«در دنیای تو ساعت چند است؟» عاشقانهای است مدرن که بر محور درامی خطی، زمان سفر میکند تا با احضار گذشته، حال را درمان کند و رنگی از نوستالژی و دلتنگی برای هرآنچه متعلق به دیروز است بزند. برای عشقهایی که در قاب خاطره ماندند و فراموش شدند، اما در یاد یک نفر زنده ماندند! فیلم قصه همان یک نفرها در عشق است که (فرهاد کوه کن) نمادی از آنها و (فرهاد) این قصه یکی از آنهاست.
صفی یزدانیان، دانشآموختۀ دانشگاه هنر که بهعنوان نویسنده و مترجم با مجلات سینمایی از جمله فیلم همکاری میکرد، پس از ساخت چند مستند، فیلمنامۀ سینمایی «سیمای زنی در دوردست» را به طور مشترک با علی مصفا به نگارش درآورد.
سال ۱۳۸۵ فیلم کوتاه «قایقهای من» را ساخت که در جشنوارههای داخلی و خارجی مورد توجه قرار گرفت. فیلمی ۲۶ دقیقهای که بهنوعی حدیث نفس و ارجاع به تجربیات و خاطرات شخصی او است که دراماتیزه شده و با تدوینی پویا، گذشته و حال را قرینهپردازی کرده است.
به این ترتیب است که سفر کاراکتر فرهاد (علی مصفا) به زادگاهش به بهانۀ فوت خالهجان پوری، وجهی تمثیلی برای واکاوی گذشته و تحلیل وضعیت زمان حال او پیدا میکند. در واقع قایق کوچک چوبی مصداقی است از همان گذشته، کودکی و عشق فراموش شدهای که در گذر زمان رنگ باخته و سفر بهانهای است برای احیای آن.
یزدانیان همین ایده دراماتیک/ درمانگر را بر بستر مؤلفه سفر بسط و گسترش داد و تبدیل به یک فیلمنامۀ سینمایی کرد. بر همین مبنا سال ۱۳۹۳ اولین فیلم بلند خود را بر محور قصۀ بازگشت زنی (گیلهگل ابتهاج/ لیلا حاتمی) بعد از بیست سال به زادگاهش رشت، کارگردانی کرد. این بار فرهاد (مصفا) عاشقِ قدیمیِ فراموش شدهای است که دست به هر کاری میزند تا خود را در خاطرات گلی زنده و او را وادار به سفری در گذشته کند.
در فیلم مرز بین گذشته و حال، ذهنیت و عینیت، سفر درون و برون؛ آنچنان ظریف و نادیده ترسیم شده که به تدریج درهم ادغام شده و یکی می شوند. مخاطب به طورمداوم و لحظهای با تداخل زمان حال و گذشته مواجه شده و نهایتاً با تقارن و انطباق این دو جهان، حتی لزومی به تمایز آنها احساس نمیکند، چراکه خود را به فیلم و اتمسفر و جهان آن سپرده و مسافر بیچون و چرای این سفر شده است.
«در دنیای تو ساعت چند است؟» که فیلمنامۀ آن نیز بهطور مجزا منتشر شده، در جشنوارههای داخلی و خارجی درخشش ویژهای داشت، بهعنوان بهترین فیلم جشن انجمن منتقدان و نویسندگان سینمایی، بهترین فیلمنامه جشنواره جهانی فجر، بهترین فیلمبرداری و طراحی لباس و صداگذاری جشن خانه سینما انتخاب شد. همچنین جایزه مهم فیپرشی را از جشنواره بوسان به دست آورد.
نام کنجکاویبرانگیز فیلم که قلابی پرکشش برای ارتباط با کلیت اثر است، به گفته یزدانیان ارجاعی است به رمان «پاییز پدرسالار» گابریل گارسیا مارکز و برگرفته از تکگویی راوی خطاب به محبوبش (کجاست عطر شیرین بیان نفست، در این بوی گند غذای سرد؟ گل سرخت کجاست؟ عشقت کجاست؟ در دنیای تو ساعت چند است؟)
فیلم با یک سفر آغاز میشود؛ بازگشت ناگهانی گلی بعد از بیست سال از فرانسه به گیلان که موتور درام را راه انداخته و در عین حال مخاطب را همراه با او به کشف رشت امروزی وامیدارد. شهری که فراتر از زادگاه او و شهری توریستی و خوش آب و رنگ و طعم، قرار است واجد شخصیتی دراماتیک بهواسطۀ خط قصه گلی و تداخل حال و گذشتهاش شود.
شهری که عشقهای فراموش شده بسیاری را در قاب تنهایی به آلبومهای خانوادگی، عکسهای شخصی، نوارهای کاست و خاطرههای ناگفته پیوند زده است. با خوانشی دیگر میتوان گلی را نماینده همان ناسیان/ فراموشکنندگان دانست که گویی با بازگشت به اتمسفر شهری که حتی زمان فوت مادر به آن رجعت نکرده، ناخواسته درحال واکاوی دالانهای غبارگرفته خاطره است تا پاسخی بیابد برای پریشانی و بیسر و سامانی امروز خود.
این تداخل گذشته و حال که به نوعی تقارن و همزمانی تأمل برانگیز در فیلم منجر میشود در سکانسی معنادار با ظرافت تبیین شده؛ جایی که گلی در زمان حال در حیاط خانه پدری با لباس مبدل مردانه با گلی خردسال و کودکی خود مواجه میشود و هر دو در یک قاب به نوعی یگانگی میرسند.
بهواسطۀ همین نیاز درونیِ پنهان است که در بدو ورود، شهر گلی را با عاشق قدیمیاش، فرهاد مواجه میکند که واجد ملزومات سفر در زمان به گذشته است. چه چیزی مهمتر از عشق فراموش شده که او را با تلنگر فرهاد به واکاوی گذشته وادارد؟
از سوی دیگر میتوان سفر به گذشته را محور اصلی و درونی فیلم دانست که قرار است فرهاد را از یک عاشق مجنون و فرهاد کوه کن، ارتقا داده و واجد یک فرصت برای دستیابی به معشوق و کامیابی کند… . او ناگزیر از همراه کردن گلی برای این طی طریق است.
این رویکرد هوشمندانه و انعطاف درام در همراهی با کاراکترها و لایههای رئال و تمثیلی قصه و عبور از مرزهای کلاسیک، حالوهوایی سیال و رها به فیلم داده که فراتر از قالبها و الگوهای رایج آن را به روز و واجد روحی مدرن در هر زمان کرده است.
حالوهوایی که در عین وامداری به گذشته و ارزشگذاری به خاطرات و عشق و علایق کودکی، کهنه و واپسگرا نیست بلکه واجد نگاهی با روح امروز به کیفیت دیروز است. جزئی نگری که عشقهای همه جانبه دیروز را رنگامیزی کرده و جای خالی آنچه را در زمان حال گم شده، با کیفیت نگاه گذشته پر میکند.
فیلم «در دنیای تو ساعت چند است؟» در کنار قصهای ساده و روان با فیلمنامهای ساختارمند، کارگردانی هوشمندانه و متناسب با متن و بازیهایی به اندازه، از فیلمبرداری برجسته همایون پایور، موسیقی ماندگار کریستف رضاعی، اشعار عمیق احمد عاشورپور، صدای درخشان روزبه رخشا و سویههای برجسته یک اثر سینمایی بهترین بهره را برای ماندگاری برده است.