مهسا محبعلی، نویسنده، مترجم و روزنامهنگار ایرانی است که بهخاطر داستانها و روایتهای اجتماعیاش شناخته میشود. او در سال ۱۳۴۱ در تهران متولد شد و فعالیت حرفهای خود را با نوشتن داستان کوتاه آغاز کرد. نخستین مجموعه داستان او بهنام «صدا»، با استقبال منتقدان روبهرو شد و بعدها رمانهای موفقی چون «نفرین خاکستری» و «نگران نباش» را منتشر کرد. آثارش اغلب با نگاهی به مسائل اجتماعی، مسائل زنان و زندگی مدرن شهری نوشته شدهاند.
رمان «نگران نباش» را اگر در بستر زمانی خود بررسی کنیم، رمانی آوانگارد است. شخصیت اصلی رمان، دختری است که از شکل قالبی زن بودن گذر کرده و چه از نظر ظاهری، چه ذهنی و چه ارتباطی شبیه تصویری که پیش از آن ارائه میشد نیست. حتی در بخشی از داستان، توصیفات اروتیکی که از شخصیت «سارا» میکند، به همجنسخواهی او تعبیر میشود.
یکی از مسائل مهمی که در این رمان مطرح میشود و میتوان گفت یکی از درونمایههای اثر است، تفاوت میان دو نسل از ایرانیها است؛ نسلی که در وقوع انقلاب سال ۱۳۵۷ نقش داشتهاند و نسل بعدی آن. اگر به شخصیتهای رمان نگاه کنیم، سه زن، نمایندهی نسل اول هستند؛ شخصیتهای مینو، پروین و آذر. نگاهی به پیشینهای که در روایت برای این شخصیتها ساخته شده بیندازیم:
“مثل گنجشک میان بازوهای بابک میلرزد. باورم نمیشود یکوقتی بهقول خودش چریک بوده و شبنامه پخش میکرده، یا توی کوه و کمر اسلحه دست میگرفته.”
یا در جای دیگری چنین آمده است:
“صدای پروین هرچند کمی خارج، ولی گرم و پرحجم است. فکر کنم اگر پروین و مامان بهجای ملحقشدن به تشکیلات مبارزهی دانشگاه به گروه کُر دانشگاه میپیوستند الان حتماً دو تا خواننده در حد پاوارُتی داشتیم.”
زنان نسل اول داستان، بعد از وقوع انقلاب، وضعیتشان دچار تغییر میشود. در جایی از رمان، نقلی از راوی وجود دارد که این تغییر را روشن میکند:
“تا کی باید جور دیوانگیشان را بکشی؟ اصلاً به من و تو چه که مامانپروینِ تو و مامانمینوی من یک روز همکلاسی و بعد همرزم بودهاند؟ حالا که مینو، چمدان لباسهای شبش را زیر بغل زده و با بابک عزیز دلش در راه کلاردشت است تا توی ایوان رو به دره بنشیند و جیب پولدارها را خالی کند…پروین هم دارد توی خیابانها دنبال آخرین بازماندههای دوران مبارزاتش میگردد…به من و تو چه که آذر زیر آنهمه خاک که معلوم نیست کجاست خوابیده؟ اصلاً چرا من و تو و سارا باید میراثدار اینهمه دیوانگی باشیم؟”
میتوان از عاقبت این سه شخصیت نسل انقلابی چنین نتیجه گرفت که آنها در ابتدا مبارز بودند، سپس سرخورده شده و تغییر کردند و بعد از مبارزه دست کشیدند. مینو از تهران فرار کرده، پروین دیوانه شده و آذر در زندان مرده است.
در مقابل این سه زن، زنان نسل بعدی وجود دارد که نمایندهی آن، شخصیتهای شادی، الهام و سارا هستند. نوع زندگی نسل قبلی، روی زندگی آنها تأثیر گذاشته و همین موجب کشمکش میان این دو نسل شده است. نگاهی به وضعیت هر سه شخصیت بیندازیم:
“چرا بلند نمیشوی بروی؟ تو که میدانی من و آرش همراهت نمیآییم. بابک عزیزت هم که همراهت هست. لباسمشکیهایت را هم بردار. شاید مجبور شدی همانجا توی کلاردشت برایمان ختم بگیری. اگر خبر بیاورند که همهی تهران زیر و رو شده لازم نیست بیایی دنبال جنازهمان. حتماً تیرآهنی، پارهآجری، چیزی خورده توی کلهمان و درجا ریق رحمت را سر کشیدهایم. شاید هم کمی با تأخیر. شاید کمی درد کشیده باشیم. من که درد نمیکشم. مطمئن باش من در اوج نشئگی جان میدهم.”
