکان از فیلمساز متفاوتی حکایت دارد که از فیلمسازی به شکل معمول و مرسوم گریزان است و بیشتر سعی دارد دنیای متفاوتی خلق کند که در نهایت شبیه به هیچ فیلمساز دیگری نیست.
هیچ حیوانی این چنین درنده نیست، ریچارد سوم شکسپیر را به امروز برلین میآورد و بار دیگر برلین به عنوان یک کلانشهر پیچیده و دراندشت به عنوان یکی از شخصیتهای اصلی فیلم در بخش اول آن رخ مینمایاند، جایی که داستان تاج و تخت شکسپیر جایش را به قدرتنمایی دو خانواده مهاجر که مافیای برلین را در اختیار قرار دارند میدهد و این تنش ترسناک از همان لحظههای آبتدای فیلم تا انتها ادامه دارد و فضایی بسیار خشن و هولناک را با تماشاگر قسمت میکند.
فیلم با قتل و کشتار بین دو خانواده آغاز میشود و پس از آن با روابط بسیار پیچیده دو برادر و خواهر آنها به نام رشیدا روبرو هستیم که در یک مهمانی با دوربینی که در بین شخصیتها میلولد، به تصویر کشیده میشود و حکایت از تنشی ترسناکتر از پیش دارد: این که رشیدا میخواهد قدرت را از برادر بزرگترش تصاحب کند و در واقع تنش بین اعضای این خانواده، خود خشونت بارتر از تنش آنها با خانواده رقیب خواهد بود.
از این جا زنانگی با قدرتطلبی ویژه رشیدا میآمیزد و رفتهرفته به خشونت عیانتری میرسد که در بخش دوم فیلم تمام اثر را تحت تأثیر قرار میدهد.
در واقع فضای رئالیستی بخش اول – در داخل شهر و مکانهای عادی- در بخش دوم به روایتی کاملاً سوررئال بدل میشود که تمام داستان را از فضای شهری معمول به داخل یک قلعه کثیف و هولناک میبرد که با ذات درونی شخصیتهای فیلم بیشتر هماهنگ است. در واقع درونیات رشیدا رفتهرفته جلوه بیرونی مییابد و فضای معمول جایش را به ویرانه درونی آدمهایی میدهد که برای رسیدن به مقصود، از هر ترفندی- حتی برادرکشی- استفاده میکنند تا جلوتر به مرحله هولناکتری میرسد: بچهکشی. رشیدا دستور قتل بچههای برادرش را هم میدهد، چیزی که ندیمه باوفایش هم از آن سر باز میزند و راهش را از او جدا میکند، اما رشیدا با ترفند دیگری به خواستهاش میرسد. به نظر میرسد که فیلمساز قصد نشان دادن کشتن بچهها را ندارد و تنها به روایت آن توسط قاتل برای رشیدا اکتفا خواهد کرد، اما میبینیم که فیلمساز ابایی از نمایش این سبعیت ندارد و باز به آن برمیگردد تا صحنه قتل بچهها را هم به ما نشان دهد (آزارندهترین بخش فیلم که تماشایش را سخت میکند).
فیلمساز با نمایش خشونت مشکلی ندارد، در فیلمی که اساساً درباره خشونت است و او عامدانه میخواهد بخشهای ترسناکی از شخصیتهایش را با تماشاگر قسمت کند. در نتیجه حتی صحنه عشقبازی رشیدا و تمام ماجراهای عاشقانهاش با زنی از خانواده رقیب هم، در تلطیف فیلم نقشی ندارد و بیشتر به کار ماجرای هولناکی میآید که این رابطه رقم خواهد زد. فیلمساز جهنم زنانهای خلق میکند که در آن عشق، سکس و زنانگی (در شکل معمول) معنایی ندارد و در چنین دنیایی- جهانی بدون محبت و عشق زنانه- همانطور که تماشاگر میتواند حدس بزند، عاقبت همه شخصیتها جز به خشونت، تحقیر، درد و رنج و در نهایت مرگ ختم نخواهد شد.
فیلمساز این بار هم استفاده بسیار زیادی از موسیقی میکند، به شکلی که غالب صحنههای فیلم با موسیقی همراهند. همینطور حرکت دوربین که به نوعی به زبان سینمایی فیلمساز بدل شده و همه جا تا جای ممکن از آن سود میجوید؛ حرکتهایی که هم بر تنش صحنه میافزاید و هم با نزدیک شدن به شخصیتها در صحنههای مختلف، به عاملی برای نفوذ به درون متلاطم آنها بدل میشود.