نمایشنامهی «گپوگفت»، نوشتهی کَرول فرِشِت، روایتی از ارتباط گمشده، لکنت یافته و تا حدودی ازدسترفته میان انسانهاست. آنها برای برقراری یک مکالمهی ساده و کوتاه، نیازمند هزاران تمرین و راهحل هستند و اگر نتوانند گفتوگویی را ادامه بدهند، توان ادامهی زندگیاشان به صفر میل میکند. انسانهایی که دیگر در پی دستیافتن به امری بزرگ نیستند و تنها موفقیتی که میخواهند، موفق شدن در شکلدهی به یک مکالمه است، هرچند کوتاه!
کَرول فرِشِت، یکی از نمایشنامهنویسان زن مطرح کانادایی است. او در طی فعالیتهایش در تئاتر کانادا به موفقیتهای چشمگیری دستیافتهاست و آثارش به زبانهای مختلف ترجمه شده و به اجرا درآمدهاند. او جوایز بسیاری دریافت کرده که مهمترین آنها جایزهی «سیمینویچ» بود که در سال ۲۰۰۲ دریافت کرد و از معتبرترین جوایز تئاتر کانادا محسوب میشود. فرشت، در ابتدای کارش با عضویت در گروه تئاتری فمینیست کوییزین، نمایشنامههایی با موضوع زنان نوشت. اما او خود را به این موضوع محدود نکرد و برای تجربهی بیشتر گروه را رها کرد و در متون دیگر خود به مسائل انسان معاصر نگاهی ویژه داشته است. او نمایشنامهی «گپوگفت» را در سال ۲۰۱۴ نوشت، نمایشنامهای که بسیار دقیق و باظرافت خاصی سعی دارد مسئله برقراری ارتباط بین کاراکترها را بیان کند. فرِشِت، همیشه در نمایشنامههایش سعی داشته تا ابعاد جدیدی از نیازها، توانمندی و ناتوانی انسانهای معاصر را نشان دهد.
نمایشنامهی «گپوگفت» دربارهی ژوستین، دختری بیست و پنج ساله است که در یک آزمایشگاه کار میکند و از خانواده مستقل است. او فردی بسیار تنهاست که تقریبا در محل کارش دوستی ندارد و نمیتواند هیچ ارتباطی با دیگران برقرار کند. ژوستین برای خود دورهی آموزشی مکالمهای تهیه کرده و از آن برای برقراری مکالمه در بیرون از خانه کمک میگیرد، که البته خیلی در آن موفق نیست و تنها میتواند با خودش حرف بزند. مادر او رِن، دچار اختلال زبانی عجیبی شده است و کلمات را با حروف جابجا و بههمریخته بیان میکند. ژوستین او را به تمرین گروه کٌر میفرستد تا در میان افرادی مانند خودش تلاش به خواندن کند و شاید بتواند کمی بهبود یابد، که البته این امر قرار نیست اتفاق افتد. پدر ژوستین نیز آنها را ترک کرده و با زنی کرولال زندگی میکند. شارلی، برادر ژوستین اما، مجری موفقی در تلویزیون است که به خوشبیانی شهره است و درحال پیشرفت و ساخت یک برنامهی جدید است. او نیز با دختری روس که به سختی و با لهجه میتواند با خانواده ارتباط بگیرد، نامزد کردهاست. شارلی برای قسمت اول برنامهاش به نام «مردم معمولی با داستانهای عالی» میخواهد کل خانواده را دور هم جمع کند. مادر حرفهایی نامفهوم در برنامه میزند، پدر هیچ حرفی ندارد و تنها خواستهی زنش را بیان میکند که به احترام افرادی مثل او، همه، یک دقیقه در برنامه سکوت کنند. ژوستین اما که به زور به برنامه آمده، خاطرهای را تعریف میکند که در آن برادرش در یک مهمانی، آنقدر حرف زده و خاطرات دروغین یا بزرگنمایی شدهای را تعریف میکرده تا توجه جمع را جلب کند و ژوستین در ذهنش با یک مسلسل به همهی آنها در کودکی شلیک کرده است. پس از آن ژوستین برنامه تلویزیونی را ترک میکند و آنقدر پیاده راه میرود که اتفاقی به جنگل میرسد. در آنجا با جوانی بهنام تیموته روبرو میشود که به جنگل آمده تا خودش را بکشد. تیموته، عاشق دختری بوده که قرار گذاشته بودند با یکدیگر خودکشی کنند، اما تیموته نتوانسته به عهد خود عمل کند و حالا امروز میخواهد کار را تمام کند. ژوستین گویی پس از برنامهی تلویزیونی و گفتن ذهنیاتی که مدام با خود تکرار میکرده، میتواند حالا با تیموته گفتوگویی شکل دهد. اما تیموته از او میخواهد که برود و ژوستین که از برقراری همان اندک گفتوگو راضی است، حتی با شنیدن صدای شلیک برنمیگردد و به راهش ادامه میدهد. سه ماه بعد هنگامی که ژوستین مادرش را برای تمرین گروه کٌر برده است، با تیموته روبرو میشود که تیرش خطا رفته و هنوز زنده است. آنها طی مکالمهای کوتاه، قراری برای آینده و ادامهی این گفتوگو باهم میگذارند.
