تابلوی «پیشخدمت آوازخوان» (تصویر در پایین)، معروفترین اثر جک وتریانو (Jack Vettriano)، بیشتر شبیه رؤیاست تا واقعیت، تصویری از رقص دو عاشق، با لباسهای رسمی در ساحلی مهآلود که انگار زمان در آن ایستاده. زن با لباس شب، مرد باوقار و پیشخدمتی وفادار با چتری باز، گویی حافظ سکوت و خیال این لحظه است. همهچیز در تصویر، حالوهوای نوستالژیک و شاعرانهای دارد، رقصی بیکلام، آرام و بیشتاب، در میان باد و باران. این نقاشی حالوهوای یک فیلم کلاسیک را دارد، انگار لحظهای عاشقانه و گمشده از دل سینما، بیصدا روی بوم نشسته.

با اینکه نگاه منتقدان با تحقیر همراه بود و نقاشیهای وتریانور را به چیزبرگری در کاغذی چرب تشبیه کردند، چیزی لذیذ اما بیارج، عامهپسند و دور از ظرافت هوشمندانه، اما این تابلو راه دیگری را پیمود، راهی که از سالن گالریها نگذشت، اما مستقیم به خانهها و دلهای مردم رسید و به یکی از محبوبترین و پرفروشترین چاپهای هنری در بریتانیا تبدیل شد، نه بهخاطر تکنیک، بلکه بهخاطر حسی که بهجا میگذارد، حسی شبیه دلتنگی برای چیزی که شاید هیچوقت نداشتیم، اما همیشه دنبالش بودیم.
محافل رسمی هنر همیشه از او بیزار هستند و میگویند او «نقاشی نمیکند، فقط رنگ میزند.» اما مردم عادی دلباختۀ آثارش هستند. وتریانو چیزی فراتر از چارچوبهای مرسوم است، چیزی که برای اهل نقد ناخوشایند مینماید، چیزی که تقریباً گناهآلود بهنظر میرسد: او محبوب است.

نقاشیهای او نه کلاسیک هستند، نه هوشمندانه، نه مفهومی. آنها پر از رنگهای زنده و اغراقشدهاند، بازاری، با سبکهایی که به دوران گذشته تعلق دارند و بسیاری از آنها نگاهی زنستیزانه دارند. برای نمونه، در تابلوهایی همچون «تسلیم» (تصویر بالا)، زنان در حالت تسلیم و تضعیف بازنمایی میشوند. او مردمانی را به تصویر کشید که در لباسهای دهۀ ۱۹۳۰ در ساحل میرقصند، گانگسترها و مردان قوی را در لباسهای رسمی و زنانی را در سینهبندهای ساده. نقاشیهایش همچون تصاویری هستند که برای افرادی سفارش داده شدهاند که در دنیای تجملات و ثروت غوطهورند، مردانی با پیراهنهایی که دکمههایشان بیش از حد باز است، در فضایی چربوچیلی که در آن فقط لذت و نفسانیت جاری است.

سادگی و صراحت بیپروا، بینیاز از شرم یا توضیح، جوهرۀ افسون آثار وتریانوست. او هزاران نسخه از نقاشیهایش را به مردم عادی فروخت، چون در آن قابها، نوستالژی و شور و خواستن و عشق، بیواسطه جاری بود. وقتی به یکی از تابلوهای او نگاه میکنی، بیآنکه بخواهی تحلیلش کنی، میفهمیش؛ گویی روحی آشنا از دل تصویر، نجوا میکند. برای نمونه، تابلوی «با من تا انتهای عشق برقص» (تصویر بالا) که نامش را از ترانهای مشهور از لئونارد کوهن وام گرفته، زوجی را در آغوش رقص، در فضایی صمیمی و خلوت، به تصویر میکشد، جایی که انگار زمان ایستاده تا تنها عشق جریان یابد. در این اثر، مثل بسیاری از آثار وتریانو، گرمایی ملایم، حسرتی شیرین و مالیخولیایی شاعرانه موج میزند. تصویری است از یک عاشقانۀ بیکلام، که دل خیلیها را ربوده و در چاپهای بیشماری بر دیوار خانهها نصب گشته.
مشکلی که هنر امروز گاه گرفتار آن است، این است که میخواهد فهمیده شود، اما نه با دل، که با ذهن. و این فاصله میآفریند. اما وتریانو نه فاصله میگیرد، نه فاصله میدهد، او بیمقدمه، تو را به درون جهان خود میکشد. او با لطافت آرام آثارش، هنر را از انحصار نخبگان رها کرد و در آغوش دلهای بیتکلف مردم گذاشت، خطایی که برای خیلیها در دنیای هنر، نابخشودنیست. اما مگر نه اینکه دل آدمی وسعت دارد؟ میشود هم با شوبرت در خلوت گریست، هم با بانیام بیهوا رقصید. هنر، اگر راست باشد، برای همه است.
مطالب پیشین:
تاب بازی اثر ژان اونوره فراگونار
ونوس و مارس اثر ساندرو بوتیچلی
این یک نقاشی نیست! اثر رنه مارگریت