«آخرين نوار کرپ» (Krapp’s Last Tape) ساموئل بکت دربارۀ پيرمرد 69 سالۀ تنها، منزوی و خستهای است که در اتاقش نشسته و به مناسبت روز تولدش نوارهايی را که 30 سال قبل در سن 39 سالگی ضبط کرده از جعبه بيرون میکشد و با گوش دادن به آنها، خاطرات گذشتهاش را مرور میکند. آنگاه او آخرين نوار خالیای را که باقی مانده بيرون میکشد و احساساش را دربارۀ گذشته و اکنونِ خود بيان کرده و ضبط میکند.
بکت، اين نمايشنامه را در سال 1958 به زبان انگليسی و در اصل برای بازيگری ايرلندی به نام پاتريک مگی (Patrick Magee) نوشت. او وقتی صدای بم و دورگۀ مگی را از بی بی سی شنيد که بخشهايی از رمان مالوی (Molloy) او را میخواند، به شدت تحت تاثير قرار گرفت و تصميم گرفت نمايشی برای او بنويسد و حتی نام آن را ابتدا مونولوگ مگی (Magee Monologue) گذاشت و خود اين نمايش را در همان سال با شرکت پاتريک مگی در رويال کورت لندن به روی صحنه برد.
نام کِرَپ (Krapp) که که جناس کلمۀ Crap انگلیسی (به معنی گُه و آشغال) است، استعارهای است از جسم فاسد شده و مشمئزکننده.
تم اصلی نمايشنامه، احساس حسرت، گذرعمر، نابودی و گريزناپذير بودن مرگ است. کرپ با افسوس از سالهای عمر هدر رفته خود ياد میکند و از بیحاصلی و بیمعنايی آن سخت خشمگين است:
” شايد بهترين سالهای عمرم که فرصتی برای شادی وجود داشت سپری شده باشد اما اکنون با اين آتشی که در درون من است، نمیخواهم اين سالها برگردند. نه نمیخواهم برگردند.”
کرپ آکنده از خشم، نااميدی، خود ويرانگری، تحقير و اندوه درونی است. او احساس میکند آدم متفرعن و خودخواهی بوده و الويتهای احمقانهای داشته است. کرپ پير با گذشتهاش مشکل دارد و کرپ جوان را «احمق و حرامزاده» میخواند. گوش کردن به نوارهای ضبط شده هم برايش خوشايند و هم آزاردهنده است. بخشی از خاطرات او مربوط به عشقهای گذشته او و رابطههای جنسی او با زنان مختلف است که به شکل بسيار ظريف و به صورت تلويحی در نمايش بيان میشود. خصوصا همبستر شدن او با دختر جوانی در قايق بر روی درياچه. او با حسرت و احساس آميخته با اميال ارضا نشده در باره زنان حرف میزند. زمانی که او عشق حقيقیاش را میيابد او را به خاطر حرفۀ نويسندگیاش رها میکند اما در نويسندگی هم شکست میخورد و تنها 17 نسخه از « اثر بزرگش» به فروش میرسد.
نوارها، برشهايی کوتاه از گذشتۀ آمیخته با عشق و نفرتِ کرپاند. حرفهای مربوط به جوانی کرپ، غالبا دوپهلو، گنگ و نامفهوماند و به هذيانهای تب آلود يک بيمار شبيه اند. با اينکه نمايش برمحور يک شخصيت بنا شده و کلام در واقع يک سلیلوگ طولانی است اما خلاقيت بکت در اين است که با استفاده از نوارها، اين سلی لوگ را به ديالوگی جذاب بين گذشته و حال کرپ تبديل میکند. به علاوه با اينکه فضای صحنۀ نمايش بسيار خالی و محدود و قابليتهای ديداری نمايش بسيار اندک است اما شنيدن خاطرات جوانی بکت بر روی نوار، کيفيت فلاشبک سينمايی يافته و باعث می شود تماشاگر آنها را در ذهن خو مجسم کند، ضمن اينکه واکنشهای کرپ به آنها نيز بُعد نمايشی ديگری به آن میبخشد.
درونمايۀ نمايش و حرف اصلی بکت اين است که وقتی زندگی معنايش را میبازد، گذشته نيز بیمعنا میشود. اين معناباختگی، ذات و جوهر نمايشهای بکت و سبک دراماتيک اوست. «آخرين نوار کرپ»، آخرين صدای پيرمرد خستهای است که در جستجوی معنايی است که میداند هرگز نخواهد يافت.
به علاوه تضاد و توازن نيز دو ويژگی مهم سبک نمايشی بکتاند.
