«هیچ ملاقاتی تصادفی نیست» نوشتۀ هاکان منگوچ در ۲۶ فصل، روایت سفر هفتروزۀ یک عارف صوفیمسلک و همراهش با دستانی خالی است. این دو در مواجهه با ملاقاتهای شگفتانگیز و همزمانیهای خارقالعاده در طول مسیرشان، تجربیات ارزشمندی به دست میآورند و به درک عمیقتری از جهان و زبان کائنات و شناخت تازهای از خود و راز و رمزِ زندگی دست مییابند، چیزی که پیش از آغاز این سفر هرگز برایشان متصور نبود. این اثر با الهام از فلسفۀ صوفیانه، ما را به اعتماد به شهود و حضور آگاهانه در بیزمانی تشویق میکند.
بسیاری از مردم ترکیه، هاکان منگوچ را به عنوان نویسنده، موزیسین و سخنران میشناسند. او چه در داخل و چه در خارج از کشور خود با سمینارهایی که برگزار کرده، در دل میلیونها نفر جای گرفته است. کتابهای او به زبانهای انگلیسی، آلمانی، فارسی، بلغاری، آلبانی و روسی ترجمه شده است.
این نویسندۀ جوان، هنرمندی نینواز نیز هست. نی نوازیهای به اشتراک گذاشتهاش در شبکههای اجتماعی به دید میلیونها نفر رسیده است. هاکان منگوچ در کتابهایش از عرفان، زندگی و طریق زندگی پرده برمیدارد و در این کتاب نیز مانند سایر کتابهای خود، زیبایی قلب و پاکی نیت خود را در نوشته هایش منعکس میکند. تمام کودکی هاکان در شهر نسبتا کوچک بورسا گذشت، ولی کمی بعد به همراه خانوادهاش به استانبول نقل مکان کردند. هاکان همانطور که از کودکی به سمت نواختن سازهای پیانو و نی کشیده شد، در اوایل نوجوانی به خواندن کتابهای معنوی هم علاقه نشان میداد.
در جهانی پر از ملاقاتهای غیرمنتظره و به ظاهر تصادفی، هاکان منگوچ در «هیچ ملاقاتی تصادفی نیست» خوانندگان را به بررسی جزئیات ارتباطات انسانی در زمین، تفاوتهای ظریف این روابط و اهمیت بسیار تعاملاتی که تصادفی به نظر میرسند دعوت میکند.
به باورِ هاکان منگوچ، در هر آزمون و در هر سفر، به خودت نزدیکتر میشوی. ملاقاتها به جوهر تقدیر بدل میشوند. هر دیداری به منزلۀ گرهبهگره بافتن داستانِ آزمونی دیگر است. یک باره در جایی و در زمانی از زندگیات بعضیها میآیند و بعضیها میروند.
این اثر تفکربرانگیز و جذاب، دیدگاه معمول و متعارف در مورد شانس و تصادف را نیز زیر سوال میبرد، جایی که هر رویارویی یک هدف، یک درس یا پیامی پنهان دارد که منتظر کشف شدن است. و این سرنوشت است که لحظه به لحظه، بارها و بارها از نو نوشته میشود. هر داستانی، زمان الهی خود را دارد. چنانچه مولانا به زیبایی گفته است:«نه گل پیش از موعد مقرر خود باز میشود و نه خورشید پیش از موعد، طلوع میکند.»
هاکان منگوچ در «هیچ ملاقاتی تصادفی نیست» خوانندگان را به یاد قوانینی میاندازد که در زندگی فراموش کردهاند به کار ببرند. این که چقدر میتوانیم با رعایت این قوانین، خوشحال و خوشبخت باشیم و زندگی را به سادگی پیش ببریم. از جمله آزادی، آرامش، شکرگزاری، حقیقت، بخشش، شادمانی و صبر زیبا.
در هستۀ داستان منگوچ این ایده نهفته است که زندگی ما از طریق شبکۀ پیچیدهای از تعاملات و ارتباطات به هم پیوند خورده است. از گفتگوهای زودگذر با غریبهها در ایستگاه مترو تا دوستیهای مادامالعمر، هر برخورد و مواجهه و تعاملی، به رشد و تکامل شخصی و درک ما از جهان کمک میکند. منگوچ تأکید میکند که این ارتباطات، چه کوتاه و چه پایدار، صرفا تصادفی نیستند، بلکه نقش مهمی در ساختار کلی وجود ما دارند.
