شاید جالب باشد که وقتی به تاریخ سینما نگاه میکنیم، ردپای خشونت در آن به اندازه امروز پررنگ نیست. حتی در سینمای هیچکاک که با قصههای جنایی گره خورده هم، در ابتدا صحنههای مربوط به خشونت در لانگشاتها به نمایش درمیآمد و به تدریج دوربینها به صحنهای خشن مثل قتل و نمایش عریان از آن نزدیک شد و حتی در ذیل ژانر وحشت، اسلشرهایی شکل گرفت که ساختار دراماتیک و جذابیتهای خود را بر مبنای نمایش خشونت عریان قرار داده بودند. این رویکرد البته برخی مخاطبان سینما را هم بدعادت کرد و دیگر تصویر کلوزآپ از یک قتل و خونریزی هم آنها را راضی نمیکرد و خشونت و نمایش آن به لایههای درونیتر آن راه یافت و به تدریج خشونت به ابژه تماشا و مسرت تبدیل شد. این همان نقطه آسیبپذیر تصویر خشونت در سینماست؛ جایی که تماشای صحنههای خشونتبار به تجربهای لذتبخش بدل شد! به عبارت دیگر خشونت از یک واقعیت اجتماعی که در آینه سینما بازتاب مییافت به بخشی از ذائقه مخاطب بدل شد و به نوعی کارکرد سرگرمکننده پیدا کرد. شاید بتوان یکی از ویژگیها و مؤلفههای سینمای ایران در دهۀ ۹۰ را که در ذیل فیلمهای اجتماعی قابل ردیابی است، پررنگ شدن خشونت و نمایش تصویری آن دانست. فیلمهایی مثل «مغزهای کوچک زنگزده» و «شنای پروانه» یا سریالهایی مثل «قورباغه» و «زخم کاری» نمونهای از این آثار هستند که گرچه قصد ترویج خشونت ندارند، اما خشونت را به شکل عریانتری نسبت به قبل نشان میدهند.
در سریال «آقازاده» هم شاهد سکانسی بودیم که کشتن یک زن در ماشین پرسشده را به نمایش میگذاشت، یا در برخی از سریالهای نمایش خانگی با صحنههایی از آتش زدن و سوزاندن یک انسان یا قتل بیرحمانه او مواجه هستیم که ظاهراً قرار است تصویری از واقعیت اجتماعی باشد، اما وقتی آنها را حتی از منظر سینمایی هم مورد تحلیل قرار دهیم، متوجه میشویم که بسیاری از این صحنهها فاقد ضرورت دراماتیک بوده و نقشی در پیشبرد قصه و داستان فیلم ندارند. به عبارت دیگر نه مقتضای درام یا رویکرد آسیبشناسی که تمهید «خشونت برای جذابیت» به عنوان عاملی برای طراحی و بازنمایی این صحنهها مورد استفاده قرار میگیرد و این دقیقا همان نقطهای است که از کنش خشونت، خشونتزدایی شده و نوعی عادیانگاری درباره آن در ذهن مخاطب شکل میگیرد که میتواند به ترویج یا نهادینه شدن رفتارهای خشونتآمیز در جامعه دامن بزند. آنچه در خشونت سینمایی یا خشونت در سینما مهم است، نوع مواجهه فیلمساز با این مقوله است. اگر نمایش خشونت به منظور نقد و نفی آن صورت گیرد و عقوبت فرد خشونتطلب در فیلم به نمایش درآید، نمیتوان آن فیلم را مروج خشونت دانست. در واقع رهیافتهای فیلم یا فیلمساز نسبت به نمایش خشونت است که دامنه تأثیرگذاری مثبت یا منفی آن را رقم میزند. مثلاً ما در فیلمهای جنگی هم شاهد صحنههای خشونتبار هستیم. اما در اینجا هدف تبدیل خشونت به جذابیت دراماتیک نیست بلکه بخشی از واقعیت جنگ مثلاً فرو رفتن گلوله در بدن و منفجر شدن در اثر بمب و مین و خمپاره یا جراحتهای سخت بدن یک رزمنده به نمایش درمیآید که با رویکردی رئالیستی بازنمایی شده است. گاهی نیز با نمایش خشونت، موضوع خشونت قرار است تقبیح و محکوم شود؛ مانند قاتلین بالفطره الیور استون که نقش مخرب رسانهها را در ترویج و افزایش خشونتورزی مطرح میسازد.