سکوت و سکون که معمولا بزرگترين نقطه ضعف يک نمايش به حساب میآيند، در نمايشنامههای بکت از جمله در همین نمایشنامه، کيفيت دراماتيک و تاثیرگذاری مییابند چون در تضاد با صدا و حرکت قرار میگيرند. در «آخرين نوار کرپ»، تضاد بين سکوت کشدار صحنه و صدای ضبط صوت، تضاد بين تحرک کرپ و بی تحرکی او و تضاد بين اکنون کرپ و گذشتهۀ او و خاطرات ضبط شده، و تضاد بين ميل و انزجار بسيار دراماتيک است. همينطور توازن بين جنبههای رقتآميز، کمدی و مضحک شخصیت کرپ. شخصيتهای بکت، بهرغم شوربختی و زندگی تلخ و بیثمرشان، طنز و شوخ طبعی خاصی دارند. نِل در «دورِ آخر» میگويد: “هيچ چيز مسخرهتر از بدبختی نيست.” کرپ نيز میگويد: “به سختی میتوانم باور کنم که من آنقدر آدم بدی بودم.”
تکرار نيز عنصر نمايشی ديگر آثار بکت است. بکت، ارزش دراماتيک حرفها و اعمال تکراری را میدانست و آن را در فيلمهای صامت کمدی به ویژه کارهای باستر کیتن تحسين میکرد. در «آخرين نوار کرپ» نيز تکرار برخی کلمات مثل حلقه(spool) و توپ سياه(blackball) و برخی حرکتهای تکراری کرپ مثل عقب جلو کردن نوار، خم و راست کردن سر و نگاههایش به چپ و راست، همه بخشی از موتیفهای نمایشی بکت و جزيی از ويژگیهای سبکی آثار اوست.
«آخرین نوار کرپ»، بارها به وسیلۀ خود بکت و کارگردانهای دیگر در لندن و شهرهای دیگر جهان به روی صحنه رفت. علاوه بر اجرای سال 1958 در رویال کورت لندن، بکت، بار دیگر آن را در سال 1969 در آلمان اجرا کرد که مارتين هِلد، بازيگر نامدار آلمانی در نقش کرپ ظاهر شد. به علاوه بکت يک بار ديگر نیز در سال 1975 آن را با بازی پير شابر در نقش کرپ در تئاتر پتی اورسی (Petite Orsay) پاريس یه روی صحنه برد. در سال 1973 نیز آنتونی پیچ، کارگردان برجسته انگلیسی، «آخرين نوار کرپ» را با بازی آلبرت فينی در نقش کرپ در رويال کورت لندن اجرا کرد. در سال 2002 اتوم اگويان، فيلمساز ارمنیتبار کانادايی، نسخهای تلويزيونی از اين نمايش را با بازی جان هِرت در نقش کرپ ارائه کرد. برای اگويان، تعامل انسان با تکنولوژی، مهمترين موضوعی بود که او را به کارگردانی «آخرين نوار کرپ» برانگیخت. او در اين باره گفته است: « تمهای بکت، غالبا با موضوع تکنولوژی دنيای مدرن مرتبط اند. عدم توانايی انسان برای ايجاد ارتباط، در واقع به نقطه کانونی نمايشهای او بدل شده است.»
هارولد پينتر و بکت
اما بازی هارولد پينتر، يکی از برجستهترين نمايشنامهنويسان دنيا و از پيشگامان تئاتر ابسورد در نقش کرپ در نمايش «آخرين نوار کرپ» از مهمترين رويدادهای نمايشی بود که در سال 2007 به مناسبت صدمين سالگرد تولد بکت و پنجاهمين سالگرد تاسيس سالن تئاتر رويال کورت (Royal Court Theatre) لندن اتفاق افتاد. نمايشی در يک پرده و با يک بازيگر که بسياری از منتقدان تئاتر بريتانيا آن را يک اجرای درخشان از کار بکت خواندند و گفتند اگر بکت زنده بود حتما از ديدن آن احساس رضايت میکرد. نويسندهای مثل جيلين هانا با ستایش از بازی پينتر، آن را ماوراء بازيگری دانست.
پينتر، با وجود ضعفِ جسمی، با تمام جاذبه، مهارت و قدرت بازيگریاش در نقش کرپ ظاهر شد. يکی از مهمترين ويژگیهای اين نمايشنامۀ بکت، پرهيز او از سانتی مانتاليسم است. بازی سرد و خشن پينتر نيز عاری از هرگونه سانتی مانتاليسم بود. به علاوه صدا، مهمترين عنصر اين نمايش است و بخش مهمی از بار نمايشی آن را به دوش میکشد. صدای بم، دورگه و خستۀ پينتر نیز حاوی تمام ويژگیهايی بود که بکت هنگام نوشتن اين نمايشنامه به آن فکر کرده بود و تحت تاثير صدای رسا و منحصر به فرد پاتريک مگی آن را نوشته بود. صدای پینتر، فرسودگی، ويرانی، اندوه و حسرت کرپ را توامان در خود داشت و به تماشاگر منتقل میکرد. با اينکه بخشهايی از صحنههای پرتحرک نمايشنامه مثل راه رفتن کرپ روی صحنه، باز و بسته کردن کشوها و ليز خوردن از روی پوست موز به دليل وضعيت فيزيکی پينتر حذف شده بود (پینتر تمام مدت روی ویلچر نشسته بود) اما اين حذفها لطمهای به ساختار نمايشی آن نزده و حتی کمتحرکی پينتر و نشستن او بر روی ويلچر برقی، باعث تمرکز و دقت تماشاگر روی عناصر ديگر نمايش از جمله سکوت صحنه و مکثها و واکنشهای به موقع پينتر در برابر صدايی که از ضبط صوت پخش میشد، شده بود. به علاوه، پينتر، در نقش آدم بدبينی که در نظر او سياره زمين يک تاپالۀ کهنه است، بدبینی فلسفی بکت و نهيليسم سياهِ او در کرپ را به خوبی به نمایش گذاشت.
