بشر در طول اعصار همیشه بهدنبال پیدا کردن ساختاری برای فهم پدیدههای اطرافش بوده است. ذهن انسان که متمایل به بقاست، تلاش کرده تا برای آشنا شدن با محیط اطرافش مدام دست به ساخت قوانین بزند. روایت و داستان نیز از این مسئله مستثنا نبودهاند. اما با گذشت زمان و خصوصاً در دوران معاصر، نویسندههایی هستند که دست به تغییر قوانین، یا حتی از بین بردن آنها، زدهاند. اما چه میشود که خوانندهی آنها، که عادت به رعایت قانون کرده، با داستانهای آنها ارتباط برقرار میکند؟ ویژگی این نوع داستانها چیست؟ آیزاک باشویس سینگر، نویسنده لهستانیتبار آمریکایی در ۱۹۰۲ در خانوادهی یهودی در دهکدهای نزدیک ورشو بهدنیا آمد. او در ۱۹۳۵ به آمریکا مهاجرت کرد و سردبیر مجلهای در نیویورک شد. او اکثر داستانهای کوتاه خود را برای اولینبار در همان مجله چاپ کرد. سینگر تمام آثارش را به زبان «ییدیش»، که زبان مادرشاش بود، نوشته است. و آثارش پس از به شهرت رسیدن با نظارت خودش به انگلیسی ترجمه شدند. داستان «سخنرانی»، یکی از داستانهای بسیار خوب او است. پیرنگ این داستان به این شرح است: نویسندهای یهودی برای سخنرانی به مونترئال دعوت شده است. او با قطار به سمت آنجا به راه میافتد. در راه، قطار خراب شده و برای سه روز مجبور به توقف میشود. وقتی نویسنده بالأخره به مقصد میرسد میبیند به جز یک پیرزن و دختری جوان، کسی به استقبالش نیامده است. آنها به نویسنده میگویند بهخاطر تأخیر قطار همهی استقبالکنندگان رفتهاند. نویسنده با اصرار فراوان پیرزن به خانهاش میرود تا شب را آنجا بماند. همانشب، پیرزن میمیرد. نویسنده با مواجهشدن با مرگ او و بیقراری دخترش به او قول میدهد که هیچوقت او را تنها نگذارد. «سخنرانی» را نمیتوان اثری ساختارشکن دانست. بااینحال مواردی در داستان وجود دارد که معمولاً در ساختار داستانکوتاه توصیه نمیشود؛ برای مثال بازهی زمانی طولانی روایت یا اپیزودیک بودن داستان. اما علت موفقیت این داستان چه چیزی میتواند باشد؟ برای پاسخ به این سوال میتوانیم به فرامتنِ داستان و ارجاعات آن نگاهی داشته باشیم. درجایی از داستان چنین آمده است:”به یاد سفرهایم در لهستان میافتم که ورود مسافران یهودی به واگنها ممنوع بود و مجبور بودم به نردهها آویزان شوم، و به یاد اعتصابهای راهآهن که قطار را ساعتها وسط راه متوقف میکردند و محال بود بتوانی خودت را از میان انبوه مسافران به دستشویی برسانی.” یا در جای دیگری آمده است: “توی این فکر بودم که آیا این آدمها میدانند که هیتلری هم وجود داشته. آیا دربارهی ماشین کشتار استالین چیزی شنیده بودند؟ احتمالاً شنیده بودند، ولی شکنجهشدنِ یک آدم دیگر برای کی مهم است؟”داستان در همان ابتدا با احضار تاریخی کشتار استالین و یهودیستیزی هیتلر خود را به فرامتنهای تاریخی وصل میکند و این موضوع موجب عمیقتر شدن و بیشتر شدن لایههای معنایی داستان میشود. با دریافت اشارههای تاریخی، اگر به سه شخصیت اصلی داستان یعنی نویسنده، پیرزن و دختر او، بینل، نگاه کنیم میتوانیم آنها را بههم ارتباط دهیم. نویسنده یک مرد لهستانی است که به زبان ییدیش (زبان رایج بین یهودیهای اروپا) مینویسد. همانطور که میدانیم زبان، راه ارتباط برقراری ارتباط میان افراد است. به اینترتیب زبانی که این نویسنده برای نوشتن آثارش انتخاب کرده است زبانی مُرده است. این موضوع به توصیفی که دربارهی او در داستان آمده است وصل میشود:”تک و تنها نشستهام؛ من قربانی گوشهگیری و کمرویی و بیگانگی خودم با دنیا