در بعضی از فیلمها مثل «مصائب مسیح» مل گیبسون، نمایش خشونت حس همدردی با اسطورهها را برمیانگیزد. یکی از نمودهای مهم خشونت در سینما که رد آن را در سینمای ایران هم میتوان پی گرفت، خشونت مردان علیه زنان است که بهویژه در مناسبات خانوادگی و روابط زوجها ظهور مییابد. از کتککاری و برخوردهای فیزیکی شوهر با همسرش تا قتل خانوادگی. حالا پرسش این است که سینما باید چه مواجههای با خشونت داشته باشد؟ حذف مطلق خشونت و مظاهر آن در فیلمها ممکن نیست چراکه حذف بخشی از واقعیت اجتماعی و زندگی است و سینما قرار است آینهای از واقعیت باشد نه انکار آن. بر این مبنا هر فیلمی که خشونت را به تصویر میکشد، مروج خشونت نیست. بازنمایی خشونت در سینما زمانی از امری نمایشی به امری غیراخلاقی تبدیل میشود که به جای آگاهی مخاطب از عواقب آن یا ایجاد حس انزجار از خشونتورزی، شوق یا میل و اراده به کنش پرخاشگرانه را در مخاطب برانگیزد. اگر تصویر خشونتآمیز در فیلمی به ایجاد نفرت از خشونتورزی منجر شود، آن فیلم میتواند مخاطب را نسبت به منع خشونت اقناع کرده و حتی نوعی کاتارسیس و پالایش روانی نسبت به امری خشن ایجاد کند، اما اگر میل یا اراده معطوف به خشونت را برانگیزد، نه از حیث اخلاقی که از ماهیت هنری خود هم تهی میشود، چراکه هنر و اخلاق، یک زبان در دو بیان هستند.
با این حال نباید خشونت عریان را به واژه سینماهنمایی گره زد، اگر به لحاظ تخصصی و سینمایی بخواهیم نگاه کنیم، سیاهنمایی یکی از بیمعناترین کلمات است. به این دلیل که سینما تلاشش بازنمایی واقعیت است. اینکه واقعیت سیاه است ربطی به سینما ندارد. رسالت و غایت سینما نشان دادن واقعیت است. همین اتفاق نشان داد همه کسانی که مدعی سیاهنمایی چنین آثاری هستند در حقیقت سیاهیها را نمیبینند یا خودشان هم سفیدنمایی میکنند. اگر قرار بر سیاهنمایی باشد پس ما هم میگوییم خیلیها سفیدنمایی میکنند. سفیدنمایی خیلی بدتر است چون تحریف بیشتر واقعیت است. سینما از طریق احساس، پیامش را منتقل میکند. سینما فلسفه نیست. حالا احساسات انسانها متفاوت است؛ ترس، خشم، استرس، دلشوره، شادی و غم. یک بخش از واقعیتی که از طریق سینما منتقل میشود، هولناک بودن یک موقعیت است. البته برخی از منتقدان میگویند که سینماگر حق ندارد یک واقعیت تلخ را به این اندازه عریان در فیلمش منتقل کند، چون ممکن است تأثیر بد بگذارد. اما خیلی با این تعاریف موافق نیستم. اگر فیلمساز در بازنمایی و روایت واقعیت تلخ، اغراق کند، بله. اما اگر به اندازه واقعیت، تلخ و تراژیک و سیاه باشد، اشکالی ندارد. آثار سینمایی روایت سیاهیهاست، نه سیاهنمایی. روایت سیاهیها، سیاهنمایی نیست.