در این اجرا، جز صورت کرپ و دستگاه ضبط صوت و جعبۀ نوارهای او، بقيه صحنه در تاريکی قرار داشت. تاريکی صحنه، تمثيلی از دنيای تاريک کرپ و نشانهای از مرگ قريب الوقوع او بود. عنوان نمايش نيز اشارهای غيرمستقيم به مرگ است. مرگ در تاريکی و در جايی کمين کرده است. پينتر چند بار، مضطرب، از روی شانهاش به پشت سرش و به عمق تاريکی نگاه می کرد. انگار حضور مرگ را در اتاق حس کرده و ناخودآگاه به دنبال او می گشت.
پينتر چند سال قبل در گفتگو با الن ینتوب، تهیه کننده برنامههای فرهنگی بی بی سی، بکت را شجاعترين و سنگدلترين نويسنده خواند و
گفت که هميشه تحت تاثير آثار بکت بوده است. او در باره آشنايی خود با آثار بکت گفت: ” اولين بار در ايرلند به کتابهای بکت برخوردم. بعد که به لندن برگشتم به کتابخانه رفتم ولی هيچ کتابی از بکت در آنجا نبود. بالاخره يکی از رمانهای او به نام مورفی (Murphy) را در يک کتابخانه پيدا کردم و ديدم که از 1939 به بعد هيچکس آن را قرض نگرفته(سال 1953 بود). من آن را پس ندادم و تا جايی که میدانم اين تنها جرمی بود که در زندگی مرتکب شدم.”
پينتر که زمان بازی در نمایش «آخرین نوار کرپ» 76 سال داشت و از بيماری سرطان مری رنج میبرد و از نظر جسمی بسيار ضعيف و ناتوان شده بود، در باره علت قبول اين نقش با وجود ضعف جسمیاش گفت: ” من به وسيلۀ ایينِ ريکسن (Ian Rickson) کارگردان اين نمايش به بازی در اين کار دعوت شدم. من اين نمايش را در سال 1958 به کارگردانی بکت و با بازی پت مگی که برای نخستين بار در لندن اجرا شد ديده بودم و میدانستم نمايشنامۀ خوبی است. ولی خيلی ترديد داشتم اين کار را بکنم چون حالم خيلی بد بود و نمیدانستم آيا انرژی انجام اين کار را دارم يا نه. ولی همسرم به من گفت نگو نه و من هم قبول کردم و خوشحالم اين کار را کردم.”
پینتر در باره مشکلات اجرای اين نقش گفته بود: ” کار مشکلی بود. میدانيد که مجبور بودم روی ويلچر اين کار را بکنم چون از نظر فيزيکی واقعا قادر به انجام آن نبودم. به علاوه اول بايد کار با آن دستگاه لعنتی( ضبط صوت ريل) را ياد میگرفتم. خوب اين دستگاهها امروز ديگر وجود ندارند و فقط بايد در فروشگاههای عتيقهفروشی آنها را پيدا کرد. اما خيلی مهم بود که من طرز کار آن را ياد بگيرم چون نمايش اصلا پيرامون اين دستگاه و عقب جلو کردن نوارها میچرخد و اين کار بخشی از بافت آن است.”
پينتر، نمايشنامۀ بکت را نوشتهای زيبا و عالی در باره تنهايی محض انسان و شکست دانست و برخی قسمتهای آن را تکاندهنده خواند. با اين حال او اين نمايش را بهرغم وجود نشانههای بدبينانه در آن، به نحوی باورنکردنی، نشاط آور دانست. او در گفتگو با آلن ينتوب و در پاسخ به اين سوال که آيا بازی در اين نمايش در اين دوره از زندگیاش طنين خاصی برايش داشت گفته بود: ” در طول پنج سال گذشته من دو بار با مرگ مواجه شدم اما هنوز زندهام چنانکه کرپ نيز در آخر نمايش نمیميرد و هنوز زنده است.” با اين حال پينتر معتقد است که اين نمايش فقط در بارۀ مرگ نيست بلکه در باره نياز به عشق و غير ممکن بودن عشق است. در پايانِ نمايش نيز وقتی صحنه در تاريکی مطلق فرو میرود، هنوز بارقۀ ضعيفی از نور باقی میماند که میتواند نشانهای از اميد در دلِ سياهی باشد.
***
منابع:
- Michael Billiongton. Krapp’s Last Tape.The Guardian. 2006
2- James Knowlson. Krapp’s last tape: the evolution of a play, 1958-75