هستم. سرم را به خواندن کتابی گرم میکنم، و این کار احساسات خصمانهی دیگران را برمیانگیزد، چون کتاب خواندن در چنین زمانی مثل مخالفت با سایر مسافران و توهین به آنهاست. من خودم را از جمع کنار میکشم، و همهی چهرهها با سکوت خود به من میگویند: تو به ما احتیاج نداری و ما هم به تو احتیاج نداریم. مهم نیست؛ تو باز هم ناچار میشوی سراغ ما بیایی، ولی ما مجبور نیستیم سراغی از تو بگیریم…” و این توصیف انگار شرح اتفاقاتی است که برای یهودیها افتاده است. ناخوانیای که در رفتار نویسنده با سایرین وجود دارد درست مثل مرده بودن زبانی است که با آن خلق اثر میکند و خبر از عدم توانایی برقراری ارتباط با دیگران را میدهد. شخصیت پیرزن نیز میتواند با نگاه به ارجاعات تاریخی وارد این خوانش شود. در ابتدا نگاهی بیندازیم به توصیف خانهی پیرزن: “آنها یک چراغنفتی روشن کردند و آپارتمانی را دیدم که با کاغذدیواری پارهپوره و کف چوبی ناهموار که همهی گوشه و کنارش تار عنکبوت بسته بود. بخاری نفتی خاموش بود و از درز درها و پنجرهها سوز میآمد. روی میزی، ظرفهای ترکخورده، بشقابهای لبپریده و فنجانهای بیدسته دیده میشد. حتی چشمم روی کپهای خاکروبه به یک جاروی ترکهای افتاد. در دل گفتم هیچ کارگردان تئاتری نمیتوانست چنین صحنهای از فلاکت زادگاهم را به این خوبی بازسازی کند.” خانهی شخصیت عموماً نکاتی شخصیتپردازانه از او به خواننده انتقال میدهد و میتوان گاهی محل زندگی را بازتابی از شخصیت دانست. پیرزن، تنها کسی است که به استقبال نویسندهی لهستانی آمده و به او میگوید که آثار او را خوانده است. با توجه به توصیفات خانهی او و ویژگیهایش میتوان او را استعارهای از لهستان دانست. وقتی پیرزن میمیرد جسد او توی ذهن نویسنده بدل به چیزی میشود که پیش از این نبود. چیزی ویران. این موضوع نیز میتواند به ارجاعات تاریخی نسبت داده شود.شخصیت بینل، دختر پیرزن، نیز در این خوانش مینشیند. برای دریافت این موضوع باید به پایانبندی داستان نگاهی بیندازیم:”برگهی تابعیت را دوباره توی جیبم گذاشتم، و به پیشواز او از پلهها پایین رفتم. زندگی برگشته بود. آن کابوس طولانی به پایان رسیده بود. بینل را در آغوش گرفتم و او سعی نکرد بگریزد. برفی که بر سر و رویش نشسته بود آب میشد و خیسم میکرد. دوتایی وسط پلهها ایستاده بودیم و به عقبوجلو تاب میخوردیم-یک نویسندهی سرگشتهی ییدیش، و یک قربانی هیتلر و سخنرانی منحوس من. شمارهای را دیدم که بالای مچ دستش خالکوبی شده بود و صدای خودم را شنیدم: «بینل من تنهات نمیذارم. به روح مادرت قسم…»”بینل انگار که گذشتهی نویسنده و خود یهودیت است. نویسنده با گذاشتن برگهی تابعیت آمریکا در جیب خود و در آغوش گرفتن بینل انگار که یکبار دیگر یهودیت و گذشتهاش را درآغوش میگیرد. این ویژگی، داستان کوتاه «سخنرانی» را تبدیل به یک داستان بسیارخوب کرده است. داستانی به نسبت ساختارشکن با شخصیت پردازی قابل قبول که توانسته مسئلهی احضار تاریخ را به شکل جذابی بیان کند. این داستان از مجموعه داستان «خانوادهی مصنوعی» با ترجمۀ مژده دقیقی و منتشرشده توسط نشر نیلوفر انتخاب شده است.
Subscribe to Updates
Get the latest creative news from FooBar about art, design and business.
نگاهی به داستان «سخنرانی» نوشتهی آیزاک باشویس سینگر
زبانی که سینگر برای نوشتن این داستان انتخاب کرده زبانی مُرده است و مرده بودن زبان، دالی است بر عدم توانایی برقراری ارتباط با دیگران.

مطالب مرتبط
نظرتان را به اشتراک بگذارید