فیلم «رها» یک درام اجتماعی با محوریت خانواده در جامعۀ بحرانزده امروز ایران است که روند فروپاشی درونی و بیرونی را متأثر از وضعیت موجود طی میکند. در نهایت تعبیرِ (رهایی) فراتر از آزادی از قید قوانین و چارچوبها، به آزادی از قید جان و جهان بسط یافته و شرنگ میریزد به کام مخاطب.
حسام فرهمند، پسازسالها همکاری و دستیاری فیلمسازانی همچون زنده یاد کیومرث پوراحمد که آثارش واجد قصهگویی و خوانشی شخصی از رئالیسم ایرانی با چاشنی نیشونوش بودند، به ساخت فیلمهای کوتاه، مستند و تیزرهای تبلیغاتی روی آورد تا بالاخره موفق به ساخت اولین فیلم بلند سینمایی خود شد.
«رها» بر اساس فیلمنامهای از محمدعلی حسینی شکل گرفته که سابقۀ نگارش فیلمنامه «قانون مورفی» را در گونه و حالوهوایی کاملاً متفاوت دارد. فیلم به مقطعی بحرانی از زندگی خانوادهای چهار نفره میپردازد که در زنجیرهای از بدبیاریهای برآمده از فقر و فلاکت به نقطه آغازین این دور باطل بازمیگردند، درحالیکه فقدانی تراژیک را تجربه کردهاند.
این فیلم با حضور در چهلوسومین جشنواره فجر (بهمن 1403) با وجود نامزدی در هفت رشته، تنها سیمرغ بلورین بهترین فیلم اول را کسب کرد. از معدود آثار این دوره که در تقابل با فیلمهای ارگانی و سفارشی و ضعیف که برای پر کردن ویترین جشنواره حضور داشتند، توانست با اقبال عمومی مواجه شود.
همانطور که اشاره شد «رها» با تکیه بر ساختار روایت خطی، در یک دایره بسته و دور باطل حرکت میکند تا به حل معماهای تودرتو و یافتن پاسخ پرسشهای متوالی که در روند قصه ایجاد شده، نزدیک شود. این لوپ با چند تغییر جزئی، اما تعیینکننده در نمای آغازین و پایانی کامل شده و سنتز نهایی فیلم شکل میگیرد.
قاب شاعرانه آغازین، کاناپهای کهنه مقابل دیوار ترکخورده و نمدار و زردابه بسته و دختری (رها/ ضحا اسماعیلی) که سر روی پای پدر (توحید/ شهاب حسینی) گذاشته و موهای بلندش آغوش او را پر کرده است. با رد و بدل شدن چند دیالوگ صمیمانه، پدر با غر موهای دختر را پس زده و از قاب خارج میشود.
در نمای پایانی، همین قاب با غیبت رها تکرار میشود، این بار پدر در سکوت موهای دخترش را در آغوش گرفته و نوازش میکند. در موقعیتی دراماتیک گویی کاناپه و دیوار و قامت مرد در آستانۀ فروریختن است. این قاب صدا دارد، صدای فروریختن از درون و بیرون فریاد میزند!
در فاصلۀ زمانی دو ساعتهای که بین این دو نما میگذرد، به میانۀ بحرانی وارد میشویم که دزدیده شدن لپتاپ دختر جوان، تهمانده شیرازه خانواده را به فنا داده و در سقوطی تدریجی همهچیز به فروپاشی میرسد… .
فروپاشی به مفهوم از دست رفتن رها که گویی تنها نقطه روشن و امیدوارکننده خانواده است، آن هم در مسیر پیچیدهای که یک اتفاق ظاهراً ساده یعنی دزدیده شدن لپتاپ ایجاد کرده است. اما از آنجا که در این سرزمین از دست دادن یک وسیله شخصی/ منزل میتواند باعث تغییر طبقۀ اجتماعی شود، فیلمساز هم بهمثابۀ یک عنصر حیاتی با آن مواجه شده که موتور درام را روشن میکند.
رها به جهت تمثیلی و دراماتیک، عنصر حیاتی و مؤلفه تعیینکننده بنیان خانواده است که به جهت فرم بصری نیز در طول فیلم با موتیف قامت افقی او، در بزنگاههای این روند فروپاشی مواجه میشویم درحالیکه مرگ او در کانال کولر در قامتی ایستاده و عمود اتفاق میافتد.