زمانی که موقعیتی تلخ است باید مخاطب تلخ بودنش را حس کند که بتواند راجع به آن فکر کند. به همین دلیل است که سینما در ابتدا احساس را درگیر میکند. اول باید قلاب این فیلم، احساسات مخاطب را بگیرد تا پس از آن بتواند راجع به آن فکر کند. قرار نیست فیلم مانند یک سخنرانی و از طریق استدلال، ما را درباره یک موضوع اقناع کند. اقناعی که در سینما به وجود میآید از طریق تأثیرگذاری بر احساس مخاطب است. مطالعات علمی ثابت کرده که فیلم و سریالها بهصورت مستقیم روی مخاطب اثرگذار نیستند و این طور نیست که اگر تصویر خشن نشان دهید، الزاماً مخاطب خشن شود یا با نمایش سرقت و برهنگی، مخاطب به سمت دزدی یا بیعفتی گرایش پیدا کند! این تصوری سادهانگارانه در نگاه افرادی است که میتوان گفت از هنر هیچ چیز نمیفهمند چرا که واقعیت هنر این طور نیست. نمایش یک صحنۀ خشن میتواند بازتابهای متفاوتی در مخاطب ایجاد کند و این بازخورد متناسب با بستر روایت و کار هنرمند تعیین میشود. از این منظر حتی میتوان گفت شما میتوانید گاهی با نمایش خشونت، با خشونت برخورد کنید. نمونهای از خشونت که در برخی فیلمهای تجاری امریکایی یا در برخی بازیهای رایانهای شاهد هستیم و به صرف سرگرمی در آنها کشتار جریان دارد، قطعاً مضر است و نتیجهای مانند حمله مسلح دانشآموزان به مدارس خود دارد. اما میتوان با نمایش درست خشونت در یک اثر هنری، زمینه پیشگیری هنرمندانه از خشونت را فراهم آورد.
پرویز اجلالی جامعهشناس سینما اجلالی معتقد است : «ما فیلمهای بسیار خوبی در تاریخ سینما داریم که خشونت را نشان میدهند اما در واقع آن را نفی میکنند. واقعیت این است که در هر شرایط بسیار بدی هم بالاخره خوبیهایی وجود دارد و از همین منظر فیلم رئالیستی هم باید در کنار خوبیها، بدیها را هم به تصویر درآورد.» اجلالی با بیان این موضوع اضافه کرد: تا زمانی که ما بدیها را نبینیم که نمیتوانیم آن را برطرف کنیم. کار سینما و هنر، نشان دادن عیب و ایرادها و ارائه راههای تازه است. از این منظر اصولاً با نمایش بدیها موافق هستم اما با اغراق در نمایش بدیها و فراموش کردن کامل خوبیها هم مخالفم.
واقعیت این است که هر شکلی از نمایش خشونت، ترویج و تبلیغ آن نیست. خشونتی که آگاهی ایجاد میکند، ضدخشونت است. نمونه اش فیلم خانه پدری کیانوش عیاری که تصویر خشونت در آن در نهایت به انزجار و بیزاری از آن منجر میشود نه توجیه و ترویج آن. وقتی خشونت به تزئین و صرفاً یکی از مولفه های جذابیت فیلم بدل شود قابل نقد است اما وقتی تصویر خشونت به قصد تحلیل و نفی آن است نه با سیاه نمایی که با آسیب شناسی مواجه هستیم. اگر فیلم های ما سرشار از خشونت شده نمی توان به سینما ایراد گرفت بلکه فکری برای رفع خشونت در جامعه کرد. به قول معروف: «آینه چون عیب بنمود راست…خود شکن آینه شکستن خطاست.»