دربارهی شخصیت الهام نیز چنین میخوانیم:
“راستی عیشت مدام است؟ با آن بچهپولدارهای دماغ عملکرده که سوار پرادواَند و خیلی که لطف کنند توی رختخواب ازت میپرسند: خوبی؟ الهام! خوبی؟ آره خوبی…الکی برایشان «ایش کومه…ایش کومه» زمزمه کن.”
و دربارهی سارا نیز چنین آمده است:
“حوصله ندارم بیدار شود و برای نیامدن سیامک عزیز دلش زرزر راه بیندازد. سیامک برنمیگردد. رحیم برنمیگردد. همهی ترسوها و عوضیها زدهاند به چاک.”
و
“حتماً آنموقع که آقاجونِ سارا برای آشپزخانه تلفن میخریده پیشبینی کرده که یک روزی قرار است خانهاش خانهی تیمی شود و یک مشت چتربازِ دافباز تویش ولو شوند.”
میتوان چنین گرفت که نسل دوم، سرخوردگی نسل پیشین را بهارث بردهاند. شادی و سارا درگیر اعتیاد و الهام به نوعی دنبال «ارزش» میگردد. ارزشی که وجود ندارد. این وضعیت شخصیت های رمان محبعلی، کمی شبیه عاقبت شخصیتهای خوشگذران در رمان «خورشید همچنان میدمد» همینگوی است. سرخوردگی آنها بدل به سردرگمی شده است.
مکان اصلی داستان که تهران زلزله زده است نیز ارتباط تنگاتنگی با این کشمکش میان نسل اول و دوم دارد. زلزلهای که موجب فرار مردم و تغییر وضعیت شده است. زلزله در اینجا معنای ضمنی هم دارد. انگار با زیرورو شدن زمین، کشمکشها دوباره از سر گرفته شده و نیازهای سرکوبشدهی شخصیتها و خواستههایشان از اعماق وجودشان سر برآورده است. مینو به کلاردشت فرار کرده است، پروین توی خیابان با بلندگو سرود سیاسی میخواند، شادی از خانه گریخته است، وضعیت الهام مشخص نیست و دوستپسر سارا نیز او را رها کرده و رفته است. نسل اول گریخته و نسل دوم سردرگم رها شده است.
از طرفی، با استناد به این صحنه در داستان، میتوان گفت که معادلات و تقسیمات قدرت نیز بههم خورده است:
“آقا غلام با آن هیکل خرسیاش به گردنشان نمیرسد. قمه را ول میکند؛ با مشت و لگد میافتد به جان هر جوانی که دمدستش میرسد. حالا جوانها میریزند روی سر و کولش و از چپ و راست میزنند. آقا غلام عین کینگکونگ آن وسط ایستاده و هفت هشت دهتا پسر از سر و کولش آویزاناند. بالأخره میزنندش زمین و بعد با چوب و چماق میافتند به جانش. صدای نعرههای کینگکونگیاش از میان جمعیت میآید ولی خودش دیگر پیدا نیست.”
مسئلهی تفاوت نسلی و کشمکش موجود و تفاوت ارزشها، در صحنهی دیگری از روایت نیز خود را نشان میدهد. در این صحنه بهخاطر فرار دسته جمعی مردم، ترافیک شدیدی ایجاد شده است. وقتی شادی و پسر موتورسوار از پیادهرو میروند، پیرمردی به آنها اعتراض میکند. پسر موتورسوار خطاب به پیرمرد چنین میگوید:
“«بینم داش، تو که داری میزنی به چاک، واسه دررفتنت هم ریدی تو کوچه و خیابون، دیگه چیکار داری که من چیکار میکنم؟ شهرمه داداش. حال میکنم بزنم در و دیوارو داغون کنم. اصلاً حال میکنم برینم توش. ناراحتی؟ وایسا از شهرت مراقبت کن. مردش هستی؟»”
و درواقع نویسنده همان مسئلهی فرار نسل قبلی را یادآوری میکند.
درنهایت، رمان «نگران نباش» درونمایهای اجتماعی دارد و مهسا محب علی، به بررسی مصائب دو نسل از زنان ایرانی در بستر شهر تهران میپردازد. شخصیتهای این رمان بسیار دقیق انتخاب شدهاند و شخصیتپردازی، نقش عمدهای در انتقال معنای داستان دارد.