یکی از تمهای محوری کتاب، جذابیتِ باز و گشوده بودن در برابر غیرمنتظرهها است. منگوچ خوانندگان را ترغیب میکند که پذیرای لحظات غیرمنتظره زندگی خود باشند، زیرا معمولاً به رشد شخصی چشمگیر و به دگرگونیهای عمیق منجر میشوند.
برای منگوچ، مفهوم رویدادهای همزمان حتی هنگامی که ظاهرا تصادفی به نظر میرسند، آنقدر حائز اهمیت است که در روایت خود جا به جا از آن گنجانده است. چه وقتی که زن مرموز در سمینار، کاغذی به هاکان میدهد که روی آن نوشته شده «حضرت امیر سلطان تو را فرا میخواند.» و دو هفته بعد در حیاط مقبره حضرت امیر سلطان در بورسا همسفرش دنیز را برای نخستین بار میبیند و مسیر زندگی هر دوی آنها عوض میشود، چه دنیزِ زخمی که در یک رویداد همزمان دیگر در یکی از روستاهای نزدیک به چاناک کاله به پسر آقا مراد خون میدهد و جانش را نجات میدهد.
کار منگوچ نه تنها ارتباطات را ارج مینهد، بلکه مشارکت فعالانه در روابط و ابتکار عمل را نیز تشویق میکند. با تقویت احساسات همدلی و شفقت، میتوانیم ارتباطات عمیقتری ایجاد کنیم و بر زندگی دیگران تأثیر مثبت بگذاریم. این پیام بهویژه در دنیای پرشتاب امروزی که ارتباطات واقعی اغلب تحتالشعاع تعاملات سطحی قرار میگیرد، مهم است.
در «هیچ ملاقاتی تصادفی نیست»، هاکان منگوچ با تبحر حکایات شخصی، تأملات فلسفی و توصیههای عملی را به هم پیوند میزند تا روایتی جذاب خلق کند. این کتاب یادآور این است که هر فردی که ملاقات میکنیم روایتی برای گفتن و درسی برای به اشتراک گذاشتن دارد و لحظه مهمی در جریان زندگی ما و در کائنات است تا با قلب و ذهنی باز در زندگی قدم برداریم.
شیرینی و صفا و سادگی این روایت، نقطه قوت آن است.
«وقتی عصر داشتیم به سمت خانه احمد آقا طوری که آدرس داده بود، پیاده میرفتیم رایحهای ملایم حس کردم….
رایحۀ زیرفون….یک لحظه یاد استادم افتادم. سالهای شاگردی از جلوی چشمانم گذشت. سرم را که به سوی درختان زیرفون بلند کردم گفتم:«خدا را شکر»
دنیز علت شوقم را نفهمیده بود. با حیرت به صورتم نگاه میکرد.
گفت:«خیر است. چرا انقدر ذوق کردی؟»
گفتم:«ذوق نیست، وصال است. همیشه رایحۀ زیرفون من را به جایی که باید میبرد. رایحهاش کافی است تا من را به چیزهایی که دلتنگشان هستم، برساند….»
دنیز گفت:«واقعا بوی خیلی خوبی دارد.»
او هم با شیفتگی خاصی به درخت زیرفون نگاه میکرد.
گفت:«پدرم همیشه به من میگفت موهایم بوی گلهای زیرفون را به یادش میاندازد. مادرم هر وقت میخواست من را برای کوتاه کردن موهایم ببرد پدرم اجازه نمیداد. میگفت مگر شاخههای زیرفون را قطع میکنند، گناه نیست؟»
گفتم:«پدرت عاشق تو بوده. زیرفون رایحۀ عشق نیز هست. رایحۀ کسانی که برای وصال هم ذره ذره میسوزند.»
«هیچ ملاقاتی تصادفی نیست» با ترجمه های مختلف به وسیله انتشارات اندیشۀ مولانا، انتشارات تیموری و نشر گویا منتشر شده است.