کارآمدی درام بیش از هرچیز از این رویکرد نشئت میگیرد که خانواده نمونهوار محوری و موقعیت بحرانی آنها که هر گام در منگنه شرایط فشردهتر میشوند، در ارتباط مستقیم با شرایط اقتصادی نابسامان جامعه امروز ایران خلق و پرداخت شده است.
به همین واسطه میتوان سقوط تدریجی این خانواده را (که قطعاً یکی دو دهه قبل جزو طبقه متوسط بوده و امروز به قعر فقر و فلاکت و فرودستی نزول کرده)، بدون توضیح درک و باور کرد. همانطور که فیلم آینهای در دست گرفته و آن را در تقابل دو خانواده فرودست و فرادست با تکیه بر بحرانی مشترک (دزدیده شدن لپ تاپ/ مرگ دختران جوان) به چرخش وامیدارد تا در این رقص تراژیک، مخاطب باشد که نسبت خود را با ناتوازنیِ پیش رو تعیین کرده و در واقع خودش را محک بزند.
حتی تنزل توحید از راهبر مترو به پدری ناکارآمد که وسایل خراب دست دوم میخرد تا تعمیر کند و در تأمین نیازهای خانواده خود درمانده، نیز در راستای شرایط نابسامان اجتماعی و خودکشی دختری جوان در مترو شکل گرفته که او را نسبت به همه دختران (گریه رها) حساس کرده است. جامعهای که در آن نه فقط ارزشهای مادی بلکه ارزشهای اخلاقی و انسانی رنگ باخته است.
اینجاست که میتوان همراه با مسیر دراماتیک بحران زندگی این خانواده نمونهوار، زیر پوست جامعه را کاوید، زیر پوست این خشم، عصبیت، ناامیدی، افسردگی و پوچانگاری افراد جامعه را کاوید که غرور، عزتنفس، اخلاق و سلامت نفس را نسل به نسل تنزل داده و تبدیل شده به کلاف سردرگمی که نامش هرچه باشد، روابط انسانی سالم نیست.
اما مهمترین نکتهای که به این همراهی ملتهب دو ساعته علیرغم کارگردانی حساب شده و هوشمندانه خدشه وارد کرده، حجم و کمیت زنجیره این رویدادها، اطلاعات و اتفاقاتِ گاه غیرمنطقی برای رسیدن به قاب پایانی است.
فینالی که به نظر میآید از ابتدای شکلگیری قصه، به جهت فرم و ساختار تصویری و دراماتیک پسِ ذهن نویسنده و کارگردان بوده است. به همین دلیل با اصرار همه این اتفاقات فشرده را به بهای لطمه زدن به رئالیسم جاری، در جهت رسیدن به این فینال محتوم لحاظ کرده و به تصویر کشیدهاند.
در واقع فیلم چند فینال زودهنگام دارد که مخاطب بهعنوان نقطه پایان با آنها مواجه شده و تا مرز بلند شدن از روی صندلی پیش میرود، اما گرهاندازیهای متوالی همچنان ماجرا را پیش میبرد و تراژدی را تقلیل میدهد.
مانند گرهگشایی برادر رها، سهیل (آرمان میرزایی) از دزدی لپتاپ، رفتن مادر، ثریا (غزل شاکری) به خانه غزاله برای پیدا کردن قبض تعمیرگاه موبایل، آمدن دوست/ رقیب عشقی رها، مینا به خانه برای بردن وسایلش که منجر به پسگرفتن موهای رها میشود و… .
هرچند فیلمساز تلاش کرده به این حجم از اتفاقات و رویدادها در مسیر گرهگشایی، با تکیه بر تدوین ریتم پویا و سرعت ببخشد، اما به نظر میآید این تراژدی بیش از هر چیز نیاز به ایجاز بر بستری برآمده از منطق و باورپذیری داشته تا رئالیسم ناب آن خدشهدار نشود.
در واقع تأثیرگذاری تراژدی و کامل شدن این دور باطل بر مدار فقدان، نه بهواسطۀ بار ملودراماتیک و اسلوموشن یا تکگویی نمایشی کاراکترها، بلکه با منطق درونی و چه بسا سکوت و تأملهای بیشتر بر عمق موقعیت، میتوانست دوچندان شود.