کَرول فرِشِت، نمایشنامهی «گپوگفت» را در ۲۵ صحنه نوشته است. تکنیک جالبی که او بهجای توضیح صحنه در نوشتن متن بهکاربرده این است که کاراکتری به نام راوی، اتفاقات برخی صحنهها، احساسات و احوالات کاراکترها و توضیح مکان و زمان را اعلام میدارد. از طرفی در پنج صحنه و به موازات داستان ژوستین، صحنههایی با نام (آیااینجاست؟) وجود دارد که راوی در آنها شرحی از وضعیت تیموته را در ساعت و مکانهای متفاوتی اعلام میکند. کاراکتر ژوستین نیز در صحنههایی با نام (خودگویی یا حدیث نفس)، ذهنیات و درونیات خود را با مخاطب به اشتراک میگذارد. این نوع از فاصلهگذاری و از طرفی بیواسطه بودن با مخاطب برای بیان احساسات و حتی باخبر شدن از انگیزه، نیازها، خواستهها و حتی کمبودهای کاراکترها، متن را بسیار خواندنی و البته جذاب و گیرا کردهاست. همچنین از نظر اجرایی نیز دست کارگردان را برای هرگونه تخیل و صحنهپردازی باز میگذارد.
میتوان گفت ژوستین انسانی است با تمام سردرگمیها و ناکامیهایش، در تلاش برای ساختن بدیهیترین نیاز روزمره یعنی ارتباط کلامی. دیگر کاراکترهای معاصری چون ژوستین در پی نیازهای آرمانی و بزرگ نیستند، بلکه در مسیری قراردارند که گویی با داشتن همهی آنچه که در گذشته برایش تلاش کردهاند، بدیهیترین چیزها را از دست دادهاند. از طرفی دیگر، موضوع زبان در متن بسیار برای نویسنده حائز اهمیت است. تقریبا تمام انسانهای زندگی ژوستین به نوعی با زبان درگیرند. مادرش با بهم ریختگی کلمات، پدرش و زندگی با زنی در سکوت و کم حرف بودن، برادرش با پرحرفی و خرج کردن بیش از اندازهی کلمات و خودش نیز با عدم توانایی پیداکردن موضوعات مناسب برای ادامهی یک مکالمه. فرِشِت با بحرانی کردن زبان در همهی ابعاد زندگی ژوستین او را درنهایت در کنار کاراکتر تیموته که از زندگی دست شسته و اتفاقاً مشکلی با زبان ندارد قرار میدهد. ژوستین و تیموته همسن یکدیگرند و یکی در تلاش برای زندگی بهتر است و دیگری در تلاش برای پایان دادن به زندگی. شاید از نظر فرِشِت تنها با خیره شدن در صورت مرگ است که میتوان زندگی را تاب آورد و در مورد آن سخن گفت.
نمایشنامهی «گپوگفت» به همراه دو نمایشنامهی دیگر کَرول فرِشِت توسط انتشارات نیماژ به ترجمهی پریسا رشیدی در سال ۱۳۹۷ چاپ شده است.